علي بايزيدي؛پژوهشگر گرگاني: بايد فرزند زمانه خويش بود


گفت وگو |

گلشن مهر ـ علي بايزيدي، متولد هشتم خردادماه 1361 در گرگان؛ کارشناس مهندسي برق مخابرات، کارشناس ارشد مديريت MBA، شاعر، نويسنده، پژوهشگر تاريخ گرگان و گلستان، مديرمسئول و صاحب امتياز فصلنامه فرهنگي استارباد و سالنامه فرهنگي گرگان نامه، داراي بيش از ده عنوان کتاب و آثار مختلف پژوهشي منتشر شده است. مهمترين اثر او کتاب «گلستان شاعران؛ معرفي نامه شاعران معاصر استان گلستان» است که در اسفندماه 1399 انتشار يافت. در يک عصر دل انگيز پاييزي با او به گفتگو نشستيم تا از آنچه در اين سال ها انجام داده و مي دهد و دغدغه هايش، برايمان بگويد.

 

آقاي بايزيدي، به خاطر دارم که نخستين بار در سال 1387، مطلبي درباره ي شما در نشريه ي گلشن مهر منتشر شد که گزارشي از فعاليت فرهنگي شما در وبلاگ استارباد بود. در آن زمان، در حال معرفي چهره هاي شاخص معاصر استان گلستان بوديد. به نظر مي رسد هنوز آن راه آغازين را طي مي کنيد.

دقيقا درست است. من از ارديبهشت 1387 با راه اندازي وبلاگ استارباد، نسبت به ارائه ي مطالب مهم تاريخي و به خصوص معرفي مشاهير گرگان زمين مبادرت مي کردم. در حقيقت وبلاگ استارباد پس از حدود دو سال، فعاليت پژوهشي من در حوزه ي تاريخ منطقه، به راه افتاد. در آن زمان، وبلاگ نويسي مد بود و مخاطب بسياري داشت. درست مثل الان که فضاي مجازي مثل اينستاگرام، توئيتر، تلگرام و واتساپ مد است.

 

شما دقيقا از چه تاريخي وارد عرصه ي پژوهش هاي تاريخي و فعاليت هاي فرهنگي استان شديد؟

من در دوران دانشجويي مقطع کارشناسي، از اسفندماه 1382 به شاعري روي آوردم. از بهار 1383 وارد فعاليت مطبوعاتي دانشجويي در دانشگاه شهيد باهنر کرمان شدم (آن زمان در رشته ي مهندسي برق تحصيل مي کردم). از مرداد 1385 - پس از فراغت از تحصيلات دوره ي ليسانس (در بهمن ماه 1384) - به پژوهش هاي تاريخي استان روي آوردم. اولين کار مطبوعاتي ام، شهريورماه 1386 در مجله ي سراسري «دنياي تجارت و گردشگري» منتشر شد. مطلبي بود درباره ي وضعيت نابسامان آرامگاه علامه مير سيد شريف جرجاني در شيراز.

 

حالا که صحبت از مير سيد شريف جرجاني به ميان آمد، تا جايي که اطلاع دارم، شما در خصوص اين شخصيت برجسته ي تاريخ گرگان زمين، فعاليت هاي بسيار متنوعي داشتيد؛ اگر مايليد، مختصرا براي خوانندگان گلشن مهر توضيح دهيد.

