طبقه ي متوسط  رو به زوال


یاددداشت اول |

 

 با مسووليت  سردبير

يکي از مشکلات هميشگي ما با خودمان آن است که نمي دانيم در کجاي تاريخ وجود ايستاده ايم، به همين خاطر نمي دانيم از زندگي چه مي خواهيم و چه نمي خواهيم. صبح با طلبکاري بر مي خيزيم، به سرعت روي مي شوييم و لباس مي پوشيم و به شتاب طوفان از خانه بيرون مي زنيم، هنوز روح در جسم مان تمکين نکرده است که خودمان را به ميز کار مي رسانيم. اگر تنها باشيم، بسته به نوع کار و تجارت و... تا دو سه ساعت چرت  مي زنيم و اگر کارمند باشيم و  همکاري هم داشته باشيم، شروع به غرولند از وضع زندگي و معاش، و بعد غيبت همکاران و دوستان و احيانا همسر گرامي  مي کنيم و در خلال آن هم انجام برخي کارها و.... اين احتمالا تکرار روزمره ي همگي ماست و دردي که همگان به آن مبتلاييم. اما چرا اينگونه ايم؟ چرا صبح زودتر بر نمي خيزيم  و با طمانينه و آرامش صبحانه نمي خوريم و  چرا با حس خوب اموراتمان را آغاز نمي کنيم، چرا دلمان هميشه پر است و چرا همه عالم و امکان به ما بدهکارند. راستي آيا هيچوقت فکر کرده ايم ما به چه کسي بدهکاريم ؟هيچکس از ما طلب ندارد ؟ از زمين و زمان چه مي خواهيم؟ هيچ از خود پرسيده ايم؟ ما که اينقدر از همه مي خواهيم به هنگام باشند و مودب و پاسخگو و... خودمان هم اينگونه ايم؟آيا خودمان در برخورد با ديگران رعايت ادب و اخلاق و احترام را مي کنيم ؟آيا اگر کسي  در خيابان کمکي خواست، به جاي سلفي گرفتن و يا فيلم گرفتن به فکر کمک به آن نيازمند هستيم ؟آيا .... و دهها آياي ديگر که هم اکنون ما مي توانيم از خود بپرسيم و کمي به جاي طلبکاري از ديگران خودمان را به جاي متهم بنشانيم و از خودمان سوال کنيم که آقا و خانم محترم کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش  حواست را جمع کن و تکليفت را با زندگي معلوم کن و نگذار عمر گران اينگونه از دست برود. تا در آخر ايستگاه انگشت ندامت به دندان نگيري. براي تامل در خود هيچگاه دير نيست از حالا شروع کن.