نقدی بر تحلیل بیتی از حافظ در پی آن آشنا از همه بیگانه شد از مهران موذنی در گلشن مهر: حافظ صاحب منظومه فکری است


نقد |

■  حسین پایین محلی

سردبیر محترم روزنامه وزین گلشن مهر

احتراما با تشکر از اینکه فضای حاکم بر گلشن مهر را رنگین کمانی کردید تا درآن دیدگاه های مختلف در حوزه فرهنگ وعلوم انسانی منعکس شود، کمال تشکر از جنابعالی می شود و بیشتر نیز بارها از این اقدام جنابعالی و مجموعه همراه قدردانی شده . مطابق معهود روزنامه شما جزو معدود رسانه های استانی است که هر روز اهل نظر به خوانش آن می‌پردازند. حقیر نیز طبق روال هر روزه شماره ۲۶۶۳ روز یکشنبه مورخ سی مهرماه را تورق کرد و یادداشت ارزشمندی از مهران موذنی با عنوان "تحلیل بیتی از حافظ: در پی آن آشنا از همه بیگانه شد!"که در صفحه چهار نشریه چاپ شده بود، مورد خوانش قرار گرفت. ابتدا عرض می‌شود از خوانش این یادداشت ارزشمند حقیر هم لذت برد و هم چیزهایی آموخت. نویسنده آن یادداشت آقای مهران موذنی هم دانش ارزشمندی دارد وهم بینشی گرانبها. مقاله مذکور هم محتوای غنی دارد وهم فرم وساختار خوب.کاملا نسبت به آنچه ورود کرده خود آگاهی داشته.  اینکه در سال ۱۴۰۲ متولدین دهه ۷۰ یا ۸۰ اهل مطالعه باشند و چنین عمیق و دقیق بنویسند جای شکر وتحسین دارد. اگرچه بسیاری از اهل مطالعه صرف می‌خوانند و در ساحت لذت وصرف پرکردن اوقات خوش با گرانمایه ترین دوست_کتاب_هستند وبعضا بر دانش می افزایند و فاقد رویکرد و سیر مطالعاتی و راهبرد هستند:

دفتر دانش ماجمله بشویید به می

که فلک دیدم و در قصد دل دانا کرد

 درحالیکه نگارش چنین وجیزه ای حکایت از داشتن پروژه فکری در نزد نویسنده دارد.علی ایحال آنچه راقم این سطور را به نگارش این سیاه مشق ترغیب کرد مدعای این پژوهشگر مبنی بر عدم انسجام فکری در جهان‌بینی یا دیوان اشعار حافظ است.چیزی که حافظ نیز خود بارها به عبارات و اشارت به آن پرداخته:

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت

طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

حقیر سعادت این را داشته که سالها با حافظ موانست داشته باشد و البته این کنج تنهایی صرف به همسخنی با حافظ محدود نشده و صد البته بزرگانی چون مولوی و...را نیز مشمول می‌شود. نویسنده محترم در یادداشت ارزشمند خود از منظومه فکری منسجم مولانا گفته که درست است. مولوی در صدد تعلیم عرفان وبسط آن بوده. ساحت وجود او نیز عرفان و تفصیل بوده اما این به معنای عدم منظومه فکری برای حافظ و یا پریشانی فکر و خاطر حافظ نیست. حافظ حکیم است و ساحت او ساحت اجمال و طنز ورندی وصد البته عشق هست.

به محبت دوستان در گلشن مهر راقم این سطور دو یادداشت در رابطه با حافظ چاپ کرده.یکی درباب پیر در دیوان حافظ ودیگری با عنوان طریقت رندی. یادداشت های دیگری نیز در حال آماده سازی جهت چاپ در گلشن مهر است که این یادداشت از مهران موذنی منجر گردید وجیزه ای مستقل نگاشته شود تا در وقتی مبسوط آن سلسله یادداشت ها نیز پیگیری شود. از قضا یکی از این یادداشت ها به مسئله عشق در دیوان حافظ_درکنار رندی_می پردازد.

