وقتی میهن فراموش می شود


یادداشت |

یادی از صراط میهن

 

علی بایزیدی_ حدود هشت نه سال پیش بود وقتی نخستین بار در هم کلامی با استاد سید حسین میرکاظمی، با او آشنا شدم، نامش برایم عجیب به نظر می رسید: «صراط» و عجیب تر از آن، ترکیب نامش با نام خانوادگی اش بود: «صراط میهن». با این همه، به اندازه ی کافی، نام و نام خانوادگی اش، هنری می نمود و به همین اندازه، وجودش هم، چنان که می گفتند هنرمند بود: عکاس، فیلمبردار و صدابردار. در نخستین روزهای دی ماه 1394، عزم خویش را جزم کردم تا در دو روز اقامت مأموریتی در شهر مقدس مشهد، برای ساعتی هم که شده به دیدارش بروم، او را ببینم و از نزدیک برای دقایقی هم که شده با او به گفتگو بنشینم و از خاطراتش بشنوم و اگر عکسی یا سندی از سال های پررنگ حضور و فعالیتش در گرگان دارد، نسخه ای بگیرم و ضمیمه ی گزارش کنم. یک شب پیش از رفتن به محل سکونتش، یعنی مرکز جامع سالمندان سلامتی مشهد، واقع در خیابان وکیل آباد، با راهنمایی دوست و شاگرد قدیمی اش، داوود عامریان، با مدیریت مرکز تماس گرفتم و هماهنگی لازم را به عمل آوردم. بامداد پنجشنبه سوم دی ماه به دیدارش رفتم و از همان نخستین لحظه ی ملاقات تا پایان، مبهوت وضعیت آشفته و بیمارش بودم. در سالن طبقه ی چهارم به اتفاق چند پیرمرد مریض-احوال دیگر به تماشای تلویزیون نشسته بود. یکی از کارمندان آن مرکز، که مرا از درب ورودی تا نزد او همراهی کرده بود، روبریش ایستاد، زیر بازوانش را گرفت، بلندش کرد و تاتی تاتی تا اتاق خواب و روی تخت هدایتش کرد. کنارش نشستم، دست دادم، رویش را بوسیدم، کاغذی که روی دیوار کنار تختش چسبانده بودند، نظرم را جلب کرد: «پدر گرامی: صراط میهن، تاریخ پذیرش: 9/9/89.»

صورتی گندم گون داشت و موهایی کوتاه و صاف و نقره ای. شماره ی دوم مجله را به دستش دادم و عکسش را که در گفتگو با استاد غلامعلی قاری، منتشر کرده بودیم، نشانش دادم. خندید و مجله را تورق کرد. با آن حال و هوای سردرگم آلزایمری احساس کردم که به فکر فرو رفته است و در ته مانده های ذهن کم حافظه اش، روزگاران جوانی اش را مرور می کند. گفتم: استاد! کنسرت استاد لطفی را به خاطر می آوری؟ پاسخش لبخند نصف و نیمه ای بود و یک آره ی خشک و خالی. وضع، از آنچه در ذهن داشتم و پیشتر از آن با دوست قدیمی اش، داوود عامریان، مرور کرده بودم، نابسامان تر بود. گفتم: آقا صراط، اینجا عکسی، آلبومی، سندی، شناسنامه ای، چیزی نداری تا من از آن اسکن بگیرم؟ گفت: نه! ندارم. گفتم: چیزی به خاطر می آوری تا برایم بگویی؟ اما پاسخم سکوت بود و سکوت. احساس کردم که جو، سنگین است و مرا به درستی نپذیرفته است. کمی دور و اطراف را نگاه کردم تا شاید چیزی برای یادداشت بیابم اما هیچ نبود. دو تا عکس سلفی گرفتم. رو به من کرد و گفت: می شود به سالن برگردیم؟ و من به ناچار با همان شرایطی که آن مددکار او را به اتاق آورده بود، زیر بازوانش را گرفتم و او را تاتی تاتی به نیمکت سالن، کنار دوستانش برگرداندم. حواسش سرگرم تلویزیون و دوستانش شد. آهسته آهسته به سمت آسانسور رفتم و برایش دستی تکان دادم و دور شدم و زیر لب با خود این شعر «بامداد» را تکرار می کردم که: «با این همه / از آن زمان که حقیقت / چون روح سرگردان بی آرامی بر من آشکار شد / و گند جهان / چون دود مشعلی در صحنه های دروغین / منخرین مرا آزرد، / بحثی نه / که وسوسه ای ست این: / بودن / یا / نبودن.»