اتفاقا سوال بسيار جالب و مهمي پرسيديد. چون ميرسيد شريف جرجاني، سرآغاز ورود من به عرصه ي پژوهش هاي تاريخي استان شد. اولين بار با نام اين عالم بزرگ، در کتاب «هنر حافظ» اثر شهيد دکتر مطهري آشنا شدم. استاد مطهري در آنجا نوشته بود (نقل به مضمون) که خواجه حافظ شيرازي، شاگرد علامه ميرسيد شريف جرجاني بوده است. برايم خيلي جالب بود که يک چهره ي برجسته ي تاريخي متعلق به اين سرزمين، استاد شخصيت بزرگي همچون خواجه حافظ باشد. البته که بعدها با مطالعات بسيار، به اين مسئله پي بردم که اين ادعا نادرست است. با اين حال، اين مسئله چيزي از ارزش هاي بسيار دانشمند بزرگ گرگان زمين نمي کاهد. علامه ي جرجاني کسي است که صرف عربي را چنان چارچوب بخشيد و در قالب آکادميک در آورد که هنوز هم پس از گذشت ششصد سال از درگذشتش، کتاب «صرف مير» در مدارس علميه ي شيعي و سني تدريس مي شود. از نسل اين بزرگمرد تا اواخر دوره ي قاجاريه بيش از شصت شخصيت برجسته ي فرهنگي، ادبي، سياسي و ديني به منصه ي ظهور رسيدند. او بيش از يکصد و سي عنوان رساله، کتاب، حاشيه نويسي و شرح نويسي دارد. به زعم من بي ترديد مير سيد شريف جرجاني، جزء پنج چهره ي برتر تاريخ اين سرزمين است. من ابتدا با سختي فراوان و گشت و گذار بسيار در محله ي قديمي سردوزک شيراز، توانستم مقبره ي آن عالم برجسته را پيدا کنم. متأسفانه وضعيت بسيار وخيمي داشت. در کنار مزارش، چرخ گاري بسته بودند، زباله ي بسيار ريخته وجود داشت و شب ها برخي معتادان در کنار مزار او به استعمال مواد مي پرداختند. مکرراً با ميراث فرهنگي فارس و شهرداري شيراز، نامه نگاري و گفتگوي حضوري داشتم. تا اينکه هم در ابتداي ورودي کوچه ي اصلي منتهي به آرامگاه او، يک تابلوي راهنما آدرس نصب کردند، بقعه ي مزار او را نيز کاملا بستند و در نقشه هاي گردشگري شيراز، موقعيت مکاني آن را به نمايش گذاشتند. در نهايت هم در سال 1394 يک کتاب صد صفحه اي در معرفي او، شرح حال، آثار و انديشه اش نگاشتم که تنها کتاب مستقل در خصوص زندگي اوست. با اين همه زحمت، اخيراً يک بنده ي خدايي از اهالي گاليکش، در چند سال اخير، کاشف به عمل آورده که قريه ي طاغو که گويا محل تولد علامه جرجاني است، از توابع گاليکش مي باشد. حالا که فهميده اند جرجاني، گاليکشي است، به تب و تاب افتاده اند و در بوق و کرنا کرده اند ، در حالي که تلاش هاي من در آن سال ها در تمامي مواردي که مختصرا عرض کردم، هيچ ربطي به اين موضوع نداشت که جرجاني اهل استرآباد(گرگان امروز) بوده يا بندرگز يا جرجان و هرجا. مهم اين است که ما اهالي سرزمين گرگان (استان گلستان) به تمامي مشاهير و مفاخر اين منطقه، احترام بگذاريم و براي توسعه ي فرهنگ و هويت تاريخي خود، به زنده نگه داشتن نام و ياد و خاطر اين بزرگان، بپردازيم. نگاه من به همه ي مشاهير، استاني است نه صرفا شهر و زادگاه خودم.

 

حکايت اين ماجرايي که گفتيد، چيست؟

اخيرا در اينستاگرام (از انتهاي مهرماه) به ارائه ي ويدئوهايي در شناساندن مفاخر و مشاهير کهن و معاصر گلستان مبادرت کرده ام  که البته کماکان ادامه دارد. در حوزه ي جغرافياي تاريخي گرگان زمين نيز به همين شکل اقداماتي انجام داده ام. روي هم رفته تا کنون چهار نوع ويدئو در پيج شخصي بنده (alibayazidi61) به طور سريالي کار مي شود. 1) مشاهير کهن، 2) مشاهير معاصر، 3) جغرافياي تاريخي که همگي با توضيحات تايپ شده و صوتي است. اما يک نوع چهارمي هم از اين ويدئوها وجود دارد که صرفاً آهنگين است و بي کلام؛ اين تيپ ويدئو، بيشتر به مشاهير معاصر باز مي گردد اما از نوعي ديگر (مثلا معرفي شاعران فقيد معاصر استان گلستان که در سه قسمت صورت گرفت، معرفي هنرمندان فقيد تئاتر گرگان، معرفي نسل اول هنرمندان تئاتر گرگان) به بياني ديگر اين نوع چهارم، به معرفي چهره هاي يک رشته ي خاص هنري، ادبي و... تعلق دارد.