حافظ نیز شاعر عشق وحکیم است. ساحت حکمت با عرفان اگرچه قرابتی دارد اما متفاوت ومتمایز است البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که حافظ ساحتش اجمال است و از همین ساحت می‌توان لقب لسان الغیب را درک کرد:

حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی

بنگر این شوخی که چون بااهل خلوت میکنم

حافظ سلوکش عشق ورندی است. او به قول شمیسا آخرین شاعر از حلقه شعر ترکیبی است. اگر مولوی شعر عارفانه و سعدی عشق عاشقانه را به اوج می رساند و از سویی تصوف به عزلت و بی مسئولیتی درقرن ۸ تبدیل می‌شود. حافظ به عنوان معمار زبان و اندیشه در کارگه خیال خود پس از خواجو و سلمان شعر حکمی بنیان می‌گذارد که با فاصله از شعر سبک عراقی به سمت سبک هندی حرکت می‌کند. اگر مولوی سنایی وعطار را بانیان ادبیات عرفانی تلقی می‌کند که خود کامل کننده و ادامه راه آنان است:

عطار روح بود وسنایی دو چشم او

ما از پی سنایی وعطار امدیم

حافظ نیز با آگاهی کامل از طریقتی که بنیان نهاده وسلوکی که در پیش گرفته میگوید:

استاد غزل سعدی است نزد همه کس اما

دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو

حافظ به گفته محمد گلندام عمری به مطالعه گذرانده و تقریبا تمامی دو این شعر و ادب و معرفت را که تا زمان خود به دوزبان فارسی وعربی در دسترس بوده مورد مطالعه واکاوی قرار داده. او نیز به مانند فردوسی، نظامی، خیام، سعدی، و بزرگان شعر عرفانی چون عطار و سنایی و مولوی یک پارادایمی ایجاد کرده ودارای یک دکترین است.

اشتراک حافظ با گذشتگان استفاده از زبان شعرحکمی _که شناسنامه هویتی قوم ایرانی محسوب میشود _است. دومین نقطه اشتراک حافظ قالب غزل است و سومین نقطه اشتراک پرداخت به مسئله عشق است اما از اینجا مسیر حافظ از پیشینیان جدا می‌شود ومیتوان تفاوت وتمیز را در طریقت حافظ به تماشا نشست و در حیرت به سر برد. نگاه حافظ به عشق در تضاد با نگاه مولوی است که در مقاله حقیقت عشق در نگاه حافظ به آن پرداخته شده که به زودی به دوستان در گلشن مهر تقدیم می شود.کلمه رند نیز در دیوان حافظ متفاوت با آن فهمی است که معمولا به این کلمه شده. رند در اندیشه شاعران شعر ترکیبی چون سلمان وخواجو بار معنایی مثبتی دارد که در حافظ به کمال می رسد_رجوع شود به مقاله طریقت رندی_حافظ به عنوان معمار اندیشه و زبان در صدد تبیین و ازادسازی ساحتی از ظرفیت فکری و زبانی ایرانی است که به تعبیر استاد میرشکاک نهان روشی است. یعنی آنچه دیده نشده وقابل پایش عینی نیست.  از اینجاست که ساختار ابیات نیز در دیوان حافظ مستقل است و یاداور سبک هندی. شناخت بزرگان کاری است ارزشمند که در راستای فهم هویت فرهنگی و فرهنگ هویتی باید مورد مراجعه قرار بگیرد و این میسر نیست جز با مطالعه مستقیم آثار ایشان وصد البته مطالعه آثار پژوهشگران ومحققینی که عمری به شناخت بزرگان و فرهنگ ما صرف کردند. اما چنانکه بزرگان گفته اند حکمت نظری وعملی داریم. حکمت نظری باخوانش ودانش میسور می‌گردد اما حکمت عملی جز با در پیش گرفتن سلوک عملی میسر نمی‌شود.کلمات ظاهری دارند وباطنی. رسیدن به حقیقت اشیا و باطن کلمات وروح آنان جز با همان طریقت ممکن نیست!

