استرآباد صاحب مکتب نگاره گریست
تیتر اول |
مهران موذنی_ چهارمین نشست از سلسله نشستهای فرهنگی سرزمین مادری تحت عنوان معرفی مکتب نویافتهی نگارگری استرآباد سهشنبه گذشته برگزار شد. این جلسه اختصاص داشت به بررسی تطبیقی 15 نگارهی منسوب به استرآباد در موزهی ملک تهران و نگارههای شاهنامههای منسوب به استرآباد در موزههای بریتانیا، کتابخانهی موزهی بیرمنگام، کتابخانهی موزهی لندن و فیتزویلیام. آغاز جلسه همراه بود با سخنرانی دکتر اسدالله معطوفی، محقق، نویسنده و پژوهشگر گرگانی که به ارائهی سیمای فرهنگی و اجتماعی استرآباد در دورهی صفویه پرداخت و گفت: در حوزهی معماری و ساخت بنا، خوشبختانه به اندازهی کافی از عصر صفوی یادگار و یادمان داریم. یک نمونهی آن پل تاریخی آق قلاست و آن تنها پل مزین به آجرچینی در ایران است.
در سرتاسر ایران پلهای زیادی داریم. پلهای اصفهان برای خودشان وزنهای هستند. قبلا هم پلهای مزین به آجرچینی در ایران وجود داشته. اما در حال حاضر، تنها پلی از این دسته پلها که سالم مانده، پل تاریخی آق قلاست. علت بنایش هم مبادلات اقتصاد تجاری ایالت تاریخی استرآباد با ماورا النهر بوده. مضاف بر اینکه لشکرکشیهای مختلفی هم علیه یکی از اقوام آن ناحیه صورت گرفته. علاوه بر پل آق قلا، سیکاپل هم مربوط به همان دوره است.هرچند با کمی تردید چنین میگوییم. استدلال من علاوه بر معماری پل، این است که آن بر روی جادهی شاه عباسی واقع شده که تا استرآباد امتداد داشته. وی در ادامه، دربارهی گورستانهای دورهی صفویان و بررسیای که روی آنها صورت گرفته، گفت: برجستهترین گورستانهای سطح استان، متعلق به دورهی صفوی است. قدیمیترین سنگهایی که در استان داریم، به گونه ای هستند که یا تاریخ خورده و یا بر اساس قیاس ظنیای که با انواع سنگهای دیگر داشتیم، تشخیص دادیم مربوط به دورهی صفوی هستند. البته چند نمونهی کوچک در شموشک موجود داریم که مربوط به دورهی تیموری میشوند. اما سنگ مزار چه ربطی به مسائل اجتماعی استرآباد دارد؟ سنگها نمایشگاه و نمایشدهندهی چهار هنر هستند. حکاکی، نقاشی، خطاطی، تراش سنگ. معطوفی با اشاره به آغاز روابط دیپلماتیک ایران و اروپا در عصر صفوی گفت: رشد اقتصادی حاصل از روابط با اروپا، رشد اقتصاد تجاری را در پی داشت و این رشد، نیازمند ساختارها و زیربنای اقتصادی است. از جمله آب انبارها، بازارهای سرپوشیده و سرباز و... آبانبار حاج علی و آبانبار امامزاده عبدالله که همین چند سال پیش خرابشان کردند، بخشی از توسعهی اقتصادی و تجارت زمان صفوی بودند. وی کاخهای به جا مانده از دورهی صفوی را نشانهی اهمیت بالای استرآباد در آن زمان دانست و اظهار داشت: کاخهای شاهانه را در شهرهای کوچک نمیساختند. از میدان شهرداری تا فلکهی کاخ، در سمت غرب خیابان فعلی که شامل پارک شهر میشود، مجموعهی بزرگی از ساختمانها و کاخهایی بود که به دستور شاه عباس ساخته شد. مگر چنین مجموعهای را در چنین جای کوچکی میسازند؟ آن هم با آن هنر. بر روی دیوار اتاقهای این کاخ، نقش و نگارهای دورهی صفوی وجود داشته. از کاخهای دیگری نیز در متون عصر صفوی و تیموری نام برده شده. عمارت شاهی، کاخ گلشن، کاخ گلافشان، کاخ چهارباغ شاهی که از هیچکدامشان اثری نمانده. خوشبختانه فقط همین یک کاخ باقی مانده که امروز سپاه در محوطهی اطراف آن مستقر است. ناگفته نماند که فلکهی کاخ به علت وجود همین کاخها نامگذاری شده است. معطوفی وجود حمام و مدرسه در استرآباد را از دیگر نکات مهم دانست و افزود: انگلیسیها در دانشگاه کمبریج هنگامی که میخواهند استدلال کنند که یک شهر بزرگ، مبانی اقتصادی را دارا بوده، به بازارها، مدارس و حمامها اشاره میکنند. وی از حمام دربنو، کاسهگران و باغ شاه و همچنین