ادبیات کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

يادداشت دبير صفحه

صحبت حکام ظلمت شب يلداست

نور ز خورشيد جو بو که برآيد

در ظلمت و تاريکي شب يلدا، از خورشيد انتظار نور و روشنايي داريم، بو که برآيد، بـُوَد که، باشد که، اميد است که خورشيد تابناک برآيد، يعني طلوع کند و نور متولد شود. جشن يلدا يکي از کهن ترين جشن هاي ايراني است. از ميان جشن هاي باستاني ايران که امروزه تقريبا از بين رفته و يا کمرنگ تر شده اند؛ يلدا هنوز بين مردم باقي مانده است و موجب اتحاد مهر ميان ايرانيان است. خانواده ها گرد هم مي آيند و يادي از عزيزان از دست رفته دارند. خوراکي هاي گوناگون، تنقلات و انواع آجيل و ميوه و شيريني هاي خانگي جزو برنامه هاي يلداست. هر شهر و منطقه اي حلوا يا شيريني ها و خوراکي هاي سنتي خود را دارد که معمولا اينها هم به خوردني هاي يلدا افزوده مي شود. هندوانه و انار هم جاي خود دارد. از همه مهم تر کنار همه اينها بايد شام فاخر و مفصلي هم باشد که خانواده هاي ايراني با هر سطح اقتصادي نهايت تلاش را براي بهتر برگزار کردن اين شب دارند. خنده و خاطره و عکس و رقص و آواز و موسيقي هم جاي خود دارد. اما يکي از بهترين رسم هاي ما ايراني ها شاهنامه خواني و خواندن فال حافظ است. پيشنهادم اين است که ما گلشن مهري ها امسال وظيفه شاهنامه خواني و حافظ خواني در خانواده ها را به عهده بگيريم. حالا که همه با تمام توان در تلاش براي تهيه شام و تنقلات هستند، ما خوراکي جان و خرد را فراهم کنيم. ما که با هم چهار سال خوانديم و نوشتيم حالا توانايي به عهده گرفتن چنين مسئوليت خردمندانه اي را خواهيم داشت. راستي مهم نيست شام شب يلداي ما چه باشد؛ آجيل داشته باشيم يا نه! مهم اين است که بدانيم اطرافيان ما نهايت تلاش را براي آرامشمان دارند؛ ثروتمند و خوشبخت واقعي شما هستيد که قدر لحظه هاي ارزشمند خود را مي دانيد.

 

 

 

شاهنامه بخوانيم

آزاده حسيني

شب اورمزد

شب اورمزد آمد و ماه دي

ز گفتن بياساي و بردار مي

اينجا هر هفته بخشي از مفاهيم شاهنامه فردوسي را با هم مي خوانيم. اما اين بار به مناسبت شب يلدا بيت هايي را برايتان به اشتراک مي گذارم که در شب يلدا کنار خانواده هاي خود بخوانيد. براي دريافت فايل شنيداري با شماره 09111707808 تماس بگيريد.

چو روز تو آمد جهاندار باش

خردمند باش و بيآزار باش

نگر تا نپيچي سر از دادخواه

نبخشي ستمکارگان را گناه

زبان را مگردان به گرد دروغ

چو خواهي که تاج از تو گيرد فروغ

خداوند پيروز يار تو باد

دل زيردستان شکار تو باد

سخن چين و بيدانش و چاره گر

نبايد که يابد به پيشت گذر

همه بردباري کن و راستي

جدا کن ز دل کژي  و کاستي

نه سستي نه تيزي به کاراندرون

خرد باد جان تو را رهنمون

نگه دار تا مردم عيب جوي

نجويد به نزديک تو آب روي

ز دشمن مکن دوستي خواستار

و گر چند خواند تو را شهريار

به دل نيز انديشه ي بد مدار

بدانديش را بد بود روزگار

به لشکر بترسان بدانديش را

به ژرفي نگه کن پس و پيش را

هرانکس که با آب دريا نبرد

بجويد نباشد خردمند مرد

هرانکس که اندر سرش مغز بود

همه راي و گفتار او نغز بود

شب اورمزد آمد و ماه دي

ز گفتن بياساي و بردار مي

 

 

