فرم و عروض اشعار مولانا
یادداشت |
مهران موذنی
رمز شور و پویایی شعر مولانا را میتوان در همین دانست، استفاده از اوزانی که ریتمیکتر مینمایند و پر کردن ظرف هرکدام از افاعیل با یک جملهی کامل. پیش از پرداختن به اشعار مولانا، باید پرسش مهمی را پاسخ داد: اساسا نقد اشعار مولانا کار صحیحی است؟ یا اگر بخواهیم کمی عمیقتر بپرسیم: آیا به طور کلی، نقد ادبی کار درستی است؟ چنین مسئلهای مفصلتر از این است که بتوان در مقدمهی یادداشت دیگری به آن پاسخ داد و خود یک یادداشت مستقل میطلبد. ولیکن اگر بنا به خلاصهگویی باشد، میتوان به یکی از جملات استنلی کوبریک، کارگردان بزرگ سینما گذری زد: حقیقت یک اثر، حس آن است و نه فکر پشت آن. مسئلهی نقد ادبی، تبدیل حس به فرمول است. در واقع، منتقد هنر را فرمولیزه میکند و هرچه بیشتر در این امر پیش برود، از اصل حس زیباییشناسی اثر دورتر میشود. به طور مثال، اگر به جای ((مفتعلن مفعتلن مفتعلن مفتعلن)) بگوییم ((رجز مثمن مطوی))، دیگر اثری از موسیقی نمیماند. اینکه اساسا نقد ادبی صحیح است یا نه، به تنهایی مبحث مفصلی است. اگرچه که حتی اگر کار صحیحی هم باشد، نقد آثار مولانا کمتر صحیح مینماید. چرا که مولانا شاعر شور و شوق است. با در نظر گرفتن همهی بزرگی شاعرانی چون حافظ، سعدی و نظامی، شاید نقد آثار آنها، حداقل در عرصهی وزن عروض کار صحیحتری باشد تا نقد اشعار مولانا. چرا که اشتر به شعر او در حالت و طرب است و وی چنین در این موضوع زبانزد است که اخوان ثالث در یکی از قصایدش برای ارجدهی به حسین منزوی میگوید: ((چکد ز لطف و تری آب از غزلهایش/ به شور نیز گهی چون جناب مولوی است)). هرچقدر هم که فرمول از شعر مولانا استخراج کنیم، خود شعر او هنوز اصل شعر اوست. یعنی شعر مولانا همان شعر مولاناست. نه کمتر و بیشتر. هدف ما تنها کشف شیوهی کارکرد چرخدندههای آثار اوست تا از راز زیبایی و ماندگاری آنها پرده بیفتد. البته نکتهای را باید در نظر گرفت. این فرمولها لزوما نیازمند صدق کردن در تمامی موارد نیستند. چرا که هنر به مانند فیزیک و ریاضی نیست. به عبارتی دیگر، شاید فرمولی برای توصیف بسیاری از آثار یک شاعر کشف شود. اما این فرمول تمامی اشعار او را شامل نخواهد شد. پس شاید نشود آنقدرها هم نقد ادبی را جدی گرفت! اگر وزن عروض را نوعی تکنیک در فن شعر در نظر بگیریم، شاید صحیح باشد اگر بگوییم استفادهای منحصر به فرد و هدفمند از این تکنیک، زایش نوعی فرم را سبب میشود. چیستی فرم هم به خودی خود از جملهی مفصلترین مباحث هنری است. از همین رو، آنچنان درگیر این تعاریف نمیشویم و به اصل ماجرا میپردازیم. در شعر کلاسیک فارسی، اگر برخی از اشعار امثال بایزید بسطامی را نادیده بگیریم، همهی آثار شامل وزن عروض میشوند. اما چه چیزی عروض شعر مولانا را منحصر به فرد کرده است؟ مولانا برخورد متفاوتی با اوزان عروضی دارد. میگویند هر چیز با ضد خودش مشخص میشود. پس در ابتدا مثالهایی از دیگر شاعران بزنیم: ((صلاح کار کجا و من خراب کجا؟)) این مصرع در بحر محتث مثمن مخبون محذوف است. یا به عبارتی، همان ((مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن)). هنگامی که اولین رکن شعر که مفاعلن باشد پر میشود، شعر در میانهی واژهی ((کار)) است. در واقع نیمی از این واژه در اولین افاعیل و نیمی دیگر در افاعیل دوم است. افاعیل سوم هم در میانهی واژهی ((خراب)) به اتمام میرسد. این بار بیتی از سعدی را در نظر میگیریم: ((بنی آدم اعضای یک پیکرند)) که در وزن شاهنامه (فعولن فعولن فعولن فعل) است. با پر شدن اولین رکن، شعر در میانههای واژهی ((آدم)) قرار دارد. افاعیل دوم در اواسط ((اعضای)) به اتمام میرسد و افاعیل سوم در میانههای ((پیکرند)). هرکدام از ارکان، در اواسط واژگان به اتمام میرسند. اما مولانا سعی میکند از نظر عروضی، دقیقا در نقطهی مقابل این مثالها باشد. این دو بیت از دیوان شمس را در نظر بگیرید که در بحر هزج مثمن مکفوف محذوف (مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن) سروده شده: ((زهی عشق، زهی عشق، که ما راست، خدایا/ چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست، خدایا/ چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید/ چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست، خدایا)). با اتمام شبهجملهی ابتدای مصرع اول، نخستین مفاعیل پر میشود. با دومین ((زهی عشق)) هم به همین شکل. حتی با اتمام ((که ما راست)) نیز افاعیل بعدی به اتمام میرسد. مصرع سوم نیز همین است. در مصرعهای زوج، پس از پایان جملات، یک واو هم قرار گرفته که سبب پر شدن هجای انتهای ارکان میشود. در واقع، سعی جناب مولانا این است که کلمات و حتی جملات را در میانهی ارکان عروضی تمام نکند. اگر هرکدام از افاعیل را یک ظرف آب در نظر بگیریم، قصد ما این است که کلمات را همچون آبی به درون این ظرفها بریزیم. گاهی آب همانجایی تمام میشود که ظرف. گاهی هم با اتمام ظرفیت ظرف اول، همچنان مقداری آب روی دستمان مانده که باید درون ظرف بعدی ریخته شود. در حالت اول، با اتمام واژه، افاعیل هم به اتمام میرسد. در مورد دوم، با اتمام افاعیل، واژه هنوز به اتمام نرسیده و نیاز به رکن بعدی دارد. شعر مولانا از نوع اول است. البته مولانا به همزمانی پایان یافتن کلمات و ارکان عروضی اکتفا نمیکند و همزمان با اتمام هر رکن، جمله یا شبهجمله را به اتمام میرساند. در مصرع معروف ((نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی)) نیز این موضوع به خوبی به چشم میآید. ((نوح تویی)) مفتعلن اول را پر میکند و ((روح تویی)) مفتعلن دوم را. البته هنوز واژهی ((مفتوح)) به اتمام نرسیده که مفتعلن سوم تمام میشود. این یعنی نه تنها تعمیم چنین قاعدهای به کل آثار مولانا یا حداقل به غزلهایش صحیح نیست، بلکه حتی تعمیم آن به کل همین بیت هم اشتباه است. در نتیجه، باید گفت که گشتن به دنبال یک قالب واحد برای بررسی اشعار او، کار درستی به نظر نمیرسد. اما چرا چنین قالبی را به مولانا نسبت میدهیم و به دیگر شعرا نه؟ در آثار باقی شاعران بزرگ ما چنین چیزی کمتر خودنمایی میکند. از طرفی، مولانا اوزانی را برای اشعارش انتخاب کرده که بیشتر به چشم آیند. به طور مثال، بحر مثمن اخرب مکفوف محذوف (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) یا خفیف مسدس مخبور (فعلاتن مفاعلن فعلن) به مانند رجز مثمن مطوی (مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن) یا مجتث مثمن مخبور محذوف (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) موزون و ریتمیک به نظر نمیرسند. در شعر مولانا، معمولا با اوزانی از نوع دوم سر و کار داریم. رمز شور و پویایی شعر مولانا را میتوان در همین دانست. استفاده از اوزانی که ریتمیکتر مینمایند و پر کردن ظرف هرکدام از افاعیل با یک جملهی کامل. حال تصور کنید که همهی این موارد همراه شوند با تکرارها و ردیفهای اشعار او. اغلب در غزلهای دیوان شمس به چنین مواردی برمیخوریم. هرچند که در مثنوی هم این قاعده غریبی نمیکند. ((سینه خواهم شرحه شرحه از فراق)) از مثالهای آن است. با اتمام عبارت ((سینه خواهم)) نخستین فاعلاتن به پایان میرسد و در پایان عبارت ((شرحه شرحه))، دومین فاعلاتن. از نمونههای پررنگ دیگر آن در اوایل مثنوی، مصرع ((ان تکلف او تصلف لا یلیق)) است. در نهایت، به یک پرسش اساسی میرسیم: آیا مولانا، شاعر شور و سماع، هنگام سرودن شعر به چنین موضوعاتی میاندیشیده؟ پاسخ واضح است. شعر مولانا حاصل ذوق و حس زیباییشناسی اوست. اگر بنا بود مولانا هم به مانند ما بنشیند و اینچنین اشعار را بالا و پایین کند، هرگز مولانا نمیشد. باری دیگر به این پرسش برمیخوریم که آیا نقد ادبی امری صحیح است؟ به شخصه چنین جایگاهی برای خود قائل نیستم که این پرسش پاسخی بدهم. اما آتش شعر مولانا قدری شعلهور است که ما را مجاب به کنار گذاشتن ابزار نقد و لذت بردن از زیباییهایش کند.