مدرسهی عمادیه و دارالشفا در گرگان به عنوان اسنادی نام برد که بر اهمیت استرآباد دلالت میکنند. معطوفی در ادامه با بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی در دورهی صفوی گفت: در بستر چنین جامعهای با چنین رشدیافتگی و رخدادهای کلان، قطعا علم، ادب و هنر میتوانست وجود داشته باشد. در واقع، برونرفت یک جامعهی اقتصادی، تجاری، پیشرو و توسعهیافته، هنر است. در بخش دوم جلسه، دکتر محمدرضا ساختمانگر به بررسی مکتب نویافتهی نگارگری استرآباد پرداخت. وی گفت: در ابتدا بررسی این 15 نگارهی بیشناسنامه در موزهی ملک را به عنوان یک مقاله انتخاب کرده بود که بعدها تبدیل به رسالهی دکتریاش شد. اما همه چیز بر خلاف انتظار پیش رفت. وی افزود: با شخصی به نام شیوا میهن در دانشگاه هاروارد که اصرار بر بردن نام ایشان دارم، ارتباط برقرار کردم. ایشان به من گفتند در کاتالوگهای موزههای بریتانیا از این نگارهها اسم برده شده. اینطور شد که چندین بار به موزهها و کتابخانههای لندن ایمیل زدم و آنها بسیار دقیق جواب من را دادند. به همین صورت، 5 شاهنامهی کامل پیدا کردم. اینجا دیگر ماجرا فرق میکرد. 15 نگارهای که در موزهی ملک وجود داشت، مشخصا از یک نسخه پاره شده بود. اما حالا 5 شاهنامهی کامل شامل 110 یا 120 نگاره میشدند، در موزههای بریتانیا پیدا شده بود که نقشهای آنها، مشابه همان 15 نگاره بود. 3 نسخه در کتابخانهی لندن، 1 نسخه در برمینگام و 1 نسخه در کمبریج. کسانی هم پیدا شدند که ادعا میکردند در ترکیه، هند، استرالیا هم چنین نسخههایی وجود دارد. یکی از کارمندهای کتابخانهی لندن به من گفت یک نسخه هم در کانادا موجود است. به کل ماجرا عوض شد. در ابتدا قرار بود این 15 نگاره در چارچوب یک مقاله، پالت رنگی و عناصر رنگیشان مورد بحث قرار گیرد. اما کار به جایی کشید که فهمیدیم 5 شاهنامهی نفیس، کامل و با امضا در دنیا وجود دارد و احیانا نسخههای دیگری هم هستند که ما نمیدانیم. ناگفته نماند که با موزهی هند هم مکاتبهای داشتم و متوجه شدم که آقای مسنی مسئول آنجاست. در حالی که من اصل کتاب را میخواستم، ایشان با موبایل و با دستی لرزان از کتاب عکس میگرفتند و ارسال میکردند. نمیدانم من انگلیسیم بد بود یا ایشان. اما به هر حال، نتوانستیم به خوبی ارتباط برقرار کنیم. دیگر هم جوابم را ندادند. از موزهی ترکیه هم هنوز جوابی نگرفتم. ساختمانگر در مورد تطبیق 15 نگارهی موجود در موزهی ملک گفت: هیچ یک از این نسخهها شناسنامه، امضا یا تاریخی ندارند. اینطور شد که من مجبور شدم آنها را تطبیق دهم که نتایج جالبی حاصل شد. اینجا چند پرسش اصلی مطرح است: اول اینکه چرا یک کارگاه هنری باید در این منطقه به وجود آید؟ دوم اینکه دقیقا چطور کارگاهی بوده؟ سوم اینکه آیا میتوان نوعی مکتب را از این نگارهها استخراج کرد؟ من باید تلاش کنم در ادامهی بحثم به جواب مثبت برای سوال آخر برسم. هرچند که همین ابتدای کار باید بگویم مکتب استرآباد نوعی مکتب التقاطی است. یعنی ویژگیهایی از تمام مکاتب همدورهی خودش دارد. اما در عین حال، از آن خودش است. یعنی هیچکدام از آن ویژگیها را به طور کامل به کار نبسته و آنها را بومی کرده اند. وی ادامه داد: بسیاری از مستشرقین و پژوهشگران غربی که در حوزه نگارگری صاحب تالیف و پژوهش هستند به وجود مکتب نگاری استرآباد دوره صفویه تصریح دارند و از نظر آنان در این باره هیچ تردیدی وجود ندارد اما متاسفانه در این خصوص در داخل ایران کار نشده است. به طور مثال، اگر هنرمندان کارگاه استرآباد از قزوین آمده بودند، حتما بلد بودند کلاه قزلباشی بکشند. اما چنین نکردند. یعنی یک سبک، رئیس کارگاه یا یک مدیر هنری داشتند. یعنی پادشاه از هنرمند خواست که کلاه قزلباش