رنگ برف


سینما |

جواد فرشباف_ به عقیده برخی از مخاطبین سینما، قاب  رنگارنگ تصویر به  مخاطب برای فهمیدن بهتر مقصود و منظور فیلمساز کمک زیادی می کند، اما در فیلمی نظیر«چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»چنین نیست. قاب سیاه و سفید دوربین ذهن بیننده را به یکی از اصلی ترین موضوعات داستان راهنمایی می‌کند. در همان دقایق ابتدایی، سپیدی برف به وضوح هرچه تمام تر به تصویر کشیده شده تا جایی که مخاطب سرما را در وجود خودش احساس می کند. برف و سرما به  نوعی استعاره‌ای از سردی روابط بین شخصیت های درون داستان است که هرکدام می خواهند «خود» اصلی شان را از دیگری مخفی کنند. شاید یخبندان تشبیهی از کالبد های بدون روح انسان های امروزی است که از گرمای روح و معنا تهی گشته است و در جوامعی که رنگ و بوی مدرنیته به خود گرفته کاملا طبیعی و قابل درک می باشد. درست شبیه سوالی که «صدری» از پیرمرد نعش کش می پرسد، نشان دهنده بی توجهی او به این قضیه است:

«جسد زن بيشتر می مونه يا نه؟»

«فرقي نداره جنازه جنازه اس زن و مرد نداره»

«اگه كسی نخواد جنازش رو خاك كنن، ميشه؟»

«به درد كی مي خوره جسدی كه روح از تنش رفته به چه

 

كار مياد ...چهار تيكه استخوون.»

«یدی»همکار ساده دل«صدری» نمی داند در دل صدری چه می گذرد به همین دلیل مدام اورا از پیگیری اخبار هواشناسی سرزنش می کند. شباهت این دونفر در این است که هردو دل در گرو عشقی بسته اند که  اصلا اصالت وحقیقتی  از خود ندارد!حتی جایی که «صدری»و«یدی»در آن زندگی می کنند به روحیات آن دوشباهت دارد.اتوبوسی که برای حرکت و مسافرت ساخته شده اما به کل ماهیت خود را از دست داده و تبدیل به یک آشیانه ی بین راهی شده است. درست شبیه این دو شخصیت فیلم که هردو از ماهیت و معنای خودشان غافل هستند. یکی عاشق جسم بی جانی شده و دیگری علاقه به دختری دارد که فقط یکبار او را دیده و دیگر ندیده اش و آن دختر هم او را نمی شناسد! همین قدر انسان های دور و بیگانه از اصل و حقیقت خویش! و تا زمانی که صدری و یدی در پایان فیلم به عنوان آشتی به سمت یکدیگر دست دراز نکرده بودند این بیگانگی و دوری پابرجا بود. بازی محسن نامجو در نقش پستچی شاید طبیعی ترین بازی در این فیلم باشد، نحوه برخورد با پدر مسن و برادر کوچکش که کمی کند ذهن بنظر می رسد، می تواند تداعی کننده ی برخورد و تعامل سه نسل مختلف از یک جامعه باشد.

 

«چند کیلو خرما برای مراسم تدفین »در سینمای ایران منحصر به فرد است. از تلخی و غصه انسان می گوید، اما فیلم صرفا تلخ و غمگینی نیست! پوچی و بی اصالت بودن را به تصویر می کشد اما این موضوع را به عنوان نتیجه به مخاطب القا نمی کند، سکوت و آرامش در سرتاسر فیلم حکمفرماست اما فیلم  بدون حرکت و جنب و جوش هم نیست.از سردی روح و فقدان معنویت در انسان امروز صحبت می کند اما در پایان قصه آن را به چالش می کشد و در نهایت «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»، با فیلمنامه پرکشش، صحنه های طنزآمیز و دارای استعاره و از همه مهم تر کارگردانی قوی، از معناگراترین آثار سینمای ایران در دو دهه‌ اخیر است.