مفهوم حیرت در اشعار مختومقلی فراغی


یادداشت |

بی بی زینب آتابای_ همانگونه که می دانیم عشق، بارِ امانتِ انسان است که خداوند متعال در روز الست به انسان هدیه کرده است. پس عشق در ذات همه ی انسان ها ساری و جاری است. عشق منبع اصلی و بالقوه ی انرژی است که موجب تکامل زندگی گردیده و چه بسا عامل مهم در موفقیت و یا عدم موفقیت انسان هاست. بالاترین نمود عشق، عشق به پروردگار هستی است. عرفا به چنین افرادی که دوستدارِ حقیقی پروردگارند، عاشقانِ حق و حقیقت گویند.

عارفان با توسل به عشق الهی و طی طریق در هفت وادی به مراتب بالای معنوی نایل می گردند.

حضرت مولانا می فرماید: هفت شهر عشق را عطار گشت/ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

البته هفت وادی عاشقان، جهت ادراک حقیقت هستی به شرح ذیل است که خود نیازمند شرح مبسوطی است:

وادی اول: طلب/ وادی دوم:عشق/ وادی سوم:معرفت/ وادی چهارم: استغنا/ وادی پنجم: توحید/ وادی ششم:حیرت/ وادی هفتم: فقر و فنا

مختومقلی نیز همانگونه که در شعر بریانا "بولدوم ایمدی" بیان می کند بسان پروانه ای در سوز و گداز در عشق الهی می سوزد و شوق ادراک حقیقت هستی، مراتب انسانی او را کمال می بخشد و در ویرانه ی تن، گنج لایزال الهی را یافته به مرحله ی انالحق می رسد. مفهوم عاشق از نگاه مختومقلی چنین منزلتی است. عاشق قطره ای است همانند همه ی انسان های دیگر ولی تفاوتش در این است که به مدد عشق الهی اقیانوسی بیکران گشته، به طور مطلق از تمام هواها و هوس ها و منیّت ها رها گردیده و عاشق بریان حقیقت گشته است.

همچنان عطار نیز در وصف وادی دوم یعنی عشق و ویژگی های انسان عاشق می گوید:

کس در این وادی بجز آتش مباد/ وآنکه آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم رو، سوزنده و سرکش بود

عاقبت اندیش نبود یک زمان/ در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان

و اما هنگامی که مختومقلی از "عاشق حیران" سخن می گوید، مراد اوصاف عارفان شیفته دل است که در وادی ششم یعنی وادی حیرت سیران می کنند:

عاشق لار حق عشقیندا/ حیران دا دیر حیران دا

در اوصاف وادی حیرت عطار نیز می گوید:

مرد حیرت چون رسد این جایگاه/ در تحیر ماند و گم کرده راه

گر بدو گویند: "مستی یا نه ای"؟/ نیستی،گویی! که هستی، یا نه ای؟

در میانی یا برونی از میان؟/برکناری یا نهانی یا عیان؟

فانی ای یا باقی ای یا هر دویی؟/یا نه ای هر دو ، تویی با نه تویی؟

گوید اصلاً می ندانم چیز من/ وآن "ندانم" هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کی ام/ نه مسلمانم،نه کافر،پس چی ام

لیکن از عشقم ندارم آگهی /هم دلی پر عشق دارم هم تهی

 

مختومقلی ایشان نیز در وادی حیرت می گوید:

ابدال مانگا ابد جامین سونالی/ مسجد قایسی محراب قایسی بیلمدیم

اول گدازدا جانیم یانیب یانالی/ آباد قایسی خراب قایسی بیلمدیم...

یعنی وادی حیرت جایگاهی است که مختومقلی ایشان، مقام اولیایی "بدلا" ویا "ابدال" یعنی "اولیای هفت تنان" را تجربه می کند...در ادامه ی شعر می گوید: گوزلر ضعیف ایزیندا /گریان دا دیر گریان دا

یعنی عاشقان پروردگار در حیرت هستند و چشم ها، در جستجوی حقیقت، ناتوان و گریانند زیرا در وادی حیرت، هم دل پر از عشق است و هم آگاهی لازم وجود ندارد یعنی رابطه ی عشق و آگاهی یک رابطه ی پاردوکسی است.

