«اینجا بدون من» صداقت یا ریا؟


یادداشت |

بخش اول: ریا

امیر عقیلی _ برای آنکه بتوانیم فهم درستی از جایگاه اینجا بدون من شاهکار ساخته شده توسط بهرام توکلی در ملودرام ایران داشته باشیم، باید نقاط عطف این جریان را بشناسیم. گنج قارون (سیامک یاسمی - 1344) را می توان به عنوان شاخص ترین نمونۀ ملودرام در ایران شناخت. جریانی که در آن طرح اختلاف طبقاتی در دهه‌ی چهل که همچنان با رونق ادامه دارد، لعابی تازه از رنگ آشتی طبقاتی به خود می گیرد و در بسیاری از فیلم ها بر محور ارزش های اخلاقی، طبقه فرادست را به باد انتقاد گرفته و از این راه در جلب هم زیستی مسالمت‌آمیز با قشر ضعیف همدردی می‌شود و در پایان همه چیز رو به راه می شود. یکی از دلایل موفقیت گنج قارون در واقع رسیدن به نقطه‌ی تلاقی تمامی مؤلفه های ملودرام در سینمای ایران است؛ از سمپات بودن شخصیت اصلی که جوانمردی و فداکاری و خوش سیمایی را یکجا دارد تا دست گذاشتن بر نقطۀ حساس تحرک طبقاتی که منجر به ترفیع قطب ضعیف شده و جوان یک لاقبای دهه چهلی را به مزد خصایل نیکش می رساند. همچنین رکن اصلی ملودرام در دهه‌ی سی این بوده تا سجایای اخلاقی طبقه‌ی پایین جامعه را تائید و بر حقانیت نسل جدید صحه گذارد، این تقریبا نکته اساسی در نوع فیلم های ملودرام به شمار می رفت که در آن دوران با صدور شعارهای اخلاقی، مخاطب زیرمتوسط خود را سرخوش از آن فضیلت در رویا نگاه می داشت.

 

بخش دوم: صداقت

دو ملودرام متفاوت در آن دوران هم ساخته شد که بر عناصر واقع نما تاکید بسیار داشت؛ خشت و آیینه (ابراهیم گلستان - ۱۳۴۴) و شوهر آهو خانم (داود ملاپور - ۱۳۴۷) که چندان به مذاق تماشاگر خوش نیامد؛ به ویژه خشت و آیینه که به رغم تازگی‌هایش و راهبری به حوزه‌ی روشنفکری این سینما در هر دو جبهه مهجور باقی ماند.ابراهیم گلستان با عناصر ملودرام چنین سینمایی را نفی می کرد؛ بچه سر راهی در پایان به پرورشگاه سپرده می‌شد و تلخی روابط بین زن و مرد بر کل اثر سایه ای غلیظ می افکند. تجربه شوهر آهو خانم هم اثبات می کند که خارج شدن از جدار جذابیت‌های فرموله شده در این سینما دیری نمی پاید که از اذهان محو می شود. داود ملاپور الگوهای ملودرام را به درستی به کار می گیرد تا از تغییرات ارزشی جامعه در دوره جدید بگوید و در اصل چنان تجددی را نفی کند.

بخش سوم: اینجا بدون من

 و اما اینجا بدون من را می توان از گونه‌ی سوم جریان ملودرام در ایران دانست. گونه ای از جنس رضا موتوری (مسعود کیمیایی، ۱۳۴۹) به عنوان فیلمی که به قصد درهم شکستن سلطه‌ی ملودرام بر سینمای ایران ساخته شده است. شرافت، فداکاری، قناعت و بردباری که پیش از این پیام مهم و اصلی ملودرام های سینمای ایران بود، در اینجا بدون من، همانند رضا موتوری به ارزش‌هایی رنگ‌باخته تبدیل می‌شوند که در نظام جامعه اعتبار خود را از دست داده اند و دل بستن به این ارزش ها جز حقارت و شکستگی حاصلی به بار نمی آورد.

