رویا به مثابه پناهگاه


یادداشت |

آصف ادهمی _ توکلی در آغاز راه فیلمسازی اش بنظر کارگردان خوش آتیه ای می آمد که در مسیر درستی گام برمی دارد. صرف نظر از اینکه تا چه اندازه در پیش برد ایده ها و پیاده سازی جهان مدنظرش موفق بود. به درستی جهان ایده آل و مطلوب خویش را دنبال می کرد و فیلمهای شخصی خودش را می ساخت. سعی در اقتباس از نمایشنامه های مشهور داشت و نوید تولد فیلمسازی جذاب را می داد. اما از جایی به بعد به دلایلی نامعلوم انگار از این مسیر منحرف شده و پا در ورطۀ دیگری گذاشت و شروع به ساخت فیلمهای سفارشی مطلوب سازمانهای سینمایی کرد. معلوم نیست که این اتفاقی خودخواسته و آگاهانه بوده یا مسئولین رفته رفته وی را تصاحب کردند. دلیلش هرچه که بوده اتفاقی تاسف انگیز رخ داده. اینجا بدون من را حدودا ده سال پیش دیدم و همیشه در ذهنم به عنوان یکی از چند فیلم عالی ایرانی دسته بندی اش کردم. این بار که به سراغش رفتم از آن ابهت قبلی افتاده بود، اما همچنان سرپا بود و مرا باز هم تحت تاثیر قرار داد. فیلم به آرمانی ترین و کلاسیک ترین شکل ممکن آغاز می شود و در چند دقیقه ابتدایی سه کرکتر اصلی را به ما معرفی می کند. بزرگترین نقطه قوت فیلم از نظر من همین پرده اول یعنی شخصیت پردازی بی نقص و ساخته شدن یک خانواده کامل است. بازی ها آنقدر خوب است که شاید بهترین کار هر سه بازیگر اصلی باشد. شخصا احساس می کنم چند روزی را در کنار آنها زندگی کردم، غصه دار غم هایشان شدم و شادمان از خوشبختی فرضی شکل گرفته در ذهن احسان. همانطور که در تیتراژ ابتدایی نام کارگردان روی تصویری از آن کاناپه کذایی نوشته می شود، دوربین توکلی طوری طراحی شده است که گویی ماهم در مرکز خانه و روی کاناپه نشسته ایم.

احسان که یک سینه فیل است و دغدغه نوشتن دارد، از ابتدا رویا کردن را بعنوان نوعی فرار از واقعیات تلخ زندگی اش برگزیده است، این موهبتی است که از سینما یاد گرفته یا در آن کشف کرده. در سینما لحظه ای که چراغ ها خاموش می شود معجزه اتفاق می افتد. دلیل اصلی عشق احسان به سینما هم همین است. پس از اینکه تصمیم به رفتن می گیرد و در مونولوگی اعلام می کند که دیگر هیچوقت به آن خانه برنمی گردد، رویاپردازی را آغاز می کند و اینجا را بدون خود تخیل می کند تا ما آنجا را بدون او ببینیم! در رویایش رضا عاشق خواهرش شده و با او ازدواج می کند. مادرش بازنشسته میشود. او رویا می بافد و توکلی با بهره گیری از جادوی سینما رویا را به ما می باوراند. هرچند که در انتها که لبخند زنان به تماشای رویایش نشسته، فیلم به پایان می رسد و چراغها روشن میشود، لبخند می خشکد، وقت بیداری و روبرویی دوباره با تاریکی پیرامون است.