عاشورا و فرهنگ مقاومت


یادداشت |

این سخنرانی استاد فقید و دانشمند گرانمایه، دکتر داوود فیرحی، نزدیک به یک دهه پیش از جانب ایشان در اختیار روزنامه قرار گرفت و گلشن مهر برای بار نخست آن را منتشر کرد. روزگار غدار، جان آن بزرگ را در کرونا ستاند، اما اندیشه و سخنرانی هایشان می تواند چراغی روشن برای بحث و گفت و گو و ارتقا جامعه ایرانی باشد. بر این اساس و از آنجا که در ایام اربعین سالار شهیدان هستیم، این خطابه بار دیگر منتشر می شود. روح استاد دکتر داوود فیرحی قرین شادی و آرامش باد و یادشان همیشه ماندگار.

 

   بسم اله الرحمن الرحیم

عنوانی که من برای موضوع صحبت امروزم انتخاب کردم، عاشورا و فرهنگ مقاومت است. همانطور که می دانید عاشورا هرسال تکرار می شود و در کشورهای اسلامی کم و بیش بحث ها و گفتگوهایی در مورد این پدیده مهم مذهبی، سیاسی و اجتماعی صورت می پذیرد. اما عاشورا این قدر بزرگ است که در هر دوره ای می توان از چشم انداز متفاوتی آن را دید و شاید هم بتوان برای هر روز و روزگار الگوهایی پیدا کرد. من کوشش خواهم کرد از زاویه مفهوم مقاومت بحث را پیش ببرم. دوستانی که در حوزه تحقیق، حقوق و سیاست هستند، می دانند که بحث مقاومت و حق مقاومت یا اخلاق مقاومت مساله ای است که از یونان و کمی قبل از یونان شروع شده است و تا امروز یکی از اساسی ترین بحث های اندیشه سیاسی و حقوقی است. واقعیت این است که وقتی ما به مساله مقاومت نگاه می کنیم و از همین زاویه قیام عاشورا را تحلیل می کنیم، مباحث جدیدی در برابرمان دیده می شود. برای شروع بحث من پیش فرضی را ارائه می نمایم  و بعد سوالی را مطرح می کنم و سپس بررسی را ادامه خواهم داد

.

عاشورا  اتفاقی در دولت اسلامی

     ما یک پیش فرض داریم آن هم این است که داستان عاشورا، داستانی است که در درون یک دولت بزرگ رخ داده است. یعنی جامعه مسلمان، یک خلافت عظیمی را تشکیل داد و این خلافت تحولاتی پیدا کرد که نتایج و یا یکی از نتایج آن قضیه عاشورا بود. این مساله تاریخی است. در این باره باید گفت که هر جامعه ای صاحب دولتی  است و دولتها از جهتی یا نامشروعند و یا مشروع، هر چند گاهی مواقع دولتهای مشروع تغییراتی پیدا می کنند  که عنوان غیر مشروع هم به آنها اطلاق می شود، یعنی دولت دچار یک دگرگونی می شود و اندک اندک جایگاه مشروع خود را از دست می دهد. این اتفاقی است که در اکثر کشورها و جوامع و تمدنها رخ داده است؛ یعنی این احتمال وجود دارد که در هر جامعه ای دولتی که زمانی مشروع بوده است، به تدریج مشروعیت خودش را از دست داده باشد. نتیجه آخر این است که مشروع بودن و نامشروع بودن دولتها ابدی و دائمی نیستند و دولتی که دیروز مشروع بود، ممکن است امروز یا فردا نامشروع باشد. تاریخ دولت اسلامی را بسرعت می توانیم مرور کنیم. سال اول هجرت را در نظر بگیرید؛ دولتی پیدا شد به دست آخرین پیامبر خدا، اما 6 دهه گذشت اما در دهه ششم و در سال 60 هجری سکان دار این دولت یزید شده است، یعنی تحولی از پیامبری اوللعزم به عنوان رهبر دولت اسلامی تا خلیفه های بزرگی چون ابوبکر، عمر، عثمان و امام اندیشمند و معصومی چون علی ابن ابیطالب (ع)و سپس سیاست مندان قدرتمندی چون معاویه و آنگاه حکومت ناتوان و آشفته ای چون یزید. یعنی 60 سال دولت  اسلامی چنان شیبی پیدا کرده است که از پیامبر معصوم به آدمی مثل یزید رسیده  است و معلوم است این دولت مشروعیت خود را ازدست می دهد و باید نیز از دست بدهد.

