خانه پدری و مدفن دامنگیر


یادداشت |

علی درزی_ در طول تاریخ کلمۀ توقیف همواره با مفهوم سینما عجین بوده است. از توقیف های دولتی، مذهبی، سیاسی، قومی و ملیتی گرفته تا اعتراض های خود مخاطبان برای توقیف کردن فیلمی خاص.  ولی کلمه توقیف در ایران چند سالی هست که ارج و قرب خودش را از دست داده و فیلم ها از پروانه نمایش تا یک هفته بعد  از اکران، خطر توقیف تهدیدشان می کند. خانه پدری هم از آن دسته از فیلم هایی است که میشود لقب جگر زلیخا را به آن داد. انواع و اقسام ممیزی به این فیلم وارد شده و از آخر هم به اکران درست و درمانی هم نرسید! (توقیف سریال پرهزینه سرزمین کهن هم بماند!)

در این هفته نگاهی انداخته ایم به  این فیلم پر سر و صدا، البته بدون درنظر گرفتن حاشیه‌هایش، سعی کردیم به خود فیلم بپردازیم.

 

 

مدفن دامنگیر

آصف ادهمی_ بعنوان یکی از مخالفین سرسخت جریانات فمنیستی امروزی که بنظرم کاملا از کنترل خارج شده و تبدیل به ویروسی مخرب و حتی خطرناک شده، به تماشای فیلم نشستم و صادقانه بگویم منتظر بودم بدم بیاید، اما نیامد! منتظر بودم مردان را در قامت هیولاهایی نخراشیده و بی انعطاف و زنها را قربانیانی مظلوم، ساکت و منفعل ببینم، اما ندیدم.