به قول عطار:

لیکن از عشقم ندارم آگهی/ هم دلی پر عشق دارم هم تهی

حضرت مختومقلی ایشان در ادامه می گوید:

قیلدی آنگا حق رحمت/نور تجلی قدرت /خرقه گین خوجه احمد/سیران دا دیر سیران دا

 

اما خوجه احمد کیست؟

نویسنده ی نامدار ترکیه" پروفسور فواد کوپریلی" در کتاب "صوفیان نخستین در ادبیات ترک" ، "خواجه احمد یساوی" را که از عجایب مشرق زمین است به صورت مبسوط معرفی می کند. در این جا فرصت را مغتنم می شمارم و مطالعه ی این کتاب نفیس را به همه ی اندیشمندان عرصه ی ادب و فرهنگ مشرق زمین سفارش می کنم. اگر بخواهیم که خواجه احمد یساوی (۵۶۲ -۴۸۴ ه ش) را به صورت گذرا معرفی کنیم، باید بگویم که در ترکستان در شهر سیرام، ناحیه ای در قزاقستان امروزی، شیخی به نام ابراهیم از اولاد حضرت علی زندگی می کرد. چون این شیخ وفات کرد، دختری بزرگ به نام گوهر شهناز و پسری هفت ساله به نام "احمد" از وی باقی ماند. احمد از همان سنین کودکی مظهر تجلیات گوناگون بود و کارهای خارق العاده ای از خود نشان می داد که متناسب با سن او نبود. خواجه احمد در کتابی به نام "دیوان حکمت" که خود تدوین کرده است، این فیوضات را یک به یک به زبان عارفانه بیان کرده است. احمد که از زمان کودکی به راهنمایی "حضرت خضر" ارشاد می شد، در هفت سالگی چون از پدر یتیم شد، به تربیت پدر معنوی خود یعنی "ارسلان بابا" در آمد. می گویند که شیخ ارسلان بابا که از اصحاب کبار بود، به اشارت معنوی حضرت پیامبر محمد (ص) به سیرام آمد و ارشاد احمد را به عهده گرفت.

شاعری از طریقت یسویه به نام" شمس"در منظومه ای که درباره ی "ارسلان بابا"نگاشته، چنین می نویسد: "روزی حضرت پیامبر (ص) ارسلان بابا را خواست و خرمایی به او داد و گفت: پس از من پسری به دنیا خواهد آمد، او گزیده ی امت من است، او را زیارت کن و این خرما را به او بده."

از برکت دعای پیامبر ارسلان بابا عمر طولانی یافت. پیوسته به دنبال صاحب امانت می گشت. سرانجام چهار صد سال بعد از آن تاریخ به ترکستان آمد طبق عادت به همه جا خبر فرستاد و سرانجام او را در یسّی هنگامی که به مکتب  می رفت، پیدا کرد. ارسلان بابا به کودک سلام کرد، کودک پس از ادای جواب سلام، پرسید: ای بابا!امانت کجاست؟ ارسلان بابا از این پرسش ناگهانی این کودک متعجب شد و گفت: ای ولی تو این راز را از کجا می دانی؟! کودک جواب داد که خدا بر من معلوم کرد. سپس نام او را پرسید. چون دانست که احمد است، امانت را به صاحبش داد.  در دیوان حکمت آمده است:"چون ارسلان بابا وظیفه اش را به انجام رسانید، قابض الارواح جان او گرفت، حوریان از حریر کفن بریدند. هفتاد هزار فرشته آمدند و گریان او را به بهشت بردند."

