مرگ در هیبتی تازه!


یادداشت |

علی درزی

نمادها و کهن الگوهای اسطوره ای و مذهبی و اجتماعی همواره وجود دارند که از آنها در داستان هایمان به ازای زندگی مدرن و روزمره استفاده کنیم، برخی از داستان ها یا کلا این کلیشه ها را می شکنند و برخی هم با استفاده از خود نمادها در راستای شکستنش گام برمی دارند. کاهانی در فیلم آدم از این نماد سازی ساختار شکنانه استفاده کرده، عزرائیل یا همان فرشته مرگ در ردای خانم که برای گرفتن جان آدم آمده. به تجربه شخصی وقتی روی داستانم، میرزا مقنی گورکن کار می کردم، شخصیت اصلی اما در پشت پرده داستان، دخترکی قرمز پوش بود که دختر عزرائیل بود، دختری که یک نفر از لیست پدرش را به میرزا می فروخت و به ازایش یک نخ سیگار نصفه می گرفت.مضمون داستان این بود: دختر عزرائیل که نجات جان اهالی را با یک نخ سیگار طاق می زد.اما در نهایت چه اتفاقی برای این شخصیت و هدفش افتاد؟ دختر عزرائیل شد دخترکی بازیگوش که معلوم نیست از کجا می آید و سیگار هم شد سیب!

ابزورد در سینما و ادبیات ما یکی از سخت ترین چالشها برای نویسندگان است، ابزورد شمشیر را از رو می بندد، شوخی ندارد، اگرچه سراسر شوخی است، اما در زیر متن بزرگترین انتقادات را می کند.در سینمای ایران برخلاف سینمای اروپا و یا هالیوود (خیلی کمتر) نمی توان به

 

راحتی با برخی از باورها بازی کرد، ما هنوز به لحاظ فرهنگی، رنسانس و نابودی قدرت خانمان سوز کلیساها را تجربه نکردیم، هنوز زیر برّنده ترین تیغِ سانسورها هنر تولید می کنیم، در لفافه ترین حالت ممکن، گاهی خودمان هم نمی دانیم چه می خواستیم بگوییم.شوخی ها، انتقادها و یا بازی هایی که در فیلمها با عیسی مسیح (تولدش را که اخیرا بوده، تبریک عرض می کنم.) می شود را بخواهیم با اسطوره های خودمان بکنیم، یقینا کارمان کرام الکاتبین است.با این شرایط فکر کنید یک کارگردان جوان بخواهد نگاهی ابزورد به فرشته مرگ بدهد، فرشته ای که قرار است برخلاف تصورها و باورهای عموم، زن باشد، یک خانم بلند بالا و خوش سیما، زنی جیپ سوار، زنی ساکت و مرموز که قرار است حرف مردم شود، پچ پچ زیر لب شود که سر و سرّی با آدم دارد، با آدمی که یک دنیا (مجاز) رویش قسم می خورند، چند روزی هم در اتاقی جدا از جهان افروز، با هم زندگی می کنند، اینبار مرگ در هیبت زنی اغواگر آمده و زندگی در هیبت مردی فراری و عجیب که هیچکس هیچ عقبه ای از او نمی داند، به لحاظ بصری انگار که به اکسیر جوانی دست پیدا کرده و پیر نمی شود! مردی که هیچ هویتی ندارد، انگار که از دل تاریخ آمده، اولین آدم، آدمی که همواره در فرار از مرگ به کشتن مرگ و زندگی بخشیدن مشغول بوده. اصلا آدم (منِ

 

نوعی) می خواهد این صحبتها را در نقد بنویسد پشتش می لرزد، چه بسا که بخواهد فیلمش را بسازد و دنبال جواز از اداره ارشاد باشد!

پس اگر فیلم در بسیاری از جاها گنگ می نماید یا که اصلا در نیامده، دلیلش انتخاب شجاعانه نویسندگان برای موضوع داستانشان بوده، داستانی که احتمالا برای ناتمام نماندن، مدام با سنگ بزرگ سانسور صیقل خورده تا رسیده به فیلمی هفتاد دقیقه ای!