 

درباره  گنبدکاووس با جرجان  صحبت کنيد آيا گنبد و گرگان يکي است؟

ببينيد، شهر گنبدکاووس کنوني - گنبد قابوس پيشين (ماقبل از 1317) - شهري است که از سال 1307 تأسيس شده است. پيش از آن، يک قريه (روستا) بوده که آن هم از اواخر دوره ي قاجاريه، بر اساس حضور و استقرار برخي تراکمه در جوار گنبد تاريخي قابوس بن وشمگير شکل گرفت. البته حضور روس ها در آنجا و اسکان سربازان ارتش روسيه در آن مکان، در اين زمينه بي تأثير نبوده است. تا اينجاي کار را داشته باشيد، از طرف ديگر، شهر تاريخي گرگان (جرجان) از قديم ترين دوران باستان وجود داشته و جزء نخستين شهرها و نقاط مدني ايران است. در ونديداد اوستا آمده که نهمين سرزمين مقدسي که اهورامزدا آفريد، وهرکان (هيرکان يا گرگان) بوده است. خب تختگاه اين سرزمين هم شهر باستاني گرگان بوده است. اين شهر در اواخر سده ي هفتم يا اوايل سده ي هشتم، بر اثر حمله ي مغول ها، زلزله و يا يکسري عوامل ديگر که به درستي و دقيق بر ما روشن نيست و پوشيده مانده، از ميان رفته است. خب از حدود سده ي هشتم تا سده ي چهاردهم هجري، يعني ششصد سال فاصله از نابودي گرگان تا شکل گيري گنبدکاووس وجود دارد. ضمنا گرگان باستاني تا حدود پنجاه سال پيش، خارج از شهر گنبد بوده و تقريبا چهار پنج دهه  است که عملا به شهر گنبد چسبيده است.

 

اما شما زماني مدعي بوديد که نام گنبدکاووس را بايد به جرجان تغيير داد.

بله کاملا درست است. هنوز هم همين طور است.

 

چطور؟

اصل حرف من به اختصار اين است: نام شهر گرگان کنوني بايد به استرآباد برگردد، نام گنبدکاووس، جرجان باشد و نام استان گلستان هم گرگان. بدين منوال، تمامي نام هاي تاريخي اين ديار، احياء مي شود و هويت فرهنگي و تاريخي اين منطقه، زنده خواهد شد. ببينيد، ماجراي تغيير نام ها در استان گلستان، يک مقوله ي بسيار پيچيده و متأسفانه با تأثيرات منفي فراوان بوده است. زماني که رضاشاه پهلوي و اطرافيان او، در اول دي ماه 1311، تصميم گرفتند تا نام کهن استرآباد (که به قول مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايي، قدمت استعمال اين نام جغرافيايي، تا دوران پرستش عشتاروت در آسياي مرکزي مي رسد؛ يعني حدود سه هزار سال پيش) از ميان برود و نام قديمي گرگان، احياء شود، نتيجتا شهر استرآباد، گرگان نام بگيرد. البته اين اقدام، به طور رسمي تر در بيستم شهريورماه 1316، توسط فرهنگستان وقت، انجام شد. يک سال بعد هم، نام شهر گنبدقابوس - که برگرفته از نام برج تاريخي گنبدقابوس بود- به دليل عربي بودن واژه ي قابوس، تبديل به کاووس شد. حال معلوم نيست که تصور آن روشنفکران اين بوده که کاووس، فارسي شده ي قابوس است يا احيانا نام کيکاووس بن اسکندر بن قابوس، نوه ي قابوس و مؤلف کتاب قابوسنامه را با انداختن پيشوند «کي» تبديل به کاووس کرده اند. از اينها که بگذريم، الان بالغ بر هشت دهه است که ديگر در نقشه هاي جغرافيايي ايران، نام استرآباد، وجود ندارد. ضمنا از آنجايي که به دليل عربي بودن بسياري از متون تاريخي، نام گرگان، در اغلب متون قديم، جرجان نوشته شده، خبري از اين نام تاريخي نيز در هيچ کجاي نقشه ي جغرافيايي نبوده و نيست. يعني ما عملا تا پيش از سال 1305 که سجل و ثبت احوال در ايران، رايج شد، تمامي افراد را به نام، نام پدر و انتساب شهرشان مي شناختند. مثلا محمد بن زکرياي رازي. خب حالا فکر کنيد چه بر سر اين همه دانشمند، هنرمند، اديب، شاعر و شخصيت استرآبادي و جرجاني آمده است. من به شما مي گويم که در همين گرگان و گلستان حداقل ثلث افراد نمي دانند، استرآباد و جرجان کجاست. البته از اقدامات گسترده ي صورت گرفته در سال هاي اخير در شناساندن تاريخ توسط پژوهشگران، مؤسسات فرهنگي، و علاقه مندان تاريخ و فرهنگ، نبايد گذشت ولي در هر صورت در ايران، شايد 20درصد هم نمي دانند، استرآباد و جرجان کجا بوده و هست؟ خب وقتي اين همه دانشمند و عالم و هنرمند برجسته، در اين منطقه داريم که نمي شناسيم، مسلما هويت خود را از دست مي دهيم، مسلما ديگر پيشينه اي نداريم که به آن افتخار کنيم. خب اينگونه مي شود که شهروندان شهرهايي چون شيراز، اصفهان، تبريز، مشهد، يزد، تهران و امثالهم نسبت به ديگر شهرها، تفاخر مي کنند. من اين مطلب را در همين نشريه گلشن مهر در تاريخ 19 اسفند 1388 تشريح کرده ام. در آن زمان که بيستم شهريورماه را روز گرگان ناميدند.