خانه پدری فیلم متوسط، دغدغه مند و البته مهمی است. فتح بابی است برای بحث پیرامون مسائل گوناگون سینمایی و فراتر. فیلمنامه بر اساس خبری از قسمت حوادث روزنامه ای در دهه پنجاه است که عیاری را تحت تاثیر قرار میدهد و وادار به نوشتن میکند. پس از بازنویسی چندباره شباهت زیادی با آن قصه واقعی وجود ندارد، اما همچنان بشدت درگیرکننده است و تا مدتی در ذهن تماشاگر شناور میماند. تشنج و برخوردی که در فیلم موجود است، کارکرد دارد و از طرفی حد هم نگه میدارد و رو به ابتذال نمیرود. لذا کسانی که برچسب خشن را به این فیلم میزنند یا فیلم خشن ندیده اند یا تعریفشان از خشونت بسیار تقلیل گرایانه است. زیرا به غیر از صحنه قتل که کارکرد روایی و حسی دارد، چیز دیگری به چشم نمیخورد که بتوان آن را مصداق خشونت دانست. یک غلو شده گی کنترل شده در راستای دراماتیزه کردن روایت در کرکترها و کنش هایشان موجود است که به سبب زمان حادث شدن فیلم یعنی حدود صد سال پیش، قابل درک و گذشت است. باید توجه داشت که داستان واقعی دخترکشی در دهه پنجاه رخ داده و عیاری آن را پنجاه سال هم عقب تر میکشد و بواسطه تحولی که در سیر تاریخی فیلم شاهدش هستیم، اصلا اذیت کننده نیست. فیلم با مهمترین اتفاق یا عطف خود آغاز میشود و این تمهیدی است که معمولا برای همراه سازی تماشاگر جواب میدهد. عیاری از عمد و بدرستی اطلاعاتی درباره کاری که دختر کرده است، نمیدهد تا کوچکترین قضاوتی را در ما ایجاد نکند. دختر در فضایی ملتهب، هراسان وارد زیرزمین کذایی میشود. دوربین همراه اوست و در ادامه که در را روی پدر و برادر میبندد و خود را که حبس میکند، دوربین هم با او میماند. حتی جایی که دختر سعی در فرار دارد و از پله ها به پایین کشیده میشود، دوربین از زاویه ای در زیرزمین صحنه را میگیرد که بنظرم درست تر آن بود که بیرون درگاه می ایستاد و به داخل کشیده شدن دختر و دور شدنش از تصویر را شاهد میبودیم. گویی قرار است ما هم همراه دختر در زیرزمین مدفون شویم و فقط گاه و بیگاه سرکی به بیرون بکشیم و نظاره گر تبعات فاجعۀ رخ داده باشیم. عیاری در تمام طول فیلم سعی میکند ما را هم در زیرزمین حبس کند و ای کاش در همان دو پلان کوتاه (خواستگاری و ناهار ختم) هم به طبقه بالا نمیرفت زیرا ضرورتی در رفتنش نبود. همانطور که خود عیاری در مصاحبه ای اعلام کرد، در سکانس پایانی فیلم، دوربین از خانه بیرون میرود و بعدها آن را حذف کرده تا تمام فیلم در خانه باشد. کاش تماما در همان حیاط و زیرزمین میبود. از نقاط تاریک فیلم از نظر من بازی بد، گریم و طراحی لباس بد دختر قربانی و مهمتر از آن بازی بسیار بد مهران رجبی مثل همیشه است. آنقدر خنثی و خام که هرجا حضور دارد بنظرم بکلی حس را خراب و مختل میکند و برعکس، مهدی هاشمی مثل همیشه خوب است. کاش جلساتی فشرده برای آموزش بازی کردن پیرمردی بالاتر از سن خود را برای آقای رجبی میگذاشت. در مجموع کستینگ خوبی ندارد و هیچکدام از بازی ها به جز هاشمی چنگی به دل نمیزند. البته این را نیز باید گفت که شخصیتی هم جز محتشم در فیلم نداریم و باقی همگی در حد تیپ هستند. شخصیت محتشم که در جنایت ابتدایی دست دارد، توسط پدر شستشوی مغزی شده و به تعبیری، خود نیز قربانی است. او تمام عمر در عذاب است. اوست که به مادر خبر فاجعه را میدهد، خبری که منجر به مرگ مادرش میشود. در سکانس درگیری با دختر، خودش در زیرزمین درحالیکه قاشق ناهار ختم پدر در دستش است، همچنان تاوان زیر سایۀ سنگین پدر متحجر بودن را پس میدهد. در نهایت هم که نبش قبر منجر به سکته اش میشود و احتمالا مرگش. از طرفی شهاب حسینی که در اپیزود پایانی مرد امروزی را نمایندگی میکند با وجود اینکه همچنان عصای دست پدر است، اما دیگر آن شمایل سلطه جو و تیپیکال مردسالارانه را ندارد. او برابر نامزدش دیگر در موضع قدرت نیست و نامزدش که نماینده زنان امروزی است هم در موضع ضعف نیست، پزشکی تحصیلکرده است و کنش مند. جنایتی که قرار بود مدفون شود و کسی از آن خبردار نگردد، همچنان قربانی میگیرد و ترکش هایش تا ده ها سال بعد ادامه دارد. با وجود اینکه هرچه جلوتر میرویم رنگبندی فیلم تاریک تر و بی روح تر میشود و رو به مردگی میگذارد ولی انگار با نبش قبر و روبرویی با جنایت و همچنین مطرح کردن تخریب خانه به منظور ساخت دوباره، میخواهد بالاخره ماجرا را برای همیشه فیصله بخشد.

اگر‌ از این دریچه به فیلم بنگریم نه تنها فیلم ضد ملی و سیاه نیست، بلکه نگاهی روشن به آینده دارد. جنایت دیروز را امروز نبش قبر و آسیب شناسی میکند، مقصران را تنبیه میکند (سکته محتشم)، وضعیت امروز زنان و مردان را متفاوت و مساوی تر ترسیم میکند و با کوبیدن خانه برای ساختن خانه ای جدید، نوید پی ریزی آینده ای بهتر میدهد.

 