سحر حسن زاده نوري

 يلداست و دوباره گرد هم مي آييم و اين گردهمايي را مديون يلداييم. يلدا طولاني ترين شب است و اين شب مي آيد تا آغاز زمستان را به ما خبر دهد. شبي که باعث مي شود دوباره تمام فاميل دور هم جمع شوند و هميشه اقوام در اين شب به خانه بزرگ ترها مثل پدربزرگ و مادر بزرگ مي روند. در اين شب فال حافظ ميگيرند  و بهانه اي مي شود براي بازي کودکاني که بعد از مدتي هم را ديدند. در اين شب ميوه هايي مثل هندوانه، انار، کيوي و موز، مرکبات و ميوه هاي فصل، آجيل و ژله روي ميز يلدا چيده مي شود. يلدا شب به ياد ماندني و بلندي است و هميشه عکس هاي اين شب هر سال بيشتر از سال هاي پيش به ياد گار ميماند در آلبوم ها.

 

 

 انار خاتون با 1400 تا نوزاد

آرنيکا روح افزائي

در آخرين روز زيباي پاييز، سارا با خانواده اش مشغول تدارک شب يلدا بود. سارا خيلي هيجان داشت چون قرار بود پدربزرگ و مادربزرگ، يلداي امسال را به خانه ي آنها بيايند. سارا خيلي منتظر ماند تا اينکه پدربزرگ و مادربزرگش تشريف آوردند. در دستان پدربزرگ هندوانه و انار هاي زيادي بود. لابلاي آنها، اناري بود که همه، انارخاتون  صدايش ميکردند. مهمان ها يکي يکي مثل عمو محمود، خاله نرگس و بقيه از راه رسيدند. همين که وقت پذيرايي شد، انار خاتون ترسيد و خودش را در گوشه اي از سبد ميوه قايم کرد تا مبادا کسي او را انتخاب کند. اما، خاله نرگس دقيقا انار خاتون را از لاي آن همه انار برداشت. انار خاتون با ترس زيادي پا به فرار گذاشت تا به بشقاب عمو محمود رسيد و از آنجا هم فرار کرد و پريد داخل پلاستيک هندوانه ها.

انار خاتون با صداي بلند فرياد زد: «دکتر خبر کنيد، دکتر خبر کنيد. دکتر هندوانه با عجله آمد جلو و گفت: «چيه! اينهمه سر و صدا راه انداختي؟ چه کارم داري»؟ انار خاتون آرام در گوش دکتر هندوانه گفت: «برو سريع چاقو رو بردار و بيا که من 1400 دونه بچه تو شکمم دارم».  دکتر هندوانه با شنيدن اين حرف سريع چاقو را آورد و شکم انار خاتون را جراحي کرد و واقعا 1400 تا دونه کوچولوي ناز به دنيا آورد. ولي  همه آن دونه هاي ناز، در دهان سارا رفتند و خورده شدند و خوشبختانه همه دونه ها، حتي داخل شکم سارا هم خوشحال و خندان بودند.

 

 

يلدا، شبي براي با هم بودن

پرستو علاءالدين

از پنجره به آسمان نگاه انداختم، زيبا بود، پر از ستاره و بدون لکهاي ابر. ماه مانند چراغي بر سر شهر ميتابيد. همانطور که به نقاشي فوق العادهي خدا نگاه ميکردم، ستارهي دنباله داري از آسمان رد شد. حس آشنايي به آن ستاره دنباله دار داشتم. حس مادرانه اي به من دست داده بود. نميدانم امشب چه بود که صداي خنده و شادي از واحد روبهرويي ميآمد. در واحد روبه رويي يک پيرمرد و پيرزن زندگي ميکردند و گويي بچه ها و نوه هايشان به ديدار آمده بودند. اين صحنه را که ديدم، خاطرات برايم تداعي شد. تقويم را از قفسه برداشتم و به تاريخ نگاه کردم، سي آذر، شب يلدا. پس به خاطر همين بود که آنها دور هم جمع شده بودند. دلم براي خودم سوخت، تنها بودم و آرزوي جشن گرفتم دوباره آن هم نه يک شب کامل، فقط چند ساعت شب يلدا را داشتم.

با يادآوري خاطرات، ديگر تحمل اين شب برايم سخت شده بود. گفتم با کتاب خود را سرگرم کنم. سرگرم که نشدم هيچ، گويي کلمات هم دست به دست هم داده بودند تا مرا به گريه وادار کنند. دستم را روي کتاب گذاشتم و سرم را روي دستم و اشک هايم بود که از هم سبقت ميگرفتند. آنقدر گريه کردم که نميدانم کي چشمانم گرم شد و به خواب عميقي رفتم.