 

بله! شما از همان ابتدا هم مخالف اين روز بوديد و مخالف هم مانديد.

درست است، ريشه ي اصلي توضيحاتم همان بود که عرض کردم. از هم گسيختگي تاريخ و هويت تاريخي. ناشناخته ماندن عده ي بسياري از چهره هاي ماندگار. خب وقتي من و شما و فرزندان مان ندانيم که ما نيز همچون شهرهاي مشهور کشور، داراي مشاهير و مفاخر برجسته اي همچون فخرالدين اسعد گرگاني، حکيم سيد اسماعيل جرجاني، امام عبدالقاهر جرجاني، ابوالقاسم سهمي جرجاني، علامه ميرسيد شريف جرجاني، ميرداماد استرآبادي، ميرفندرسکي استرآبادي، ميرزا مهدي خان کوکب استرآبادي، علامه مير محمد مؤمن استرآبادي، بي بي خانم استرآبادي، امير جمال الدين صدر استرآبادي، هلالي جغتايي استرآبادي، سلطان حسين واعظ استرآبادي، و امثالهم بوده ايم، ديگر چه انگيزه و روحيه اي براي تفاخر به زادگاه و سرزمين خود داريم؟ من از شما مي پرسم، اگر يک روز فرزند آقاي دکتر احسان مکتبي، نام خانوادگي اش را عوض کند، آيا جز اين است که ديگر کسي او را به درستي نخواهد شناخت؟ ديگر کسي نمي داند که او از چه خانواده و جايگاه اجتماعي برخوردار بوده است. بعد هي بايد بنشيند براي من و شما و ديگران توضيح دهد که من همان پسر دکتر مکتبي هستم. خب سري را که درد نمي کند چرا دستمال ببنديم؟

گويا شما يک پيشنهاد جايگزين هم براي اين موضوع داشتيد. البته ظاهرا با گزينه هاي ديگري همچون پنجم آذر و سوم ربيع الثاني هم مخالف هستيد.

بله درست است. من يک بار در همين نشريه ي وزين گلشن مهر، مقاله اي نگاشتم با عنوان «نگاهي اسنادي به ماجراي ورود امام حسن عسگري به گرگان» که مستند و مستدل توضيح دادم که اصلا اين رويداد تاريخي، سنديت و صحت ندارد. خب ديگر براي يک واقعه ي غيرواقعي، چه روزي مي توان برگزار کرد؟ ماجراي غم انگيز و ناجوانمردانه ي پنجم آذر هم که منجر به شهادت 14 تن از همشهري هاي ما و زخمي شدن بيش از هفتاد شده است، چرا بايد يک روز جشن و سرور باشد؟ اگر موضوع، ديني و انقلابي است، اين شهر در حوزه ي مسائل ديني و انقلابي، ريشه دارتر از اين حرفهاست. من به طور کامل در خصوص سوال شما، مقاله اي مطول نوشتم، که اين سه گزينه را با توضيحات لازم رد کردم و گزينه ي پيشنهادي خود را نيز تشريح کرده ام (استارباد، شماره 16، زمستان 1398). پيشنهاد من روز بيست و يکم ارديبهشت ماه است که بر اساس اسناد موجود، قديمي ترين سندي که از استرآباد با عنوان دارالمؤمنين ياد شده است را نشان مي دهد. سندي مهم در خصوص وقف آب شهر گرگان کنوني به دستور خواجه سيف الدين مظفر بتکچي – حاکم وقت گرگان و باني مدرسه علميه دارالشفاء در محله نعلبندان که هنوز هم مقبره اش بعد از 500 سال در همان مدرسه موجود است – اين سند به تاريخ هفتم ربيع الاول سال 920ه.ق از مهمترين اسناد اين شهر است. خيابان و ميدان سرخواجه نيز به نام خواجه مظفر بتکچي است. او و خاندانش در اين شهر، نقش مهمي در دوره ي صفويه داشته اند. بافت تاريخي شهر گرگان با المان ها (عناصر) مذهبي بي شمار، يادگار همان دوران است. تکايا، مساجد، مدارس علميه، و... . اين انتخاب چند حسن دارد: يکي اينکه مسئله ي فوق به اندازه کافي تاريخي است (525 سال پيش)، دوم به لقب و عنوان مشهور شهر گرگان يعني دارالمؤمنين مربوط است، سوم مقولات ديني و مذهبي که در بافت تاريخي اين شهر وجود داشته و دارد و برخي از سياسيون نيز بر اين مقولات اصرار دارند هم به خوبي هرچه تمام تر مراعات شده است.