***

صراط میهن متولد هشتم اردیبهشت ماه سال 1329 در اسفراین است و در اواسط دهه ی 1350 از تهران به گرگان آمد و تا شصت سالگی در این شهر می زیست. او در سال های نخستین پیروزی انقلاب در گرگان با سوسن آقارجبی پیوند زناشویی بست و با استعداد هنری ای که داشت، موجب شد تا همسرش نیز در سال 1367 وارد عرصه ی هنر شود و به بازیگری در تئاتر و سینما (از جمله فیلم های «علی و غول جنگل» و «ابر و آفتاب») بپردازد. البته این زندگی دوام آنچنانی نیافت و در نهایت پس از جدایی این دو هنرمند، صراط هم دچار اختلال حواس شد و از نظر فیزیکی هم وضعیت سرپایی ندارد. ماحصل زندگانی این دو هنرمند، فرزند پسری به نام نیکان (ساکن گرگان) و فرزند دختری به نام نازنین (ساکن کانادا) است. سال ها حضورش در رادیو سراسری و رادیو گرگان، نام و یادش را جاودانه کرده است.  عکس هایش در «نامه فصل» کانون نویسندگان و شاعران گرگان، به مدیریت سید حسین میرکاظمی و برادران قاری به خوبی، دید هنری او را نمایش می دهد. او در فیلم «ساز و عشق و ضریح» به کارگردانی مهدی برقعی، تصویربردار بود و در سال های دفاع مقدس همراه با مرحوم فرج الله شریف الحسینی و موسی جرجانی در جبهه های نبرد حق علیه باطل، به تهیه گزارش های تصویری می پرداخت. با آنکه از آن همه  فعالیت هنری اش چیز چندانی در معرض دید باقی نمانده اما همین معدود کارهایی که هست و از زبان دیگران به گوش می رسد، کافی است تا بتوان مُهر تأییدی بر این همه تعریف و تمجید نزدیکانش گذاشت. او در واقعه ی پنجم آذر 1357 گرگان نیز حاضر بود و عکس هایی از آن فاجعه ی دلخراش گرفت و در هنگام عکس گرفتن از شهید سید نظام الدین نبوی که مغز سرش بر اثر اصابت گلوله به بیرون پاشیده بود، بیهوش شد.صراط پس از انقلاب در کانون نویسندگان و شاعران گرگان، کلاس آموزش عکاسی برپا داشت و به این کار، عشق می ورزید، او حتی یک مغازه ی کوچک عکاسی دایر کرده بود و فارغ از کار اداری در رادیو گرگان، به عکاسی نیز می پرداخت و مغازه ای در میدان گرگان پارس گرگان داشت.  یکی از جاودانه یادگارهایش، صدابرداری کنسرت موسیقی دو گروه معروف «عارف» و «شیدا» در تالار فخرالدین اسعد گرگانی بود که در 29 اردیبهشت ماه سال 1359 در گرگان برگزار شد و زنده یاد محمدرضا لطفی، استاد برجسته و نامدار ساز ایرانی تار، در زادگاهش، در هر دو گروه، به نواختن پرداخت و در میان خیل متراکم و پرشمار مردم پرهیجان گرگان، برای همشهریانش، خوش نواخت. صراط در این باره می گوید: «تالار فخرالدین اسعد گرگانی به تازگی افتتاح شده بود و شرکت انگلیسی ای که وسایل صوتی تالار را تحویل داده بود، پس از انقلاب، وسایل را به صورت کامل نصب نکرده بود. مسئول آن زمان ارشاد گرگان تماس گرفت و درخواست همکاری برای این برنامه کرد. من به سختی قبول کردم چرا که اولاً دستگاه ها از سوی شرکت انگلیسی چک نشده بود و از طرف دیگر چون در استریو رادیو ایران با لطفی چندین بار کار کرده بودم، حساسیت وی را می دانستم. با این وجود