با صداي زنگ آيفون از خواب پريدم، قبل اينکه در را باز کنم، در آينه نگاهي به خودم انداختم، سفيدي چشمانم قرمز شده بود. سريع آبي به دست و صورتم زدم و بعد از برداشتن شالم به طرف در رفتم. در را که باز کردم، رقيه خانم، همان پيرزن واحد روبه رويي را ديدم.

سلامي کردم که با لبخندي مهربان جواب داد:

- سلام دخترم خوبي؟

- ممنون خاله جان، امري دارين؟ بفرماييد تو!

- نه خاله جان، قربونت برم، خواستم دعوتت کنم خونمون

با تعجب به خاله خيره شدم که با خنده گفت:

- چيه خاله چرا اينطوري نگاهم ميکني؟ برو برو آماده شو منتظرتيما

و از مقابل چشمان مبهوت من رفت!

با اينکه خجالتي بودم، اما خيلي به اين دورهمي نياز داشتم، پس بيدرنگ لباسهايم را پوشيدم و با تشکر از خدا، به واحد خاله رقيه رفتم.

 

 

يسري شهواري

شب يلدا طولانيترين و يکي از شيرين ترين شب هاي سال است. مراسم يلدا يکي از کهن ترين رسوم ايراني هاست. به شب يلدا شب چله هم ميگويند. انار و هندوانه ميوههاي مخصوص شب يلدا هست، براي همين هميشه سر سفره يلدا انار و هندوانه وجود دارد.

از حضرت حافظ داريم:

صحبت حکام ظلمت شب يلداست

نور ز خورشيد جوي که بر آيد

بر در ارباب بيمروت دنيا

چند نشيني که خواجه کي به در آيد؟

امسال سال 1402، يلدا مصادف با روز پنجشنبه شده است. ايرانيها از زمان قديم اين مراسم را دور هم جشن ميگيرند. من شب يلدا را خيلي دوست دارم مخصوصا اينکه فاميل دور هم جمع ميشوند؛ امسال هم براي يلدا لحظه شماري ميکنم.

 

 

يلداي بدون مادربزرگ

فاطمه لاکتراش

روزها قدري کوتاه تر ميشد و شب هاي سرد و طولاني زمستان آغاز شده بود. مانند هر سالي که شب يلدا ميرسيد من صبح زود طوري که هنوز آسمان رنگ روشنايي خورشيد را نديده بود به خانه مادربزرگم مي رفتم. از خانه ما تا خانه مادربزرگم چند قدمي بيشتر راه نيست؛ اما امسال با سال هاي ديگر فرق ميکند، چون مادربزرگ من ديگر پيش ما نيست. هيچ شور و ذوقي براي شب بيداري هاي يلدا نداشتم، با اين حال به خانه مادربزرگم رفتم؛ وقتي در خانه اش را باز کردم تمام خاطراتي که باهم داشتيم جلوي چشمانم مانند فيلم کوتاهي نشان داده شد. شب يلدايي که مادربزرگم يک روز قبل آن تمام تدارکات لازم براي خوشحالي ما انجام ميداد؛ ديگر انجام نميشود. ديگر نميتوانيم شب هاي يلدا منتظر حلوايي باشيم که در شب يلدا مردم روستا درست ميکردند. کاش بيشتر قدر مهرباني هاي مادربزرگم را مي دانستم و تمام وجودم به او عشق ميورزيدم.

 

 

روحت شاد مادربزرگ

سارا مقصودلو

همه ي ما هيچگاه ارزش زمان را وقتي که سرشار از شادي هستيم درک نمي کنيم تا زمانيکه که در يک موقعيت حساس و اضطراب آور قرار مي گيريم. من فکر ميکنم طولاني ترين شب سال با اختلاف يک دقيقه به اين دليل يلدا نام گذاري شد تا قدر تک تک لحظات شاد خود در کنار خانواده و لبخندهاي از روي شادي هنگامي که درکنار هم هستيم را بدانيم. همه ي اينها بهانه اي است براي گذراندن وقت و در کنار يکديگر بودن، بهانه اي براي جمع شدن دور هم و خنده هايي از ته دل و از روي شادي و به دور از نگراني و به فراموشي سپردن اتفاقات غمناک. ارزش دقيقه هاي زندگيمان را بدانيم تا در حسرتش نمانيم.

يلدا مبارک.

