صفحه کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
آتنا رادپور. ۹ ساله از تهران
صبحدم دلم رفت کنار دریا
بادبادکم تو هواست
سفر سفر به آسمان
دریای صاف و آبی
قایق های رنگی
ماهی های طلایی
ساحل آفتابی
آخ که چقدر زیباست
بادبادکم تو هواست
آرنیکا روح افزائی. 8 ساله. گرگان
هدهدی روی شاخه ای در حیاط خانه ی ما نشست. ناگهان بادی وزید، هدهد سفت به درخت چسبیده بود. من به او کمک کردم و به خانه بردم. برای او لانه ای درست کردم و کنار او را با چند شکوفه تزئین کردم ولی انگار که بالش شکسته بود. او را هم درمان کردم. بعد از یک مدت، بالش هم خوب شد و تشکر کردم. اینقدر مهربان بود و حالا هم در خیابان ها دارد پر می زند.
سحرمیرکریمی. دانشجوی دکترای ادبیات
ببخش ای پرنده زیبا. ما را ببخش. ما آدم ها از تنهایی، پرنده ها را اسیر می کنیم و در قفس می اندازیم که دلخوشی و سرگرمی ما باشد. می خواهیم حرف هایمان را با شما بزنیم. ما آدم ها خیلی وقت است از هم دوریم و حرف های یکدیگر را نمی فهمیم. ما هم مثل تو خیلی وقت است اسیریم؛ اسیر بندهای نامرئی دلبستگی و محبت یک معشوق خیالی؛ همه ما گمشده ای داریم. مادر و پدر مهربانی که از این دنیای فانی کوچ کردند، استادی که الگوی ما بود و آدم هایی که یک روز به ما عشق ورزیدند، محبت کردند و محبت کردیم اما با کوچکترین اشتباه بی اعتنا و سرد شدند؛ در حالی که هنوز بندهای نامرئی محبت پاره نشده و دل دیوانه اسیر است.
ما هم اسیریم. اسیر دنیایی که مال ما نیست؛ اسیر خصوصیاتی که ما را از انسانیت دور کرده: شهوت، خشم، کینه، حق مردم خوردن، اسیر دویدن برای یک لقمه نان، اسیر بچه ی سه ساله ای که نمی فهمد نداشتن یعنی چه و اسیر دختر هفت ساله ای که باید لوازم التحریر مدرسه اش را از پدر بخواهد؛ زیرا در کتابش خوانده بابا نان آور است؛ اسیر همه بایدها و نبایدهای جامعه، اسیر ترس هایی که یک عمر فرصت اوج گرفتن را از ما گرفت و آن قدر در خود فرو رفتیم که بی خیال پرواز شدیم و فراموش کردیم خدایی هست که می تواند در یک چشم به هم زدن همه چیز را مهیا کند. شرطش رهاشدن است؛ اما نمی توانیم از این همه اسارت رها شویم. در این دنیا مُسَکِِّن هایی وجود دارد که وقتی از آن استفاده کنیم برای لحظاتی احساس رهایی می کنیم: خواندن یک کتاب خوب، گوش دادن به یک موسیقی خوب، رفتن به طبیعت و قدم زدن به روی سبزه ها. اما بعضی ها آن قدر غمگینند که حوصله ی خواندن کتاب و گوش دادن به موسیقی ندارند؛ زیرا نمی دانند که برای لحظاتی رها شدن چه قدر لذت بخش است. رویای پرواز همیشه در سرماست، رویای رهاشدن؛ اما نمی توانیم رها شویم؛ بعضی از جوانان نیز می خواهند با مواد مخدر به رهایی برسند، غافل از این که این رهایی نابودشان می کند. ما حتی بچه هایمان را هم در اسارت بزرگ می کنیم. اجازه تجربه کردن، ریسک کردن، پرواز کردن را از آن ها می گیریم. بچه های ما هم یکی می شوند مثل ما که ترس از اوج گرفتن آنها را به کم قانع می کند. پرنده ی اسیر به من قول بده اسیر آب و دانه ی هیچ کس نشوی. خود را به مُردن بزن و رها شو. خوش به سعادتت که می دانی آسمان آرزوهایت کجاست ما نیز باید دل بکنیم از تمامی ترس ها و تعلقات و مقررات دست و پا گیر دنیا در آن صورت است که دوباره متولد می شویم. باید قیام کنیم بر علیه تمام چیزهایی که مارا به اسارت در آورده؛ اما سخت است. پرنده اسیر تو تنها ادای مرده ها را در بیاوری رها می شوی؛ اما خیلی از ما فقط وقتی از این دنیا کوچ می کنیم کاملا رها می شویم؛ زیرا از قیام کردن می ترسیم.