 

وظیفه ی مومنان و شهروندان در دولت نامشروع

یک پیش فرض این است که دولت همیشه مشروع نیست و سرانجام راه به خطاهایی می برد و مطالعه تاریخی مختصری از پیامبر (ص)تا یزید  و تعداد حاکمان یعنی خود پیامبر(ص)، خلفای راشدین و معاویه و یزید هستند،یعنی 7 نفر. اما سوال بسیار مهم این است درچه شرایطی و در کدامین نقطه وظیفه شهروندان در اطاعت از دولت به پایان می رسد و کجا خاتمه پیدا میکند؟ آیا چنان وظیفه و اطاعتی تکلیفی دائمی است، نامحدود و بی پایان است  یا آنکه بالاخره یک جایی به پایان می رسد و ایده ای به نام حق مقاومت سر در می آورد. ایده ای بسیار با اهمیت، یعنی انسانها، شخصیت ها و شهروندان به خودشان حق می دهند که در مقام اعتراض سر برآورند.

 

مساله حق مقاومت

مساله حق مقاومت پرسش سنگینی است و برای آن پاسخ های زیادی داده شده است. اما یکی از پاسخ ها، پاسخی کانتی است، این پاسخ بسیار هم مهم است. کانت معتقد است: هم آنهایی که استبداد به خرج می دهند یعنی دولت مستبد و هم شهروند پرخاشگر هر دوی آنها دشمن نظم متعادل هستند. یعنی دولت معتدل، دولتی است که در وسط این دو قرار دارد، یعنی نه دولت ظلم می کند و نه شهروند بی نظمی. در واقع این حد وسطی است که در دولت مطلوب از آن صحبت می شود . بنابراین، سوال را می توانیم اینگونه پاسخ بدهیم که مرز یا نقطه مقاومت کجاست؟ در ریاضیات نقطه تعادل دقیقا حد وسط است؛ یعنی نقطه وسط بین استبداد و بی نظمی، معنی قضیه این است که دولتها به تدریج از نقطه تعادل به سمت استبداد پیش میروند و حرکت میکنند و یا بالعکس ازنقطه تعادل به بی نظمی و این اتفاق در 60 سال هجری رخ  داد. در  دولتهای اسلامی   بلافاصله بعد از زمان پیامبر (ص) این شیب استبداد شروع شد و رگه های آن را ما در سقیفه می بینیم، وقتی شروع می شود به تدریج انباشت می شود و کفه استبداد که گسترش پیدا می کند از نقطه ای دیگردر شهروندان تحمل را می گیرد و به لحاظ شرعی و حقوقی حق مقاومت را ایجاد می کند. این طرح مساله ای بود که خواستم اشاره کنم. حال برگردیم به آن چیزی که در ادبیات ابا عبدا....(ع) و عصر و روزگار عاشورا می بینیم. عبارتی وجود دارد در ادبیات اسلامی که این کلمات کلیدی هستند. می گویند اگر دولت به یک حدی از استبداد رسید، همه شهروندان حق مقاومت دارند. این حق، حق فرضی است.

 

حق مقاومت و انسانهای الگو

اما در واقع همه انسانها یک دست نیستند، بعضی از انسانها الگوهایی می شوند برای جامعه، ذهن و روح و قلب حساسی دارند؛ یعنی انحرافات را سریع می توانند درک کنند  و بنابراین اینها پیشتاز می شوند و بعضی ها هم معمولا منتظر می شوند تا دیگران حرکت کنند و آنها هم به تعبیر جوامع امروز همراهی کنند. اگر در تمام دنیا نگاه کنید همیشه توده ای در آن هستندکه با حساسیت و موقعیت شناسی سخن می گویند و دیگران فقط آنها را همراهی و یا حمایت می کنند. این نوع انسانها را در ادبیات اسلامی می گویند احرار یا آزادگان. آنها  کسانی هستندکه نمی توانند ظلم را تحمل کنند و وقتی ظلم  از حدش میگذرد، این انسانها به نقادی وضع موجود  می پردازند، این اتفاقی است که در تمام  جوامع رخ می دهد. در ادبیات اسلامی   نیز رخ داده است و یکی از این بزرگان امام حسین(ع) است که از شخصیت های نادر تاریخ است.