 

 

انار ناز، نازي

آيلين اميري

در ماشين بودم؛ پدرم انار و هندوانه اي که براي شب يلدا خريده بود را داخل آورد. من دل تو دلم نبود که مهمان ها به خانه مان بيايند و شروع به خوردن کنيم. از همانجا از پدرم خواستم يک انار شيرين هم براي من بياورد. به خانه آمديم و من قبل از آمدن مهمان ها شروع به خوردن کردم. من که انار پوست کردن بلد نبودم؛ داشتم با روش هاي عجيبي انار را پوست مي کردم که صداي انار در آمد گفت: «آخ آخ آخ دردم اومد! اين چه وضع پوست کردن است مگر روشش را بلد نيستي اگر بلد نيستي به کسي بگو برات پوست بگيرد»!

من با عصبانيت گفتم: «من که خيلي خوب پوست ميکنم. تو خيلي نازنازي هستي»!  انار روي قرمزش سرخ تر شد و گفت: «دخترک دست و پا چلفتي»!

هندوانه صدايش در آمد و گفت آرام! آرام! دارم استراحت ميکنم»!

انار با عصبانيت گفت: «مرا زمين بگذار»!

من هم گفتم: «عمرا بگذارم شخص ديگري تو را بخورد؛ من که قوي ترم»!

گفت: «خب الان بهت چيزي نميگم ولي به وقتش متوجه ميشي ميخوام چه کاري کنم»!

انار را خوردم و کمي دراز کشيدم که دل درد گرفتم. احساس کردم صداي انار را شنيدم که گفت: «ديدي من هم قوي هستم» من که تازه درس گرفتم کسي را از قيافه قضاوت نکنم اين شب يلدا را با دراز کشيدن روي تخت و دل درد گذراندم.

 

 

 صداقت خورشيد

فاطمه مزنگي

آسمان رو به خاموشي ميرفت. مردم هماهنگ با اين خاموشي با قدم هاي پر جنب و جوش به سمت خانه هايشان روانه مي شدند. در دست يکي بسته اي آجيل و در دست ديگري انار و پرتقال سمفوني رنگ ها را مينواخت و حضور اشعار حافظ فال ديروز و فرداي ما را بازگو مي کرد. جمعي دور کرسي نشسته بوديم و يکي از اقوام داستاني از نياکان تعريف ميکرد: «در گذشتگان دور مردم مي پنداشتند با فرا رسيدن زمستان، خورشيد از سرزمين سرد و تاريک خود خارج ميشود و باري نو متولد شده و حضوري پر رنگ و نگارتر از هميشه پيدا ميکند. چرا که شايد آنها مي پنداشتند در ميان برف و باران که جز سفيدي چيزي باقي نميگذارد خورشيد تنها نشان مقدسي است که به اين جهان رنگ ميدهد و نشان دهنده ي گرمايي صادق براي همگان است!

گرما و نوري که نشان ميدهد بهاري هست!

زندگي جريان دارد. و همبستگي و همدلي در اين دنيا جاري است.

 

 

هديه اي از مادربزرگ

سيده فاطيما عقيلي

آرام گام برمي دارد، به روي پلکان هاي قهرماني ميرود. به طور زيبايي لبخند مي زند؛ انگار شب يلدايي است که آن گردنبند، با پلاک انار را از مادربزرگش هديه گرفته و در ذوق اين است که زودتر گردنبند از ميان موهايش بگذرد و بر گردنش نقش بگيرد. اين گردنبند نشانگر مهر و محبت مادربزرگ مهربانش بود که هميشه دعاي او پشت و پناه دختر بود. به همين دليل، حال به روي پله ي اول ايستاده و مدال طلا را روي گردنبندش حس مي کند. شبي خاطره انگيز را به ياد مي آورد که اعضاي خانواده آمده بودند. بالاخره توانست با کودکان اقوام يک دل سير بازي کند، پدربزرگ ديوان حافظ را از روي کتابخانه برداشت به روي کرسي آورد، بعد از نيت شروع به خواندن کرد. غزل 165 «مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد/ قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد...» غزل که تمام شد؛ روجا به فکر فرو رفت. از پدربزرگ پرسيد که: «پدربزرگ ديوان حافظ را چه کسي سروده»؟

«بچه هاي فاميل هم مشتاق پاسخ پدربزرگ بودند. پدربزرگ ديوان را باز کرد از رو و با لبخند مليحي خواند: «اين ديوان را شمس الدين محمد حافظ بزرگ ترين غزلسراي ايران و يکي از نوابغ کم نظير انساني که در سده هشتم پا به عرصه وجود نهاد سروده است».

