درختان ايستاده  ميميرند


یادداشت |

 

با ياد او (سيد ابوالحسن مختاباد امرئي، روزنامه نگار، هنرمند، پژوهشگر، منتقد هنري و کنشگر اجتماعي) که همه عمرش ايستاده زيست.

22 دي ماه زادروز روزنامه نگار، پژوهشگر حوزه نقد موسيقيايي، کتاب و هنرمند دغدغه مند عرصه عمومي سيد ابوالحسن مختاباد امرئي بود. ابوالحسن اگرچه بر خلاف زيست طولي اندکش در اين جهان ناپايدار ديري نزيست ولي در زيست و زندگي عرضي خلاقه و معنوي حيات اجتماعي خود از گرانسنگي و پرباري چشمگيري برخوردار گشت، او در چشم انداز زندگيش با هوشمندي ستايش آميزي حرکاتي را طراحي کرد و با مسير شناسي دقيق سر از پا ناشناخته پا و جان در آن تيره راه ها نهاد، مسيرهاي متفاوتي که در نظر داشت و ناگزير گشت تا همزمان قافله سالار اين مسيرها و جاده هاي موازي باشد از روزنامه نگاري تا پژوهشگري و آزمودن هنرمندي موسيقي و کنشگري و فعال اجتماعي بودن، مسيرهاي پر سنگلاخ، آن هم در کشوري که توسعه نيافتگي اين عرصه ها و پديده هاي عمومي هر پوينده و جوينده اي را در آغاز راه نااميد و سرگردان و از ادامه راه باز مي دارد، ولي ابوالحسن سري پر سودا و جاني خستگي ناپذير داشت، انگار مي دانست که زمان و زندگيش کوتاهست و ناگزير از رهروي همزمان در چند جاده ناهموار است، روزنامه نگاري و جان شيفته موسيقيايي، اولين منازل عاشقانه اش بودند، در زماني کوتاه و آنهم در شرايط طوفاني اجتماعي-فرهنگي دو دهه 70 و 80 سر از پا ناشناخته توانست با دو دهه سعي و کوشش وافر خود را در جايگاهي مناسب در حرفه روزنامه نگاري تثبيت نمايد و به مرتبت و ساحتي ارزشمند و در خور حرفه اي دست يازد، و همزمان آموزش زبان و دانش و تربيت هنري و موسيقيايي را نزد استادان بزرگ موسيقي سازي و آوازي ايراني خستگي ناپذير دنبال نمود البته در اين حوزه بدليل تربيت و ميراثي که از خانواده پدر و برادران داشت با روحي سيري ناپذير جوينده و پوينده تازه هاي اين راه گشت، ولي اين آزمون ها و تجربيات و توانايي او را آنچنان قانع نکرد چون ميدانست و دريافتي دقيق از نقص و ناآراستگي و نيمه تمام بودن اين مسيرها را نيک آگاه بود چون او کمال گرا بود پس ‌‌ادامه راه را در توسعه پايدار حرکت و جريان فرهنگي- هنري کشور مي ديد و اين توسعه را در فقدان عرصه عمومي امکان ناپذير مي دانست با چنين راهبردي اهتمام خود را در کمک به رفع توسعه نيافتگي اين عرصه عمومي معطوف کرد البته حرفه روزنامه نگاري به دست او چراغ راهي داد تا با نور آن در جهت علت يابي عامل ايستايي و رکود هنر و فرهنگ را مشاهده نمايد تا دريابد که توسعه نيافتگي عرصه عمومي به عنوان ضلع اصلي اين مسير است با اين شناخت به صورت تمام قد پا در حريم تقويت عرصه عمومي نهاد، اين عرصه و راه و ضلع سوم و مهمي که او به آن مي انديشيد همانا تقويت نهادها و صنوف بود، جريانهايي که تنها با حضور فداکارانه نخبگان و از خودگذشتگي آنان شکل مي گيرند که با کاشتن بذر نهادمندي در کوير يک جامعه ستروني اين پديده هاي کم رنگ تبديل به سرسبزي بستاني مي گردند:

تنگ چشمان نظر به ميوه کنند،

ما تماشاکنان بستانيم

او به تعبير سعدي بزرگ عرصه عمومي را بستاني ميدانست با شم و شناخت دقيقي که داشت حيات و پايداري روزنامه نگاري و آزادي بيان و يا تقويت روح موسيقي ايراني را تنها در يک عرصه عمومي قدرتمند و زايا حيات مدار مي دانست به همين منظور تمام هدف و آرمان خود را معطوف به رشد و توسعه نهادهاي زاياي عرصه عمومي روزنامه نگاري و موسيقي نمود، ابوالحسن در فضاي ايجاد شده براي فعاليت هاي صنفي در تشکل هاي تازه تاسيس يافته کانون پژوهشگران خانه موسيقي و نيز انجمن صنفي روزنامه نگاران تا صفوف و جايگاه آخر آن يعني هيات مديره در يک فرايند دمکراتيک طي طريق نمود، ولي شوربختانه اين طوفان هاي اجتماعي و سياسي نابهنگام بودند که در يک جامعه در حال گذار ادامه فعاليت و حتي زيست در کشور را از او دريغ نمودند و عاقبت تن به مهاجرت اجباري داد تا شايد بتواند اين اهداف را در سرزميني ديگر پي جويد، اگرچه در طول يک دهه زيست در کشور امريکا همچنان براي روزنامه هاي داخلي با تعهد قلم زد ‌‌و با شيوه و سبک و بيان خود در کليه رويدادها حضوري جدي داشت و بخصوص بعنوان يک روزنامه نگار حوزه موسيقي به نقد نظر و تقويت جريان انديشگي موسيقي ايراني پرداخت و همزمان پويايي و ديده باني حوزه عرصه عمومي را نيز ادامه داد ولي با کاري سخت تر و ماندگارتر در فکر تاليف دايره المعارف موسيقي ايراني بود عرصه عمومي جديدي که با جانفشاني سالياني در حال شکل دادن تيمي از برجسته ترين پژوهشگران داخل و خارج کشور بود که دست اجل مجال و فرصت انجام اين کار سترگ را از او گرفت و او در حاليکه در غروب روز 2 بهمن 1401 در بلندي هاي منطقه جنگلي شهر اوکلند کاليفرنيا عاشقانه در حال تمرين آوازي با پرندگان مهاجر عاشق بود بناگاه و بي خبر از عالم از زندگي خاکي جدا و مهمان آسمانهاي دور گشت، و حال با بازماندگانش است تا هزاران ساعت مصاحبه، پژوهش و کار حماسي او را تدوين و براي جريان عرصه عمومي موسيقي ايران باز زنده نمايند.

“دل را ز تو بي قرار ديدم

من چشم شدم همه چو نرگس”

مولانا

روحش شاد، ياد و نامش گرامي و تا هميشه جاودان باد.

 

در سوگ هميشگيت برادرت: مصطفي مختاباد

 22 دي ماه 1402