 

ابن ابی الحدید و امام حسین (ع)

دو کلمه بسیار مهم در ادبیات اسلامی داریم که یکی ظلم و دیگری تحقیر است. تحقیر ظلم و تعرضی  است که روح را بیشتر آزار می دهد، یعنی تحقیر کننده است و حقارت آور و هر کسی که روح آزاده تری دارد، ظلم بیشتر برایش تحقیر است، یعنی آزاردهنده تر است و این آزاردهندگی در واقع یک نوع ذلت را به جامعه تحمیل  می کند. ممکن است گروههایی از جامعه به خاطر مشکلات مادی و ... این ظلم را بپذیرند. برای آنها ظلم تحقیر نیست اما برای نخبگان برجسته در واقع تحقیر و ذلت است. این چیزی است که وقتی نگاه می کنیم در ادبیات ابا عبدا... الحسین(ع) وجود دارد. یعنی درباره ایشان می فرمایند که امام حسین(ع) جزء اباه العظیم است؛ یعنی کسانی که تحقیر را نمی پذیرند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه توضیح  می دهد که در تاریخ عرب افرادی بودند که اباه العظیم هستند، یعنی امتناع می کنند از پذیرش تحقیر و زیر بار ذلت و خواری نمیروند.  اما وقتی به ابا عبدا... الحسین (ع) می رسد، در آنجا مطلب  دیگری می گوید. او تعدادی از بزرگان و نخبگان عرب را بر می شمارد و می گوید رهبر و آقای اهل امتناع یعنی کسانی که ظلم و تحقیر را نمی پذیرند. به جهانیان غیرت را آموخت و یاد داد کسی که نخواست پستی را بپذیرد و ازدیگران هم خواست پستی را نپذیرند ابا عبدا... الحسین (ع) است. این یک نویسنده اهل سنت است، بنابراین گاهی اوقات دولتها به حدی ظلم می کنند که انسانها حق مقاومت پیدا می کنند اما آنانی که روح بلندی دارند پیشتاز اعتراض، نقد و اعلام فساد هستند و اباعبداله از زمره ی آنهاست.

 

روایتی از امام صادق (ع)

 روایتی از امام صادق(ع) وارد شده است که یکی از شاهکارهای روایات ما است. امام می فرمایند: خداوند بین مردمان مخلوقاتی دارد که اینها اختصاصی خداوند هستند. خداوند همه را خلق کرده است اما بین مخلوقات و انسانها گروهها و افرادی دارد که آنها را از نور خاص خود آفریده و ممتاز بوده و آنها چشم خداوند و نگهبان و ناظر مردم هستند. آنها گوش شنوای خدا هستند. در بین مردم و زبان خدا هستند که در بین مردم سخن می گویند. یعنی اعتراض امام حسین(ع) اعتراض خداست، زبان خداست. این نظریه ای است که مسلمانها پذیرفته اند به نام لطف و عنایت یعنی هرگاه جامعه دچار سکوت و اختناق شد و تنفس سخت شد، کسانی هستند که دهان باز می کنند و حرف می زنند تا جامعه بداند که دهانی هم هست، پس اینها زبان گویای خداوند هستند در بین مردم به اذن خداوند. اینها امین های خداوند هستند در مورد آنچه که از آسمان فرستاده یعنی شریعت، عدالت، حقوق و آزادی. آنهایی که خداوند نازل کرده، بعضی های آن بشارت و بعضی از آنها انذار و بعضی از آنها حجت است.  در نظریه ارسطویی که مسلمانها کم و بیش پذیرفته اند، فرضی وجود دارد مبنی بر این که  هرچیزی را بسازید اندک اندک جایگاه آن تنزل پیدا می کند، آسیب به آن وارد می شود. یعنی دنیا، دنیایی است که هر چیزی بسازید به مرور خرابی در آن به وجود خواهد آمد. یعنی هر پدیده ای که پای آن به ضمیر آدمی برسد، این اتفاق برایش خواهد افتاد. حتی اگر آن حکومت، حکومتی باشد که بوسیله پیامبر اکرم تاسیس شده باشد. اما  چون باز هم دست بشر در کار است، آسیب وارد خواهد شد. بنابر این هیچ گاه مصائب یکسره تمام نمی شود و آسیب ها پیدا می شوند. هر دولتی درست کنیم، تازه اش خوب است به تدریج طعمش خراب و تلخ می شود و مشکلاتی درآن پیدا می شود. جامعه ای درست کنیم به تدریج این طوری می شود، همانطور که ساختمانی بسازید به تدریج روبه خرابی و کهنگی می رود.  در اینجا  حضرت می فرماید: توسط این بزرگان خداوند بدیها را سعی می کند پاک کند و از بین می برد و با دست و زبان این بزرگان خداوند حقارت  را از سر جامعه دور می کند. می دانید حقارت یعنی چی؟ یعنی اینکه آدمی چندین بار تحقیر شود و تحقیر شود و تحقیر شود تا عادت کند بگوید من حقیر هستم. این طوری میشود، یعنی این قدر به سر یک آدم بزنند و تحقیرش کنند، بعد بگویند که تو نمیدانی و من می دانم و او نمی داند و ما می دانیم. آدمی فکر می کند کسانی هستند از ما بهتران و خداوند همیشه آنها را مقلد و برده خلق کرده است. یعنی تکرار، عادت درست می کند. جالب است تعبیرهایی که امام صادق(ع) دارد، میفرماید: جامعه ای که  ذلت دارد، مرده است و خداوند با این بزرگان، امت را امتحان خواهد کرد که آیا صدای خداوند پژواکی دارد و به هل من  الناصرش می اندیشد و در واقع می فرماید: با اینها مخلوقاتش را هم امتحان می کند. تو که می گفتی، منجی کجاست. این آمده و صدایش بلند است و خاندان خود را فدای این میسر می کند آیا کسی هم صدایش را پاسخ می دهد.