یاسمن صفری
واسه هیچ چیز تو زندگیت عجول نباش! بالاخره میرسه اون روزي که تو، به آرامش برسي! درسات تموم میشن. شغلي که واسه خودت ساخته شده رو پيدا ميكنی! سر و سامون ميگيری و آينده ي مخصوص به خودت رو ميبيني! گاهي به هواي رسيدن، مسیر رو نميبينيم. مسيري که شاید زیباترین بخش زندگیمون باشه. عجول نباش، گاهي خوشبختي همين جاست همین لحظه مراقب باش از دستش ندی!
آتنا رادپور. ۹ ساله از تهران
صبحدم دلم رفت کنار دریا
بادبادکم تو هواست
سفر سفر به آسمان
دریای صاف و آبی
قایق های رنگی
ماهی های طلایی
ساحل آفتابی
آخ که چقدر زیباست
بادبادکم تو هواست
آرنیکا روح افزائی. 8 ساله. گرگان
ماجرای هد هد
هدهدی روی شاخه ای در حیاط خانه ی ما نشست. ناگهان بادی وزید، هدهد سفت به درخت چسبیده بود. من به او کمک کردم و به خانه بردم. برای او لانه ای درست کردم و کنار او را با چند شکوفه تزئین کردم ولی انگار که بالش شکسته بود. او را هم درمان کردم. بعد از یک مدت، بالش هم خوب شد و تشکر کردم. اینقدر مهربان بود و حالا هم در خیابان ها دارد پر می زند.
سحر حسن زاده نوری. 15 ساله گرگان
وقتی از پارک گذر کردم، یک ماشین با سرعتی متوسط عبور کرد. ضبط ماشین داشت موزیک آرامی را پخش می کرد. آن موزیک آنقدر آرامش بخش بود که شد مرهم این دل بی قرارم. در این دنیا من جز مادرم کسی را نداشتم. آنقدر وابسته مادرم بودم که حتی چند ساعت دوری مادرم را نمی توانستم تحمل کنم. اما حال چه کنم؟ حال که مادرم، سه روز است که به خواب ابدی رفته چه کنم؟ دیگر برای چه کسی قرمه سبزی درست کنم؟ دیگر چه کسی می نشیند پای درد و دل های من؟ دیگر چه کسی زمانی که من مریض هستم، پرستار من می شد. دلم میخواهد یک بار دیگر، مرا در آغوش بگیرد. دلم میخواهد یک بار دیگر موهایم را ببافد. اما حیف که نمی شود. حیف، که دیگر نیست تا بشود درمان این دل بی قرارم. زمانی که به خانه رسیدم رفتم سراغ چادر مادرم، چادرش را در آغوش گرفتم و بخواب رفتم.
سعدی بخوانیم
آزاده حسینی
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
«وَه» کلمه ای که برای بیان تحسین، تعجب، شگفتی و گاهی افسوس به کار می رود. بعضی از شاعران این کلمه را در ابتدای مصراع آورده اند و می بینیم که استاد سخن سعدی نیز چقدر زیبا و ساده این کلمه را به کار برده است. با نهایت شگفتی و حسرت و امیدوارانه می گوید که اگر یک بار دیگر روی یار و دلدار خویش را ببیند تا زمانی که جان در بدن دارد، شکرگزار خداوند خواهد بود. مثال هایی دیگر از این لغت در شعر سعدی به چشم می آید که هم خواندنشان لطف دارد و هم برای مشاعره با شعرهایی که ابتدایش حرف «و» است بسیار به کار خواهد آمد. 1. «وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من».
2. «وه که به یک بار پراکنده شد
آنچه به عمری بشد اندوخته»
3. «وه کدامت زین همه شیرین تر است
خنده یا رفتار یا لب یا سخن»
«وه که من گر باز بینم چهر مهرافروز او را
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز او را»
یادداشت
ف ما به ناچار تغییر کرده است.