تو بلندگو داد بزن

سالار کارگر_خانه پدری به ظاهر فیلمی با روایت اپیزودیک است که داستانی را در سالهای مختلف پی می‌گیرد. اما چیزی نیست جز یک بلندگو که خیلی گوش خراش در آن داد میزند. پدر و پسری، دختر خانواده را به علتی که درست گفته نمیشود، برای حفظ ناموس و از روی غیرت میکشند. این قتل به چیزی منجر نمیشود، بلکه در قسمت های بعد فیلم فقط دنبال خبر این واقعه اند که دختر چه شده؟ هر اپیزود چند سال بعد از اپیزود قبل است که اول: در آن یک سری از افراد خانواده در مورد قتل ناموسی دختر صحبت می‌کنند و دوم: همان فشار و زورگویی علیه زنان در سال بعد را نشان میدهد که یعنی چیزی عوض نشده. تا اپیزود آخر که یک زن تحصیل کرده و مترقی (به تیپیکال ترین حالت ممکنش) به این زورگویی اعتراض میکند. جامعه و خانه ای تماماً زن ستیز که طی سالها چیزی در آن عوض نمیشود و زنان با ترقی باید جلو این وضع بایستند. اما فیلم این است؟ نه روایی نه داستانی نه تکنیکی! بلندگو به دست فریاد زدن را سبزی فروش هم بلد است، به عنوان فیلم ساز چه داری؟ چطور میتوانی همینها را فیلم کنی نه یک سخنرانی درجه دو فمنیستی که خیلی هم فمنیستی نیست! کل بار فیلم را حاشیه توقیف فیلم و صحنه قتل دختر به دوش کشیده و از درون تهی‌ست. از آن کارهاییست که اگر یادت بماند می‌گویی: «آره یه فیلمه بود توش دختره رو بابا و برادرش می‌کشن ولی چیز خاصی دیگه ای یادم نیست.» فیلم زور می‌زند نماد بسازد. (!) نه آدم دارد نه قصه نه هیچی، در هوا که نمیشود نماد گذاشت. یک جور جو روشنفکر مآبانه که هنر را خشک میکند و فیلم را میان مایه. به نظر مترقی است ولی در ابتدایی ترین مراحل ساختن هم نمی‌ایستد. نه ساختن حس نه فکر نه فیلم و نه ...

 

کلاستروفوبیک

ترس از جامعه ای بسته!

علی فریدونی_فیلم عیاری در مورد جهل و تعصب مذهبی است.  در مورد کسانی که به خاطر تعصب، زنانشان را در گور میکنند و دخترانشان را به قتل میرسانند و عرف جامعه نیز در این کار همراه آنهاست. در ابتدا از دکور و طراحی صحنه بگویم که از مهم ترین های سینمای ماست. دکوری که عملی خاص را اجرایی کرده است و آن چیزی نیست جز آشنا زدایی از الگوهای فرهنگی_رسانه ای از خانه پدری. کشمش هایی که در سرتاسر خانه آویزان شده اند، سینی های گل محمدی در حیاط و ابزار تعزیه در زیرزمین که تمام این موارد برای ایدئولوگ بسیار خشن تر از تمام خشونت فیزیکی_کلامی فیلم است!

اما بحث تعصب مذهبی که باشد، چنان چشم ها و قلب ها کور میشوند که پدر دخترش را به زیرزمین میکشد و برادر سنگ بر سرش میکوبد و عمو و عموزاده بر دست قاتل بوسه میزنند که آبروی خانواده را حفظ کرده است و البته آنها را چنان بی احساس میکند که در روز فاجعه بدون هیچ احساس عذاب وجدانی به کارهای روزانه شان میپردازند. در این ظلم تاریخی فقط مردها با افکار و اعمال شان مقصر نیستند، بلکه زنان نیز با سکوت و چشم پوشی از این ستم برای سال ها در این اعمال شریک جرم هستند. نمونه ای از آن هنگامی است که دختر خانواده توسط همسرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته است و این برای اعضای خانواده امری عادی است و نمونه واضح تر آن، چشم پوشیدن آنها از ریختن خون دختری بر زمین. جمود فکری در خانواده(دقیقا مثل جامعه) نسل به نسل منتقل میشود و هربار دامن یکی از اعضای خانواده را میگیرد. فیلم عیاری فیلمی است در مورد خشونت علیه زنان  چه جسمی چه روحی و چه کلامی که به کرات در فیلم دیده میشود و نشان میدهد که هر دو طرف در آن مقصر هستند و سکوت در مقابل ظلم توجیه پذیر نیست. در چند سکانس، دختر بچه ها در هنگام تاب بازی از دریچه بسته زیرزمین دیده میشوند که نشان دهنده دید محدود کننده به آنهاست، هر کسی که دچار کلاستروفوبیک است، با این فیلم در ناخودآگاهش به ترسش بازمیگردد. حال این ترس میخواهد از فضای بسته باشد یا جامعه بسته!عیاری جزء فیلمسازانی است که همیشه فیلم هایش با سانسور شدید و توقیف همراه بوده اند و اگر میخواهید که از چرایی آن آگاه شوید باید این فیلم را ببینید و رابطه اش را با تفکر جمعی و عرف این سرزمین دریابید.

 

این چنین

با همه درساخته ای یعنی چه؟!