 

  شکستی اسطوره ای

 مساله مقاومت، مساله ای همگانی است؛ اما برای این شخصیت ها مساله تر است. این بحث، بحث مهمی است، اما بعضی مواقع آدم در قیام امام حسین(ع) تحقیق می کند، احساس می کند شکست قیام نعمت بزرگی بود، چون بعضی مواقع بعضی شکستها اسطوره های جاودانه درست می کنند. یعنی اگر فرض کنید ابا عبدا...الحسین در کوفه موفق می شد، قدرت را بدست بگیرد، مگر از پدرش قدرتمندتر می شد ؟ علی(ع) قدرت بیشتری داشت. همان کوفه ای که حکومت امیرالمومنین(ع) را بر نمی تابد. شاید تا 10 سال دیگر این اتفاق برای حکومت امام حسین (ع) هم رخ میداد اما وقتی این قیام به ظاهر شکست می خورد، تبدیل به یک اسطوره دائمی می شود و در هر تاریخی خودش را تکرار می کند، یعنی در هر تاریخی که برای زبان اصلاح هرجامعه ای در هر زمان و هر مکانی، آن آرمان را جاودانه میکند. به این خاطر در حوزه تفکر سیاسی همیشه می گویند: اگر جامعه ای آرمان نداشته باشد، آن جامعه خیلی نمی تواند حرکت کند؛ باید آرمانی باشد تا اینکه معیاری باشد به اینکه این حکومت بهتر است یا دیگری.

 

   امام حسین(ع)  نماد دین

 این بحث را همیشه ما داریم در ادبیات آن دوره هم هست. یک گفتگویی است وقتی حضرت به کربلا می رسند،گروهها و هیئت ها با حضرت دیدار می کنند، گاهی تهدید و گاهی تطمیع و حضرت شروع می کند به صحبت های خود. یکی از رهبران کوفه کسی بود به نام قیس ابن اشعث از قبیله اشعث که  قبیله ای بزرگ بود و قیس رییس قبیله  بود. خدمت امام حسین آمد و با حضرت صحبت کرد. خواست بصورت دیپلماتیک از تعهداتی که سخن امام حسین(ع) ایجاد میکند، رها شود.  به امام این طورگفت: یا اباعبدا...الحسین من نمی فهمم تو چه چیزی می گویی ولی بهتر این است که حکومت عموزاده های خود را بپذیری، مطمئن باش آنها فامیلت هستند بالاخره کاری می کنند به نفع تو و مورد پسند تو  هم باشد. حضرت  دید که قضیه به این جا رسیده این جمله را گفت: [ به خدا قسم دست ذلت به کسی نمی دهم و من مثل بزرگان تابع شما نمی شوم] بعضی جاها روایت فرق می کند، میگوید: [ مثل برده از جلوی شما فرار نمی کنم و نمی خواهم با شما چنین معامله ای داشته باشم] وقتی این حدیث را نگاه می کنیم، روایت بعدی معنای خودش را بیشتر نشان می دهد و بسیار اهمیت دارد. روایت این است که: [ آگاه باشید این حاکم دون پایه یعنی یزید من را بین دو چیز مخیرکرده است، بین شمشیر و ذلت و من نمی توانم خواری را بپذیرم( نه اینکه من نمی توانم بپذیرم، خداوند هم از من قبول نخواهد کرد)در روایت قبلی خواندیم که اینها زبان، گوش و چشم خداوند هستند وقتی اینها حقارت را می پذیرند، مردم می گویند دین همین است. اینکه رهبران دینی اشان  ذلت را بپذیرد دین زلزالی است. دیگر قضیه شخصی نیست و کسی که نماد مذهبی باشد، دیگر نمی تواند در هر چیزی ساده بیندیشد، زیرا دیگران در لباس، کلام و بیان و نشستن و برخاستن او خداوند را می بینند. او ظلم کند  یعنی خداوند ظالم است و اگر او با ظلم درگیر شد، یعنی خداوند ضد ظالم و ظلم است. این مساله پر اهمیت است و معمولا مردم عادی دین را در جلوه ها وشخصیت های آن می بینند.