 

در خلال صحبت ها از فعاليت هاي اخير خود در فضاي مجازي اينستاگرام توضيحاتي داديد، شما که سال هاست فصلنامه فرهنگي- هنري - ادبي- تاريخي استارباد را منتشر مي کنيد يا چند سالي است که مجله ي سالنامه ي گرگان نامه را نيز با کمک عليرضا ابن قاسم و محمد قاري، انتشار مي دهيد، چرا در اينستاگرام فعاليت موازي داريد؟

ببينيد، من يک چيزي را از استاد تنظيفي، مجسمه ساز بزرگ معاصر گرگان که نه سال است با ايشان دوستي و همنشيني و رفت و آمد دارم، و نيز استاد شاپور اسلامي، خطاط برجسته ي معاصر که او نيز از دوستان نزديکم است، ياد گرفته ام، اينکه «فرزند زمانه ي خود باش» يعني همپا با جريانات روز بايد به پيش رفت، اگر دقت کنيد اين دو هنرمند، هريک روشي جالب در اجراي هنر خود دارند، تنظيفي، پدر مجسمه سازي مدرن با فلز مس در ايران است که به سبک آوانگارد پست مدرن از اواخر دهه ي 1340 مجسمه مي سازد و شاپور اسلامي هم خطاط شعرهاي معاصر است، او رغبتي به خوش نويسي اشعار کهن ندارد، چرا که معتقد است حالا که نمي توان در خوش نويسي وارد مقولاتي چون پست مدرن و آوانگارد شد، شاعر خطها لقب بگيرد. خب من هم با وبلاگ نويسي شروع کردم که زماني، رسانه ي در دسترس مردم بود. بعد هم مجله ي کاغذي به راه انداختم که خب به هرحال نمي توان از محاسن اين کار گذشت، از جمله اينکه ماندگارتر است - ما از هر شماره مجله دو نسخه به کتابخانه هاي بزرگ کشور ارسال مي کنيم: در تهران کتابخانه ملي، کتابخانه دانشگاه تهران، کتابخانه مجلس، مرکز دايرة المعارف بزرگ اسلامي، در مشهد آستان قدس رضوي، در گرگان مؤسسه فرهنگي ميرداماد، در قم کتابخانه تاريخ اسلام. خب ببينيد که اين اقدام سبب مي شود مجله تا هميشه باقي بماند، از اينها که بگذريم الان چند سالي است که فضاي مجازي به ويژه اينستاگرام، اصلي ترين رسانه ي مردمي است. وقتي اين همه صفحات اينستاگرام پر از مطالب مختلف است، چرا يکي همچون من که انبوهي از اسناد و مدارک و اطلاعات درباره ي اين منطقه دارد، و البته دستي هم در دنياي ديجيتال و کامپيوتر، وارد اين مسير نشوم؟ به طور متوسط ويدئوهاي ارسالي من 4500 بازديد دارد. برخي از آنها تا 8500 بازديد هم رسيده است. پيش بيني مي کنم به زودي با جذب مخاطب بيشتر - که تقريبا در همين چهل روز، حدود 500 تعقيب کننده به صفحه ي شخصي ام افزوده شده - اين تعداد بازديد از مرز 10هزار هم بگذرد و تا يک سال آينده به اعداد و ارقام بالاتري برسد. ان شاءالله.

 

و سخن پاياني

آرزو مي کنم يک روز، فرزندان اين استان، با سرافرازي و سربلندي، به اتکاي هويت تاريخي خود، روحيه و انگيزه ي لازم را براي رشد و توسعه ي بيشتر دريابند و استان سرسبز و تاريخي گلستان، به جايگاه واقعي خود در ميان ديگر شهرها و استان هاي کشور، برسد. ان شاءالله.