در کتب مناقب آمده است که احمد یسوی به دستور ارسلان بابا مدتی به بخارا رفت و به معروف ترین مرشد آن دیار" شیخ یوسف همدانی" انتساب جست و پس از وفات وی در بخارا به دعوت مردم مشغول شد و سپس همه ی پیروان خود را به خواجه "عبدالخالق غُجَدوانی" سپرد و به تبعیت از یک اشارت به یسّی آمد. خواجه احمد در قصبه ی یسی پیوسته سرگرم تعلیم و ارشاد بود. مریدانی که در اطرافش گرد می آمدند، روز به روز افزون تر می شدند و دایره ی شهرت او آرام آرام همه جای ترکستان ، ماورالنهر، خراسان و خوارزم را می گرفت. در علوم ظاهر و باطن بر همه ی رجال زمانه فایق بود. علوم ظاهر و باطن را به مریدان تقریر می کرد. تمام اوقات او به عبادت و عیادت می گذشت.

در ساعات بیکاری، قاشق و ملاقه می تراشید و از فروش آنها امرار معاش  می کرد. با حضرت خضر (ع) که همدم پدرش بود پیوسته مصاحب بود. کرامات بسیار خواجه احمد یساوی در کتب مناقب بسیار خواندنی است. آرامگاه با شکوه خواجه احمد یسوی به دستور امیر تیمور پس از گذشت دویست وسی سال از وفاتش توسط استادان ایرانی و به سبک معماری در یسّی احداث گردید. لازم است بگویم که سازمان جهانی یونسکو سال ۲۰۱۶ را به نام "سال خواجه احمد یسوی" نامگذاری کرده است.

 

و اما در رابطه با منقبه ی:خرقه گین خوجه احمد سیران دا دیر سیران دا آمده است که چون غازان خان دید که خواجه احمد یسوی برای نماز جمعه نمی آید، صوفی محمد دانشمند را به پیش خواجه احمد فرستاد. در آن اثنا بانگ نماز جمعه بلند بود.صوفی محمد شتابان و ترسان به حضور شیخ احمد رسید. شیخ خواجه احمد گفت:"ای صوفی محمد! بیا دست مرا بگیر که با تو به نماز جمعه برویم".در آن حال خود را در صف مسجدی دید. به محض اتمام نماز، صوفی محمد دانشمند که حیرت زده بود که کجاست، دنبال شیخ خود می گشت ولی او را نیافت. هفت بار تا دم مسجد رفت ولی او را نیافت. مجاور مسجد گفت: اینجا مصر است و جامع از هر... او مدت هاست که نماز جمعه را اینجا می خواند. صوفی محمد یک هفته ماند و شیخ را یافت. خواجه احمد به او امر کرد که برود و رویداد را به غازان خان بگوید. این در حالی بود که هنوز موُذنان اذان را به پایان نرسانده بودند.از این رو غازان خان و اطرافیانش، عظمت خواجه احمد یسوی را چنان که شایسته بود دریافتند.

 

حضرت مختومقلی در ادامه ی شعر"حیران دا دیر حیران دا" می گوید:

یردن چیقان آغاچ لار/تیلی ثنالی قوش لار/سبحان سویون درویش لر/دوران دا دیر دوران دا

مختومقلی ایشان در این ابیات به مفهوم کلی عبادت اشارت دارد. او معتقد است که عبادت صرفاً متعلق به علایق و جان شیفته ی آدمی نبوده بلکه در کل هستی سریان دارد زیرا طبق بیان قرآن مجید، همه ی موجودات هستی، در حال تسبیح و ستایش پروردگارند.

خداوند متعال در آیه ی ۱۸ سوره ی حج می فرماید: آیا ندیده ای که هر کس در آسمان ها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم، خدای را سجده می کنند.

همچنین در آیه ی ۴۴ سوره ی اسرا آمده است: هفت آسمان و زمین و هرچه در آنهاست تسبیحش می کنند و هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستایند ولی شما ذکر تسبیح شان را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.