را حذف کند. یعنی هنرمند طبق یک یونیفورم کار میکرد. این یونیفورم میتواند سبک استرآباد باشد. حتی این نگارهها، خصایص جغرافیایی منطقه را هم دارند. یعنی همین هنرمندی که در قزوین شاهنامهی شاه اسماعیل دوم را کشیده و نقاشی نبرد رخش و شیر را در یک بیابان تصویر کرده، در یکی از 15 نگارهی موجود در موزهی ملک، با گل و رنگ سبز آن را به تصویر در آورده. همین نمونه را در شاهنامهی بایسنقری به شکل دیگری میبینیم. ساختمانگر در مورد رنگبندی 15 نگارهی موزهی ملک، اظهار کرد: رنگها در کنار هم کنتراست زیادی دارند. وی همچنین در مورد شکلگیری مکتب استرآباد گفت: همانطور که دکتر معطوفی فرمودند، منطقهی استرآباد پیشینهای در بحث فرهنگ و هنر دارد. ریشههایش در تذکرههای مختلف هست. حتی مربوط به پیش از صفویان. سندهایی که ما داریم از دورههای تیموری است. اما پیش از آن هم استرآباد منطقهی مهمی بوده. منطقهای استراتژیک که بر جلگهای حاصلخیز بنا شده، در مسیر بازرگانی بوده و تجارت در آن رونق داشته. همچنین در مجاورت ازبکها واقع بوده. در دورهی صفوی، شاه طهماسب اول در پی اعتقادات مذهبیاش، کارگاه قزوین را تعطیل کرد. این اتفاق، تاثیر بسیار مهمی روی هنر ایران گذاشت. جمع کثیری از هنرمندان در دربار قزوین، بیکار شدند و به دنبال حامیان جدیدی گشتند. جمعی به هند مهاجرت کردند. عدهای به عثمانی، دستهای به مشهد و گروهی هم قطعا به استرآباد. ساختمانگر امنیت سیاسی و اجتماعی را لازمهی تبلور هنر دانست و گفت: در نیمهی دوم قرن دهم و اوایل قرن یازدهم، به طور ناپیوسته در منطقهی استرآباد آرامش برقرار بود که این نگارهها منطبق با این تاریخ هستند. احتمالا این مکتب به صورت یک سبک در یک دورهی صد سالهی ناپیوسته وجود داشته. اما ادامه و تکامل پیدا نکرده. یعنی به طوری که در دورهی قاجار ادامهی این مکتب وجود ندارد. خانم شیوا میهن که پیشتر از ایشان اسم بردم، شخصی به نام رابینسون را به من معرفی کردند که در این باره تحقیقاتی انجام داده. کتابی را از ایشان در سایت آمازون پیدا کردم که یک آقای ایرلندی در شمال لندن با قیمت بالایی برای فروش گذاشته بود. من آن را مجموعا با چیزی حدود هزار دلار تهیه کردم. رابینسون در صفحهی 114 این کتاب از یک نگاره همراه با عبارت school به معنای مدرسه یا مکتبِ استرآباد اسم برده. من این کتاب را ترجمه کردم. کتاب بسیار نفیسی است، مربوط به 60 یا 70 سال پیش. ساختمانگر با نمایش تصاویر 15 نگارهی موزهی ملک گفت: با تطبیقی که بین 15 نمونه انجام شد، به این نتیجه رسیدم که نقاش آنها یک نفر نیست. بلکه توسط چند نفر نگارگری شده.اند نام این افراد به طور دقیق مشخص نیست. اما آثارشان منسوب به کارگاه استرآباد است. مشخصا اکثر نگارگرهایی که در این کارگاه حضور داشتند از کارگاه قزوین آمده بودند. حتی رد صادقی بیگ افشار در این نگارهها به چشم میخورد. این آثار باید با تک تک کارهای هنرمندان آن زمان تطبیق داده شوند. چرا که هیچکدام از این نگارهها امضا ندارند. حتی آنهایی که در بریتانیا هستند هم امضای هنرمند ندارند. البته یکیشان امضای خوشنویس دارد و مربوط به شخصی به نام استرآبادی است. در نهایت، اسدالله معطوفی دربارهی گمنام بودن این مکتب و پاک شدن آثار آن از حافظهی تاریخ، گفت: در هیچ کدام از کتابخانههای ملی، آستان قدس و مجلس، کتاب مصوری متعلق به استرآباد پیدا نکرده که نگارههای آن به استرآبادیها منتسب شده باشد. وی این ادعا که 15 نگارهی موزهی ملک مربوط به استرآباد است را نیازمند اثبات دانست و در صورت اثبات، آن را خبر خوشی برای مردم گرگان قلمداد کرد. پایان نشست نیز همراه بود با پرسش و پاسخ حضار از سخنرانان جلسه که با هدف رفع ابهامات موجود صورت گرفت.