 

خلاصه پیام امام حسین (ع)

مثلی است معروف که می گویند: درخت را از میوه اش می شناسند. اینها میوه خداوند هستند و البته میوه اصلی خداوند. می گویند وقتی انقلاب کمونیستی در شوروی رخ داد، خیلی ها سعی کردند آموزش ایدئولوژیک به بقیه بدهند. مثلا در کشورهای دیگر درس کمونیست بگذارند. امالنین که باهوش بود حرف دیگری زد .گفت متروی مسکو را چنان درست کنید و ساختمان ها و خیابانهایش را چنان طراحی کنید که هر کسی آمد مسکو، بگوید کمونیست این است. یعنی دنبال ایدئولوژی و چیز دیگری نباشید در ادبیات امام هم امام تجسم اراده خداوند است و تجسم شریعت و ارزش های الهی است. ایشان این طور می فرماید: [ که اینکه من امتناع می کنم خداوند هم ازمن قبول نمی کند و رسول او هم از من قبول نمی کند] و بلافاصله  ادامه میدهند: [ بجزخداوند و پیغمبر، آزاد مردان جهان چه می گویند] یعنی آنهایی که بزرگترین شخصیت های جوامع هستند چه می گویند. هر جامعه ای افرادی را دارد. بزرگانی دارد هر ملتی حسین داشته باشد، تحقیر نمی شود و رهبرانش تن به ذلت نمی دهند در جای دیگر میفرماید: [ تفکرهای روشن و جدی و کسانی که صاحب عقل پاک هستند، آنها هم از من قبول نخواهند کرد. آنهایی که سینه ها و قلب های پاک دارند آنها هم از من قبول نخواهند کرد] حضرت احساس میکند در محکمه تاریخ و در برابر عقلا و شجاعان قرار دارد. چه گونه می شود حضرت می فرماید [ انسانهای غیرتمند آنهایی که سرشان بالاست نمی توانند سرشان را پایین نگه دارند آنها به من چه می گویند] صاحب نهج البلاغه سخنی دارد مبنی بر اینکه اگر چه قبل از امام حسین هم اعتراضاتی بوده است، اما بعد می گوید حسین(ع) یک چیز دیگری است و نمی شود او را با بقیه مقایسه کرد. جمله این است [ نه خدا، نه پیغمبر نه عقلا و نه صاحبان معرفت بلکه آنهایی که عیار (مردان دلاور) هستند آنها نیز زیر بار حقارت نمی روند . خلاصه  ی حرف من این است وقتی از اخلاق مقاومت صحبت می کنیم، اخلاق مقاومت فرضش بر این است که در هر جامعه دولتهایی شکل می گیرند که باید شکل بگیرند تا بی نظمی را کنترل کنند، ولی این دولتها به تدریج دچار آشوب و آشفتگی می شوند وقتی این اتفاق می افتد، تنها راهش حضور شخصیت های تاثیر گذار است. آنان که معصوم هستند این کارها را کردند و کسانی که مدعی اطاعت و پیروی از معصوم  هستند باید چنین کاری را انجام دهند والا به تعبیر ابن خلدون جامعه در غلطک تعصب و عصبیت قرار میگیرد و دولت و ملت جدا می شوند. دوباره این چرخه باید شکل بگیرد و میدانیم هر کدام از اینها آسیب های بزرگی دارد. سخن اباعبدا...الحسین اصلاح است و اصلاح هم در واقع به معنی نپذیرفتن ظلم وتحقیر.