همانگونه که مختومقلی در شعر "جان ایچینده" سروده، جان عاشق مختومقلی به این ادراک رسیده است که علاوه بر انسان، گیاهان، گل های سرخ فام، چمنزارهای دشت ها، فوج فوج کبوتران، بلبلان نغمه خوان گلستان و پرندگان خوشنوا و ...همه و همه در حال ذکر پروردگارند. حیف است که این شعر زیبا و کم نظیر و بلند معنا را، بار دیگر از عمق جان زمزمه نکنیم :

فکر قیلدیم یر گؤگی/بی عقل جان ایچینده/گؤردوم، جان هم "الله "دییر /ات، سینگیر، قان ایچینده

گیدر یوْلوُنگ بیلمه سنگ/دوْغری یوْلا گلمه سنگ /حقی یادا سالماسانگ /قالدینگ آرمان ایچینده

یردن چیقان نباتلار /قیزیل گل لر، گؤک اوتلار /غافل آدم، بو زاتلار/کُلّی فرمان ایچینده

نفسینگ آیدار: جوش بوْلسام، /گرچک لره دوُش بوْلسام ،/اییسم- ایچسم خوش بوْلسام ،/یاتسام الوان ایچینده

کؤنگول، سن بیر بازار سن/هر ایشه بیر قیزار سن /دویرسِم دیییپ گزر سن /جُرم و عصیان ایچینده

یاییلار قانات- پرلر/خوب آچیلار دفترلر/بؤلِک-بؤلِک کفترلر/" هو! "دییر خرمن ایچینده

بلبل آیدار: "کشیگِم/بهارا گؤزله شیگِم//گلزار اوچین عاشقام//باغ بستان ایچینده"

عاشق آیدار: "الا الله"/قارلاواچ "الحمد لله"/لک لک دییر: "قُل هو الله" /"حنّان- منّان ایچینده "

یار قانات دییر: "یامولا /سالدینگ منی بو یوْلا /برمه، آی، گونه، یله/ساقلا پنهان ایچینده"

عنقا آیدار: "یوْلچیام"/هدهد آیدار: " ایلچیِم //سلیمانا ساوچیام /یالان جهان ایچینده"

بزگِک قالیپ حیرانا/گلدیم باقیپ هریانا/زنبور چیقیپ سیرانا/گزر دوران ایچینده

دورنا آیدار: "اوُچار من /بغداد سوُوین ایچرمن/قیش هندوستان گؤچر من/لاله زاران ایچینده "

بایقوش آیدار: " دردیم بار/تسبیحم بار وردیم بار/ویرانه دا یوُردوُم بار//زاری-گریان ایچینده "

 

در ادامه می گوید:

آییل عاشیقیم آییل/مجنون بول خلقه یاییل/خلیل اوغلی اسماعیل/قرباندا دیر قرباندا

فکر می کنم که در زبان ترکمنی، "آییلماق" یعنی" به خود آمدن، آگاه شدن، بیدار شدن، از حالت بیخودی به هوشیاری رسیدن و به هوش آمدن" است.کلمه ی "یاییلماق" نیز به معنای" گسترده شدن ، هموارشدن، پخش شدن، عیان شدن" و تقریباً مترادف کلماتی ترکمنی "یایراماق، آچیلماق، کوفه معلوم ادیلمک، عیان ادیلمک، یازیلماق، خلقینگ آغزینا دیلینه دوشمک، خلقینگ آراسیندا بولماق" است. پس مختومقلی  ایشان در این ابیات می خواهد تا عارفِ حیران در وادی حیرت را، از آسمان به زمین بکشد تا سالک راه حق در هر مرحله ای از سیر وسلوک هم که باشد، نباید که فارغ از رنج ها و دردها و حتی شادی های انسان ها باشد و لذا می گوید:

ای انسان عاشق، بسان مجنون واله و شیدا ولی آگاه و هوشیار باش و همانند اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم (ع) خویشتن را قربانی امر الهی کن...

که نوعی تمنا برای رعایت امور تشریعی در حین عروجِ عرفانیِ عارف پاک سیرت است. شاید می خواهد بگوید: ای مختومقلی که در وادی حیرت هستی ولی بدان که باید از پارادوکس" حیرت و آگاهی" به فرمان الهی گوش فرادهی و در آگاهی کامل گام برداری تا در بین مردم مشهور ومعروف، مشعوف و مغموم، همگام و خدمتگزارشان باشی...زیرا معتقد است:

بنای بهشتده اول گون خوش یورار/دنیاده همخانه بولان غم بیله/نه خلقه بیریگار ، نه آیری گزر/چین درویش خلق ایچره یوریر خم بیلهکه مهمترین پیام آن ،در عین رازدانی و عاشقی، فروتنانه، با مردم و میان مردم وبرای مردم بودن است...