پس اینجا بدون من را نه از حیث گونه ای جدید و پیشرو، چرا که قبل از آن نیز رضا موتوری و بوی گندم (امیر مجاهد، ۱۳۵۶) را داشتیم، بلکه از حیث استفاده‌ درست از این قالب سینمایی به شیوه ای خاص (روان‌شناسانه) می توان شاهکار دانست. همانطور که در «پرسه در مه» و «پا برهنه در بهشت» دیدیم، بهرام توکلی از این قالب روان‌شناسانه هوشمندانه و دقیق استفاده می کند به گونه‌ای که جزء به جزء اعضا در جایگاه درست خود قرار گرفته اند. از بازی درخشان هر ۳ بازیگر اصلی گرفته تا تنظیم دقیق ضرب آهنگ صدا مطابق با علائم روان شناختی هر یک از شخصیت ها، مثلا ریتم کند صحبت های یلدا، دختری منزوی با اختلال اضطراب اجتماعی که ریشه آن را می توان از احساس شرم او به دلیل نقص پایش دانست، به گونه‌ای که در ابتدای فیلم تلاش او را در انزوای خویش برای راه رفتن می بینیم اما خودداری او در بیان خودش در خانه به دلیل سرکوفت های مادریست که نه تنها شرایط او را درک نکرده، بلکه انکارش نیز می کند. مادر، با ریتمی منظم و ضرب آهنگی محکم که سعی می کند حالش را خوب نشان دهد و فقط ذهنیت خودش را قبول دارد که می توان نمود آن را در رفتارهایش دید؛ مانند به راحتی دروغ گفتنش وقتی یلدا دلیل عصبانیت و ترک خانه توسط احسان را می پرسد یا دروغ او به پسرش  برای آنکه هر طور شده حرف و کار خود را پیش ببرد و برای یلدا شوهر پیدا کند چون این را تنها راه خلاصی از شرایط میبیند. احسان که تنها شخصیت چندبعدی فیلم است، پسری که می خواهد نویسنده شود، عاشق سینما است و به سینما برای فرار از واقعیت زندگی روزمره پناه می برد، اما در پس این فرار نه تنها واقعیت را فراموش نمی کند بلکه هر بار بیشتر با آن روبرو می‌شود (صحنه‌ای که لبخندش در انتهای رویا دیدن خشک می‌شود). البته او نیز از بند فشارهای روانی در امان نیست و اختلال شخصیت ضد اجتماعی در او دیده می‌شود. این شخصیت هنجار شکن است و بقیه همکارانش را کندذهن‌هایی می بیند که هیچ نمی فهمند و استعداد او را نیز درک نمی کنند و راه حل نهایی را در فرار از خانواده، شرایط و تنها گذاشتن آنها می بیند. توکلی با استفاده درست از تصاویر و دیالوگ‌ها دلیل اختلالات خانواده را به خوبی نشان می‌دهد، کافیست خوب به خانه دقت کنیم، به لباس هایی که چندین بار تن تک تک اعضا دیده می شوند تا پولی که احسان حتی برای درمان سرماخوردگی یا قبض برق ندارد، به مادری که اضافه کار می ایستد تا تنها بتواند کفشی نو برای دخترش بخرد یا کاناپه قسطی ای که خانواده به عنوان تنها دارایی پذیرایی خانه می‌خرند و در نهایت دیالوگ مادر و احسان وقتی از شرایط دوستش می پرسد و احسان می‌گوید، از هر لحاظ متوسط است و مادر آن را می پذیرد و برای بدست آوردن دامادی متوسط همۀ تلاشش را می کند. او خوب می داند که اقتصاد چگونه کمر خانواده را برای زندگی کردن شکسته است و نمی‌خواهد فرزندانش تجربه‌ای از همان جنس داشته باشند؛ اما تنها چیزی که برای ارائه ی به آنها دارد، داستان هایی از خواستگارانش است که همگی آن را حفظ شده‌اند. اینجا بدون من نه مانند گنج قارون به دنبال ایجاد توهمی لذت بخش برای مخاطب است تا صرفا فیلم بفروشد و نه مانند خشت و آیینه بدنبال روشنگری و روشنفکری اجتماعی است. این فیلم یک «روایت» است؛ روایتی دقیق از آنچه اتفاق میفتد و ابعاد مهم آن دیده نمی شود؛ ابعادی از جنس روان و زیست، سرمایه ای که توکلی با ظرافت تمام آن را به تصویر کشیده است.