به نظر شخصی بنده، کاهانی از شروع فیلمسازی تا فیلم بیخود و بی جهت (با اغماض) مسیر رو به رشدی را طی کرد، تا جایی که مسیرش از ابزورد قصه دار به ابزوردِ ابزورد انحراف معیار پیدا کرد، تا جایی که دیگر فیلم نامه هایش برای اداره ارشاد یک چیزی بود و فیلمی که می ساخت چیز دیگری از کار در می آمد. (مانند گاسپار نوئه، البته نوئه برای جذب رضایت سرمایه گذار همچین خدعه ای به کار می برد!) تا اینکه ممنوع الکار شد و رفتن را به ماندن ترجیح داد.به لحاظ داستان و کلیشه شکنی باورها، تم و مضمون فیلم، تمام قد از کارگردان فیلم دفاع می کنم اما این فیلم از کم و کاستی ها نه تنها عاری نبوده بلکه نقص های ضربه زننده ای هم داشته، و آن اصرار کارگردان به راز جمعیت نامیرای جامعه عیش آباد است. یکی از دلایلی که باعث فاصله افتادن مخاطب با فیلم می شود،

 

رئالیسم بودن اثر است، از درست شدن یکباره ماشین و غیب شدن ماشین خانم در یک سکانس فاکتور بگیریم، هیچ نشانه دیگری بر عجیب بودن فضای داستانی نداریم، فیلم نباید بر رئال و محلی بودن داستانش اصرار می ورزید، به نظر شخصی بنده اگر برای مثال یک کاتی مانند فیلم شمعون و صحرای بونوئل به جای حرکت به سمت خورشید می داشت (کات به سالن رقص و حضور شمعون و شیطان در دنیای مدرن) فضای غیر نرمال را می توانست به خوبی القا کند ولی اصرار به واقعی بودن، باعث فروپاشی باور پذیری شخصیت ها و گنگ و الکن ماندن شخصیت ها  شد.یکی دیگر از بزرگترین مشکلات فیلم گنگ بودن زبان برای مخاطبان غیر خراسانی بود، لحنی که در خیلی از دیالوگها نامفهوم جلوه می کرد.یکی دیگر از مشکلات عدیده فیلم دیالوگ آن بود.

 

یکی از مهمترین حربه های دیالوگ سکوت است، حتی در رمان ها هم می توان با سکوت به تعلیق و شخصیت پردازی پرداخت، اما نویسندگان آدم اصرار بی مورد در استفاده از این حربه داشتند، نه تنها برای خانم نتوانستند سکوت را به عنوان دیالوگی جاندار دربیاورند، بلکه آدم را هم به لالمانی محکوم کردند، لالمانی که کاملا بی مورد و ضربه زننده بود. دیالوگ در فیلم دو وظیفه دارد: اول

 

اینکه اطلاعات دهنده هستند و دوم اینکه پیش برنده داستانند. جنس دیالوگ ها در فیلم صرفا اطلاعات دهنده بودند، دیالوگ هایی که از دل داستان بیرون نمی آمد، بلکه فقط و فقط برای اطلاعات گفته می شدند و هیچ منطقی برای ادای هیچکدامشان نبود و صرفا داستان بازمی ایستاد تا شخصیت ها اطلاعاتشان ذا بدهند.جهان افروز هم یکی از شترمرغ ترین شخصیت های داستان بود، نه بار می برد و نه تخم می گذاشت، هیچکس نبود ولی انگار همه کس فیلم بود.مشکل بعدی فیلم، ساختار دو غافلگیری آن بود، برای روشن شدن این مطلب به فیلم هفت فینچر اشاره می کنم، در فیلم هفت که یک فیلم معمایی و کارآگاهی محسوب می شود، پیدا کردن قاتل در وسط فیلم توسط خود قاتل حل می شود تا ما با غافلگیری دوم که نقشه جان دوو است به حد اعلای لذت برسیم. در آدم هم شالوده قصه بر اساس دو غافلگیری پی ریزی شده بود، اول نامیرایی جمعیت اهالی و دوم هم حضور فرشته مرگ در هیبت یک زن در این اجتماع. به لحاظ مضمون داستانی این تناقض بسیار جالب به نظر می رسد، ولی در عمل، اجرای این دو غافلگیری به هیچ وجه درنیامده است. در مورد بازی هم نمی شود به سکانس دیالوگی که بین مهران احمدی و حامد بهداد برقرار اشاره نکرد، جایی که مهران احمدی با خنده گریه می کند.