 

و باز می فرماید:

طور داغیندا دوران لار/نیچه غایب اِرِنلر/جمالینگ نی گورِنلر/فرماندا دیر فرماندا

حضرت مختومقلی ایشان در این ابیات می گوید که حضرت موسی (ع) ویارانش در کوه طور که به واقعه ی "میقات "معروف است و همچنین" اولیای غایب الهی"یعنی "اِرِنلر" ، به دلیل الطاف و انجذاب الهی، همگی جلوه ی جمال حق را روُیت کرده اند و حتی در کل هستی تماشاگرِ نمودِ پروردگارند. البته همه این بزرگواران، تحت فرمان پروردگار و به عنوان نمایندگان خاص خداوند به چنان مقامات و منزلت های معنوی ره یافته اند.

اگر بخواهیم که این ابیات را به صورت مبسوط تر شرح دهیم ،لازم است که اشاره ای کوتاه به واقعه ی" میقات" حضرت موسی و" معراج پیامبر "بنماییم. همان گونه که می دانیم، کوه طور، مکانی است که حضرت موسی در آن مکان مقدس مناجات می کرده است.جمعی از بنی اسرائیل با اصرار و تاُکید از حضرت موسی خواستند که خدای را مشاهده کنند و اگر خدای را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد. حضرت موسی با هفتاد نفر به کوه طور رفت و مطابق آیه ی ۱۴۳ سوره ی اعراف چنین آمده است:

"و چون موسی به "میقات" یعنی، جای مقرر، آمد و خداوند با او سخن گفت.موسی گفت: خداوندا خودت را به من بنما تا بنگرم!

خداوند گفت:هرگز مرا نخواهی دید.لکن به کوه بنگر،اگر کوه در جای خود آرمید،مرا خواهی دید.

چون خداوند در کوه تجلّی نمود و خود را به کوه نمود، کوه از هیبت پروردگار، خُرد و تیکه پاره شد و موسی بیهوش بیفتاد! پس چون به هوش آمد، گفت: خدایا ،پاکی و نزهت، شایسته ی توست، من به تو بازگشتم و توبه کردم و من نخستینِ گروندگانم!"

پس طبق روایت کلام الله، تجلی خداوند موجب وحشت و مدهوش گشتن حضرت موسی می گردد. وقتی که به هوش می آید ، عرض می کند که پروردگارا تو منزه هستی...

تجلّی در لغت به معنای آشکار شدن و جلوه کردن و رخ نمودن است.

در اصطلاح عرفانی، تجلی، اشراق و تابش انوار حق بر دل عارف است که با آن شایسته ی شهود حق می شود.

در اندیشه و نگاه عارفان دو واقعه ی میقات حضرت موسی(ع) و معراج حضرت محمد(ص) نمونه های برجسته در تبیین مراتب تجلی و شهود حق است.

همانگونه که ذکر گردید قصه ی میقات ، در آیه ی ۱۴۳ سوره ی اعراف آمده است که به صورت صریح به تجلی حق اشاره دارد.

قصه ی معراج نیز در آیه ی نخست سوره ی مبارکه ی اسرا بیان شده است.

عارفان که خود تماشاگه اسرار الهی هستند و در دریا و صحرا و کوهساران نمود حق را می بینند، وقایع میقات و معراج را نوعی سفر عرفانی دانسته و حضرت موسی (ع) و حضرت محمد (ص) را رهروان حقیقی طریق حق معرفی کرده اند.

با توجه به این که حضرت موسی(ع)خود به میقات آمد لذا طالب ، مرید ، محب و سالک مجذوب بود اما حضرت محمّد (ص) به معراج برده شد و لذا مطلوب و مراد و محبوب و مجذوب سالک بود.