 

آزاده حسینی_خشونتی که در خانه پدری به ارث می رسد. سرمایه ای که وظیفه داریم از آن مراقبت کنیم و آداب نگهداری اش را به جای آوریم. یکی باید نقش مظلوم و سربه زیر و حرف گوش کن بی چون و چرای توسری خور را بپذیرد و دیگری وظیفه دارد هر گونه حرکت زنانه را سرکوب کند. همه این ها در خانه ی پدری روی می دهد. خانه در مفهوم وطن مانند عبارت «مام وطن» و «سرزمین مادری» حس پناه در آغوش مادرانه را القا می کند. در حالی که به نظر می آید سنت از پدر به ارث می رسد. خانه ی پدری، فیلمی که ساختنش جسارت می خواهد و تماشایش دل و جرات. به تصویر کشیدن مظلومیتی که تاریخ بر عهده ی زن گذاشته و ظلمی که وظیفه ای مردانه است. حتی عشق هم توانایی تلطیف ماجرا را ندارد و خود می شود نشانه ی سربه هوا بودن و دلیل مردن. پدر وظیفه دارد هر طور که شده مفهومی به نام آبرو را حفظ کند. مفهومی کلیشه ای که معلوم نیست اولین بار کدام زن با آن سر به نیست گردید. برادر وظیفه ی همراهی را به عهده می گیرد. آبرو مانند راز، زیر خاک دفن می شود و سر به مهر می ماند. خاک آن را شاید موقت، اما بطور دائم نمی پذیرد و سال ها بعد بالا می آورد.  بعضی فیلم ها را می شود چندین بار دید. فیلم خانه ی پدری از لحاظ عیار ساخت و تماشا به چند بار دیدن می ارزد؛ اما همان بار اول چنان تاثیرگذار است که تا مدت ها در ذهن می ماند و یادمان می آورد که در سرزمین مادری و در خانه ی پدری هستیم. پیوسته با این پرسش که زیر نقش و نگار قالی های دست بافت، به تاوان کدام اشتباه، دلی به خاک و خون کشیده می شود؟ به تصویر کشیدن فرهنگی مردسالارانه که بی مکث و تانی در همان چند دقیقه ی اول، روایت این است: اینجا خانه است، خانه در مالکیت پدر قرار دارد. در زبان انگلیسی کلمه House   به معنی خانه را داریم که ساختمان محل زندگی است. سند دارد، قابل خرید و فروش است و طی روند قانونی و دفتری تحت تملک در می آید و Home   به معنی منزل که شاید در نگاه اول مترادف به نظر می رسد؛ اما وجه هویت را در بر می گیرد و قابل خرید و فروش نیست، بلکه یک مفهوم است و هرقدر هم رنگ و روی خانه را تغییر دهیم و دیوارها و پنجره ها را جابجا کنیم، مفهوم Home  همچنان ثابت باقی می ماند. در آغاز فیلم خانه پدری، می بینیم که پدر تعیین می کند چه کسی حق ادامه ی حیات دارد و چه کسی محکوم به نابودی است و چه کسی در اجرای حکم باید دست یاری برساند. آنجا که خواهر می میرد و دفن می شود، شاید برادر نیز در خلوت خود مرده بود. برادری که سال ها بعد وقتی قدم به خانه ی پدری می گذارد، در خلوت رویارویی با حقیقت کهنه، طاقت نفس کشیدن را از دست می دهد. طی سال ها خانه با تصمیمات پدرانه پیوسته دستخوش تغییر است و رفت و آمدها و آدم ها شکلی دیگر به خود می گیرند. کم کم رنگ و نمای فرش ها تغییر می کند و زن ها نیز پای کار می آیند؛ اما بدون همراهی مردی که با اطمینان خاطر حمایت کند؛ مانند آنچه در جامعه امروزی می بینیم. هویت زنانه ای که با اشتباه عشق دفن شده بود؛ همچنان باقی می ماند و هر چیزی در خانه ی پدری اگر تغییر کند، آن مونث گمشده روزی پیدا و برملا می شود. زمانی که همه خانه را ترک می کنند و حالا باید ساختمانی جدید ساخته شود، ردی از گمشده ی سال ها پیش نمایان می شود. هویتی که در دنیای مدرن امروزی مفاهیم دست و پاگیر و نخ نمای اخلاق را زیر و رو می کند. خانه ی پدری، خانه ی خواهر و برادری است که یکی زیر خاک و یکی در اکسیژنی که نفس می کشد، طی چند ثانیه ای کوتاه و نفس گیر دفن می شوند و ادامه می دهند. هفتاد سال بعد، از زیر خاک و فرش و آبرو، آنسوی قفل ها چه رازی برملا خواهد شد؟