چنانکه مولوی قبل از مولانا شدن اهل حکمت نظری بود وشمس او را با حکمت عملی گره زد و از باطن عالم پرده برداشت:

براهل معنی شد سخن اجمال‌ها تفصیل‌ها

بر اهل صورت شد سخن تفصیل‌ها! اجمال‌ها(مولوی)

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح ارزومندی(حافظ)

بله!شناخت مولوی به دلیل عارف بودن وساحت تفصیلی این بزرگمرد با خوانش آثارش و اثار مولوی پژوهان ما را به منظومه منسجم او راه می‌برد اما ساحت اجمالی و حکمی حافظ تنها باخوانش دیوانش و آثار حافظ پژوهان که نویسنده از آنان یاد کرده _مثل شاملو و ..که روش متفاوتی نسبت به برخی حافظ پژوهان دیگر داشتند که قابل نقد است_محقق نمی‌شود که حافظ خود به زبان رمز وطنز گفته:

آنکس است اهل اشارت که بشارت داند

نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست!؟

لاجرم ما باید تلاش کنیم حجاب ظاهر کلمات را کنار بزنیم و پس از خوانش دیوان حافظ و مراجعه به آثار حافظ پژوهان حقیقی به ادامه مسیر که ما را به شناخت حقیقی می برد به آب تنی حقیقت برویم که حافظ گفته

دوش رفتم به در میکده خواب‌آلوده

خرقه تر، دامن و سجّاده شراب‌آلوده

آمد افسوس‌کنان مغبچه باده‌فروش

گفت بیدار شو ای رهرو خواب‌آلوده

 شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

 به هوای لب شیرین پسران چند کنی

جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

 به طهارت گذران منزل پیری و مکن

خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده

 پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی

که صفایی ندهد آب تراب‌آلوده

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش

آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

شناخت حقیقی منظومه فکری حافظ بر خلاف مولوی تنها با خوانش میسر نمی‌شود چرا که لب لباب مولوی عشق است که تکلیفش با ما روشن است، اما در اندیشه حافظ تکلیف ما باعشق روشن نیست.

در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز

هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد

این ابهام را بارندی حافظ به توان رسانده:

تحصیل وعشق ورندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل!

با این حال برای روندگان طریقت و آشنایان شریعت وجویندگان حقیقت و اصحاب معرفت حافظ اگرچه رازگونه اما در همان ساحت اجمال نیز بر ما حقیقت وجودی خویش را به منصه ظهور رسانده. در پایان غزلی از حافظ به دوستان تقدیم می شود:

بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی

می‌خواند دوش، درسِ مقاماتِ معنوی

یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمود گُل

تا از درخت، نکته‌ی توحید بشنوی

مرغان باغ، قافیه‌سنجند و بذله‌گوی

تا خواجه مِی خورَد، به غزل‌های پهلوی

جمشید، جز حکایتِ جام، از جهان نَبُرد

زنهار! دل مَبَند، بر اسبابِ دنیوی

این قصّه‌ی عجب شِنو: از بختِ واژگون

ما را بِکُشت یار، به انفاسِ عیسَوی

خوش، وقتِ بوریا و گدایی و خوابِ امن

کاین عیش، نیست درخورِ اُورَنگِ خسروی

چَشمت، به غَمزه، خانه‌ی مردم، خراب کرد

مَخموریـَت مَباد، که خوش مَست می‌رَوی

دهقان سال‌خورده، چه خوش گفت با پسر

کای نورِ چشمِ من! به‌جز از کِشته، نَدرَوی

ساقی، مگر وظیفه‌ی حافظ، زیاده داد

کآشفته گَشت، طُرّه‌ی دَستارِ مولوی