همچنین حضرت موسی(ص) ،هنگام تجلی خدا بر طور ، دچار صعقه شدو در مرتبه ی سکر و فنای صفات بود و تحت تابش انوار تجلی جلالی در هیبت بود ولی پیامبر اسلام در شب معراج هیچ تغییری بر او وارد نشد و در مقام صحو و فنای ذات و بقا بود و با تجلی صفات جمالی در مرتبه ی اُنس قرار داشت.

همچنین باید تفاوت سفر میقات با سفر معراج را در نظر داشت که میقات دارای بُعد مکان و زمان است ولی در معراج پیامبر بُعد مکان و زمان وجود ندارد.

به قول نظامی که در رابطه با معراج رسول الله فرمودند :

دیدن آن پرده، مکانی، نبود/رفتن آن راه ،زمانی، نبود/هر که در آن پرده نظرگاه یافت/از جهت بی جهتی راه یافت...

در این جا به این موضوع مهم و عالمانه اشاره کنیم که مطابق نظریه های فیزیک مدرن و همچنین کشف و شهود اولیا، زمان بُعد چهارم ماده است.تنها در حالتی همانند معراج پیامبر است که انسان از چهار بعد مادی آزاد و رها می گردد...

آری، انسان کامل در "زمان و مکان" نمی گنجد و این سرّ اصلی معراج پیامبر است.البته همانگونه که مختومقلی می گوید همه ی این فضیلت از الطاف الهی است.

بنابر این باید گفت:

طور داغیندا دوران لار/نیچه غایب ارن لر/جمالینگ نی گورن لر/فرماندا دیر فرماندا...

وادی حیرت، ششمین وادی در سیر و سلوک عرفا و اولیاالله برای نیل به کمال کائنات و ادراک حقیقت هستی است.

حضرت مختومقلی ایشان در وادی حیرت می گوید:

عاشق لار حق عشقیندا/حیراندا دیر حیراندا/گوزلر ضعیف ایزیندا/گریاندا دیر گریاندا

 

همانگونه که حضرت عطار می فرماید:

گفت ما را هفت وادی در ره است/چون گذشتی هفت وادی "درگه" است

هست وادی طلب آغاز کار/وادی عشق است ز آن پس بی کنار

پس سَیُم وادی است آن معرفت/پس چهارم وادی ، استغنا صفت

هست پنجم ، وادی توحید پاک/پس ششم وادیِ "حیرت" صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا/بعد از این راه و روش نَبوَد تُرا

 

در رابطه با جزئیات وادی حیرت

می گوید:

مرد حیرت چون رسد این جایگاه/در تحیّر ماند و گم کرده راه

گر بدو گویند: "مستی یا نه ای"؟/نیستی، گویی! که هستی، یا نه ای؟

در میانی یا برونی از میان؟/برکناری یا نهانی یا عیان؟

فانی ای یا باقی ای یا هر دویی؟/یا نه ای هر دو ، تویی با نه تویی؟

گوید اصلاً می ندانم چیز من/وآن "ندانم" هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کی ام/نه مسلمانم،نه کافر،پس چی ام

لیکن از عشقم ندارم آگهی/هم دلی پر عشق دارم هم تهی

برای حضرت مختومقلی ایشان، وادی حیرت رسیدن به فیض اکمل و سیر در مقام اولیایی است.مقامی شامخ که بیانگر عظمت روحی و روانی و مراتب اولیایی ایشان است.احساس می شود که در این مرحله، مختومقلی به مقام اولیایی ابدال یعنی هفت تنان رسیده باشد.البته برای بررسی موضوع نیازمند کنکاش در مفهوم ابدال هستیم.

حضرت مولانا می گوید:

از نوازش های حق ابدال را/تا بداند او مقام و حال را

یعنی از الطاف و دلنوازی های حق تعالی نسبت به اولیایش،مقام ابدالی است تا از منزلت مقام و حال آگاه شود.

