خشت خام و آینه آگراندیسمان گر


یادداشت |

آصف ادهمیهرگاه قصد صحبت از مهره های پر اهمیت، تاثیرگذار و جریان ساز در سینمای ایران را داریم، باید از ابراهیم گلستان یاد کنیم‌. مردی بشدت پرحاشیه و جذاب که از نظر من در زمان غلط، در مکانی غلط حضور داشت. از آن جهت که نوع زیست و کنش های وی هیچوقت اینجایی نبود. میتوانم تصور کنم‌ که اگر گلستان در یکی از کشورهای اروپایی زندگی و رشد میکرد، شاید امروز بعنوان یکی از مهره های درخور توجه سینمای مدرن و روشنفکرانه اواسط قرن بیستم اروپا بشمار میرفت. اما حالا او یکی از ارکان جریان موسوم به موج نوی سینمای ایران یا به عقیده من جریان فرعی غیر فیلمفارسی است. گلستان روحیه نقادانه، ستیزه جو، بی پرده و گزنده خود را به سینمای ایران آورد و روحی تازه در پیکر جوان و در عین حال الکن آن دمید. او حمله شدید و تندی در دو فیلم بلند سینمایی اش به تزریق عجولانه مدرنیته در ایران توسط شاه بواسطه پول نفت و همچنین نحوه زیست خود مردم کرد. فیلم بلند اولش یعنی ((خشت و آینه)) یکی از پیشروترین و تأمل برانگیزتزین آثار سینمای ماست. نمیدانم که عمدا بوده یا سهوا، اما سایه سنگین آنتونیونی و مخصوصا ((شب)) روی فیلم حس میشود. گلستان تلاش کرده تا آن فرم سینمایی را ایرانیزه کند. تلاشی که لازم است، اما متاسفانه کافی نیست. نماها و قاب بندی های فیلم اکثرا چشمگیرند. دوربین از حیث جانمایی، حرکات، ترک کردن ها، زوم ها و ... حظ بصری کمیابی را ناشی میشود، اما ایراد بزرگ بعضی نماها آنجاست که قاب ها از فرمت سینماتیک خارج شده و فوتوگرافیک میشوند. این نوع قاب بندی ها که ضمن فوتوگرافیک بودن کارکرد سینمایی داشته باشند و از قالب بیرون نزنند متضمن تبحر و ظرافتی مثال زدنی است که کمتر کسی از پس آن برمیاید. کوبریک نمونه و استادی مسلم در این کار بود. همچنین علاقه وافری به تضعیف کردن سوژه/کرکتر با قرار دادنش در قسمت پایین چپ کادر دیده میشود که قاعدتا آگاهانه است. اما چرا؟ اینکه تمامی سوژه/کرکتر ها از نظر فیلمساز در موضع ضعف هستند، تقابل، کشمکش و در نتیجه حسی در ما ایجاد نمیکند. مثلا در سکانس تحویل بچه به شیرخوارگاه هم متقاضیان و هم خانم منشی در موضع ضعف هستند، که این واضحا غلط است. مقوله فنی دیگری که شاید بزرگترین نقطه ضعف فیلم باشد، عدم حفظ راکورد در تقریبا تمام طول فیلم است. مشکل بزرگی که بیش از دو سوم فیلم را شامل میشود و با کات هایی روبرو میشویم که همان  اندک حس احیانا ایجاد شده را منهدم میکند. دیالوگ نویسی فیلم هم لنگ اساسی میزند. حرف هایی که به دهن آدم هایش نمیایند و لحن و زبانی که قلو شده و باسمه ای است. چه برای عیاش کافه نشین، چه برای پزشک و کلانتر و شوفر و ... . آدم هایی که از ناکجا در قاب ظهور پیدا میکنند، شروع میکنند به افاضات، بعد هم در ناکجایی دیگر ناپدید میشوند. مصداقش هم سکانس طولانی و وراجی های بی سر و ته کافه با آن کات های شلخته و همچنین سکانس دادگستری و پندهای مرد بیخودی مرموز خودپسند تلویزیونی. از همه بدتر اما سکانس قدم زدن مرد و زن در کوچه بازار و فضای سنتی و بعد هم رسیدن به خیابان امروزی است که فیلمساز بازهم مشتی حرف بزرگتر از دهانشان به آنها دیکته کرده و اصلا حواسش نیست که مردم رهگذر را باید توجیه کند که به بازیگران و دوربین خیره نشوند! اگر هم تعمدی بوده که دیگر بدتر، باور کنید آوانگاردیسم آنقدرها هم بی در و پیکر نیست که هر کنش بی مایه و پرتی را بتوان زیر لوایش گذاشت.کمی جلوتر که برویم، در سکانس حضور زن در شیرخوارگاه بار دیگر فیلم از فرمت سینمایی خارج شده و این بار حالتی توریستی، خبری و مستندگونه میگیرد. میزانسن این سکانس به وضوح شباهتی زیاد با ((خانه سیاه است)) ساخته فروغ دارد، که شاید لو میدهد در آن فیلم هم همه کاره گلستان بوده. در پایان باید اذعان کنم که متوجه این موضوع هستم که تا چه حد این فیلم در سال 44 اثری شگرف بوده و تاثیری فزاینده روی مخاطبین جدی تر ایرانی آن زمان داشته است. مخاطب کلافه ای که در باتلاقی از خروارها فیلمفارسی مستهجن درحال تقلا کردن است، به قطع خشت و آینه را روی سرش حلوا حلوا میکند، تاثیر میپذیرد و برای مبارزه با فیلمفارسی هم که شده حتی بیش از آنچه حق باشد تحسینش میکند. بعلاوه اینکه دلم نمیاید تا به گروه ترمیم کنندگان ایتالیایی فیلم اشاره نکنم که براستی کاری کارستان کرده اند. بنده حقیر این فیلم را سالها پیش با کیفیت بسیار بد دیده بودم و اینبار نسخه اصلاح شده را که دیدم، حقیقتا شگفت زده شدم و دریافتم که تجدد آنقدرها هم بد نیست آقای گلستان.