 روجا که با صحبت هاي پدربزرگش کنجکاوتر شده بود از روز بعد شروع به مطالعه در مورد حافظ کرد و کم کم به حافظخواني علاقمند شد و در اين عرصه موفق به کسب تقدير نامه شد.

 

 

سوگند ميري

وارد خانه شدم ديدم همه زير کرسي نشسته اند. با خودم گفتم مگر چه خبر است؟ ديدم مادرم دارد هندوانه ها را تکه تکه ميکند و روي ميز قرار مي دهد و آهنگ شب يلدا در کل خانه پيچيده است. با خودم گفتم هوا به اين سردي آخه هندوانه؟به هوشم نرسيده بود که امشب شب يلدا است ناگهان همه به سويم آمدند و خوش آمد کردند. پرسيدم مامان انار و هندوانه چرا هوا سرد است من مريض مي شوم. مادرم گفت دخترم امشب شب يلدا است. شب يلدا شبي نيست که سر سفرهاي همه بايد هندوانه و انار باشد! شبي نيست که حتما بايد با تزيين و ميز پر باشد. شب يلدا مناسبتي است که فاميل ها دوست و آشنا دور هم جمع شوند و سخن هاي دلنشين مي گويند. چنانکه انار و هندوانه ميوه سفره ي شب يلدا است. به قول معروف هندوانه و انار که نباشد که نمي شود. دوستانمان يا آشنايانمان را دعوت کنيم.  با خودم گفتم پس من بروم لباسم را که مادرم دوخته است و رنگش به رنگ انار و هندوانه است بپوشم!

با خودم گفتم چرا همه شب يلدا را به هندوانه و انار تشبيه مي کنند؟ شايد انسان ها در توانشان نباشد و نتوانند ميوه را تهيه کنند. با خودم گفتم به هندوانه و انار نيست به خوشي آن شب است، وقتي همه لبهايشان خندان به خاطر آن هواي سرد وقتي دلهايشان پاک وقتي دستانشان را رو به آسمان مي برند و ميگويند: «چقدر تو زيبايي آخه اين همه خلقتت را کجا بگذارم و خدا را شکر ميکنند. بهتر است بدانيم که انار و هندوانه و آجيل و همه اين موارد؛ آرامش نميشود.  با ليوان چاي و شيريني اما از ته دل و خنده واقعي بشينيم و دلمان شاد باشد آرامش داشته باشيم. عاشقي شب يلدا بهترين مناسبت براي دور هم جمع شدن است از آن به خاطر انار و هندوانه اش لذت نبريم از آن بخاطر آرامشي که به ما ميدهد،  با دوستانمان،خانواده شاد باشيم و صورتمان خندان باشد و حسي که باعث مي شود شکرگزارتر باشيم و لذت ببريم.

 

 

سيده دنيا ميرکاظمي

انتهاي فصل برگريزان رسيده است. سرانجامي که به يلداي دوست داشتني منتهي مي شود. يلدا را براي دقيقه اي بيشتر با هم بودن جشن ميگيريم، با انديشه ي بيشتر در آن متوجه ارزش لحظات مي شويم، لحظاتي که قابل تکرار نيستند. يلدا هديه ي پاييز به مناسبت رفتنش است، شايد با اين کار مي خواهد ما را به انتظار خود بگذارد که تا سال ديگر هم منتظر رسيدن پاييز و آمدن دوباره ي هديه ي با هم بودنش باشيم. با شنيدن نام يلدا، حس خوب با هم بودن به يادم مي آيد، حسي گرم، شيرين و رنگارنگ پر از مهر و همبستگي.

 

 

سارا رضايي

براي سور و سات يلدايي

همه باشند دوان هرسو و جايي   

به دنبال انار و هندوانه

همه باشند هر سويي روانه

از آجيل و تنقلات وپسته 

مگو چيزي که دلها شد شکسته

نگاهي مي کند ميزبان به ميهمان

ز بس او مي خورد چاي فراوان 

دل ميزبان زميهمان خون گشته 

زبس خورده انار وخورده پسته 

دلم آزرده شد از بهر ميزبان

ز دست اين همه مهمان شادان

نمي داند که در اين روزگاران

نبايد شد ز بهر فخر ميزبان 

امان از اين همه اطوار و ادا

براي اين شبي که هست يلدا