جمله عالم زین سبب گمراه شد/کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

یعنی همه ی اهل دنیا بدان جهت گمراه شده اند که کار انسان های پاک و وارسته را با کار خود قیاس می کنند.براستی که شمار اندکی از مردم از حال اولیا الله آگاه هستند.ابدال در اصطلاح صوفیه به گروهی از اولیا گفته می شود که صفات زشت بشری را به اوصاف نیک الهی مبدّل کرده اند.

ابن عربی می فرماید: ابدال عبارت از هفت تنانند که یکی از آنان از محلی می کوچد و در آن جا شخصی را بر صورت خود می نهد به گونه ای که کسی نمی داند که او مفقود شده است.برخی گویند که از آن روی بدان اولیا، ابدال گویند که اگر یکی از آنان از جایی رود، بَدَلِ خویش را در آن جای می گذارد ولی به هر حال منظور از ابدال، اولیا الله است.

پس مولانا می فرماید که علت گمراهی بیشتر جهانیان این است که حقیقت اولیاالله را نشناخته اند.آنان نیز که مدعی شناختن ایشان هستند دعوی بیهوده کرده اند.

برای اثبات مقام ابدالی مختومقلی در وادی حیرت، به این فرمایش ابن عربی توجه فرمایید:

حیرت عالی یا حیرت محمدی، حیرتی است که عارف، حق تعالی را در هر شئ می بیند. او  واحد را کثیر و کثیر را واحد، اوّل را آخر، آخر را اوّل، ظاهر را باطن و باطن را ظاهر می بیند. همین امور متناقض او را در حیرت می افکند. حیرت دست یافتن به ساحتی است که تحققِ همزمان، ظاهر و باطن را به همراه دارد.

حیرت سرگردانی مطلوب عرفاست.سرگردانی کوی دوست، جز اتصال به انوار معرفت الهی نیست. بنابراین، این اقتضا، خود حقیقت است که در عین روشنی ناپیدا و متناقض نما و غیرقابل بیان است. حیرت عارف به دلیل روُیت تجلیّات متنوّع باریتعالی در عالمِ هستی است. حیرت در بسترِ ادراکِ هستی رخ می دهد.اساس خلقت کسب معرفت ذات باریتعالی بوده و علت اساسی حیرت ایشان هم ، قرار گرفتن در مسیر معرفت الهی است.

تحیّر فراغی نشانه ی کمال معنوی فراغی است، نشانه ی رسیدن به ارج و قرب و فیض الهی و نیل به منزلت تماشاگه حقیقت و روُیت جمال حق در کل هستی و رسیدن به مقام ابدالی است زیرا در این احوال متحیّرانه چنین می گوید:

ابدال مانگا ابد جامین سونالی /مسجد قایسی محراب قایسی بیلمدیم

اول گدازدا جانیم یانیب یانالی/آباد قایسی خراب قایسی بیلمدیم

مختومقلی اول مکاندا مکث اتدی/شیخ لار توردی یگیت لری رقص اتدی

هر اشیادان یار جمالی عکس اتدی/آب قایسی دیر شراب قایسی بیلمدیم

فراغی نیز در رابطه با اوصاف" ابدال" ، در شعر "چیقیب اوتورمیش" چنین

 می گوید:

شونچا آریغ شونچا پاک دیر ذاتلاری/جهانی چین یاقار اندک اوتلاری

یدی آر بار بُدَلا دیر آدلاری/بولجاق شر ایشلری قاقیپ اوتورمیش

شاید به خاطر همین ویژگی ها وانجذاب و فیوضات الهی است که هر روز وهر سال که می گذرد بر شیفتگان فراغی فزونی می یابد و هر سال در سالگرد تولدش بدون هیچگونه دعوت و تقاضایی ، هزاران نفر بر گَرد آرامگاهش گِرد می آیند و همراه با شقایق های صحرا با اندیشه ی ناب دولت محمد آزادی و مختومقلی فراغی، پیمان صمیمیت و همدلی و همنوایی را با صداقت کامل می سرایند.

 

دبیر ادبیات فارسی دبیرستان های آق قلا