قبول کردم و پیشنهاد دادم که تالار، دستگاه اکو از بیرون فراهم کند. پس از یکی دو روز کار، من جواب قطعی دادم و به هر حال به صورت نصفه-نیمه دستگاه های صوتی را راه انداختم. لطفی به همراه گروهش صدابردار آورده بود که او هم امکانات را چک کرد و من اظهار داشتم که اکوها به صورت پلی بک کار می کند و امکانات بیشتر از این نداریم. قرار شد یک بار به صورت آزمایشی این کار انجام شود. من در آن کار آزمایشی تمامی هنر و فن خودم را به کار بردم که کار صدا به صورت خوبی انجام شود. خوشبختانه میکروفن ها و کابل ها و سایر دستگاه ها نو بود و آنها را برای این برنامه از کارتن هایش در آوردیم. یکی از مشکلات این دستگاه، گرم شدن آن بعد از مدتی کار بود که آن را هم به وسیله ی پنکه حل کردیم. بعد از اینکه تست گرفتیم لطفی حقیقتاً بسیار راضی بود و اظهار داشت که مشکلی نیست. با وجودی که من عکاس هم بودم به خاطر حساسیت کار از عکس گرفتن هم خودداری کردم. لطفی اصرار داشت که نواری از این اجرا ضبط نشود اما به دلایل فنی به لطفی گفتم که لازم است این کار صورت بگیرد و پذیرفت و فقط خواست که این نوار منتشر نشود. داوود عامریان، کارمند بازنشسته ی منابع طبیعی و فارغ التحصیل رشته ی حسابداری، که از فعالان فرهنگی و علاقه مندان هنر و ادبیات در گرگان است و اعضای کانون نویسندگان و شاعران گرگان در سال های نخستین اتقلاب و سال ها با صراط میهن، حشر و نشر داشته، درباره ی خاطراتش با این هنرمند فراموش شده ی معاصر می گوید: « من نخستین بار با صراط در شب شعر کانون نویسندگان و شاعران گرگان که در سال 1358 در سالن محمدرضا شاه پهلوی (که به گمانم هنوز نام جدیدی پیدا نکرده بود) آشنا شدم. میهن در آن شب باشکوه که با حضور دکتر اسماعیل خویی، فیلسوف شاعر و شاعر فیلسوف معاصر، برگزار می شد هم به فیلم برداری مشغول بود، هم عکاسی و هم صدابرداری و هنرش را در هر سه کار، به خوبی به معرض نمایش گذاشته بود. پس از آن به کانون رفتم و در کلاس های عکاسی صراط شرکت کردم. فارغ از کلاس، من با او به جاهای مختلف شهر و بیرون شهر می-رفتم و چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. او سخاوتمندانه وسایل و لوازم کار را در اختیار من می گذاشت. من خیلی تکنیک های خاص عکاسی را از ایشان یاد گرفتم. من معتقدم که در گرگان، حرفه ی عکاسی به صورت هنری را صراط میهن ایجاد کرده است... به خاطر دارم که آن زمان که زنده یاد استاد محمدرضا لطفی در سال 1359 می خواست در گرگان به اجرای برنامه بپردازد وقتی متوجه شد که صراط میهن در گرگان است از آوردن صدابردار از تهران، منصرف شد چون پیش از آن با صراط در میدان ارگ تهران، کار کرده بود و به تسلط و اشراف او بر کار، آگاهی داشت. صراط میهن در چهاردهم اردیبهشت ماه 1402 پس از قریب به سیزده سال زندگی در خانه سالمندان مشهد بدرود حیات گفت و در اوج غریبی و غربت درگذشت. بی شک او یکی از بهترین هنرمندان عرصه ی تصویر و صدابرداری در تاریخ معاصر گرگان و گلستان بود.