زندگی


یادداشت |

مهدی سیف حسینی_ چند سالی است که تب مهاجرت میان برخی خانواده های توانمند و جوانان نخبه و تحصیل کرده کشور عزیز ما بالا گرفته که می گویند برای بهتر زندگی کردن و خوشبخت بودن باید ترک وطن کرد و به سرزمینی رفت که در آن جا رشد و آزادی باشد و توانائیهای افراد توجه شود. دلایل آنها نبودن امکانات مطلوب، نبود کار، محدود شدن در شکل زندگی ... می باشد. شاید برخی از دلائل این مهاجران درست باشد، اما واقعیت این است که وقتی آنها سفر می کنند و در کشوری دیگر رحل اقامت می گزینند، تازه متوجه مشکلات و موانع زندگی اجتماعی و نیازهای روحی و روانی خود می شوند. اگرچه در کشور تازه وارد شده آنها به لحاظ اقتصادی و رفاه، نیازهایشان تامین می شود و گاه برخی از آنها به لحاظ علمی به مدارج عالی ارتقاء پیدا می کنند، اما وقتی درون خود را کاوش می کنند، احساس می نمایند که آن زندگی و آن خوشبختی که آنها به دنبالش بودند، اینجا فراهم نیست. احساس شهروند درجه دو را می نمایند و درد غربت آنچنان آزارشان می دهد که غالبا به بیماری روانی غربت گرفتار می شوند و با مراجعه به پزشکان از داروهای آرام بخش استفاده می نمایند. شاید مهمترین عامل شکل گیری این احساس، بحران هویتی باشد که آنها در خود احساس می کنند. زیرا ایرانیان از سرزمینی مهاجرت کرده اند که دارای تاریخ و گذشته بسیار گرانقدر و ارزشمند بوده است. درست بالعکس برخی از مهاجران دیگر کشورها که به تاریخ چند صد ساله خود هیچ احساس تعلق ندارند. وقتی ایرانی ها جشن های خود را در آن کشورها برگزار می نماید، ملل دیگر متعجب می شوند که این آداب و رسوم چیست؟ چهارشنبه سوری، جشن نوروزی، مهرگان، شب یلدا و ... که وقتی می فهمند از سرزمینی بنام ایران هست، متجب می پرسند که ایران کجاست و یک ایرانی با حسرت می گوید که ایران در غرب آسیا و منطقه خاورمیانه است که تاریخی پر از چالش، تنش و فراز و فرود داشته است و این ایرانی وقتی به من فردی خود مراجعه می کند، یاد دوران گذشته خود می افتد که چه زندگی مطلوبی داشت و می پرسد، آن کوچه های سنگفرش و پیچ در پیچ قدیمی هنوز برجا هست؟ آن باران های نرم بهاری هنوز می بارد؟ آن آوازهای دلنشین عرفانی هنوز به گوش می رسد؟ آن درخت چنار، آن بازارچه زیرگذر، آن همسایه های خوب و ... و هزاران سوال دیگر که احساس نوستالژیک او را تحریک می کند و با حسرت از این گذشته با بحران هویتی مواجه می شود و ناراحتی و نارضایتی خود را در کشور جدید با بیماری غربت ابراز می کند و چون گریزی نه به برگشتن دارد و نه از ماندن خوشحال است، در پناه قرص های آرامش بخش، خود را ارضاء می کند.