در گفت و گوي گلشن مهر با کارگردان عهد سياوش مطرح شد: بازگشت به اصالت خويش


تیتر اول |

کوثر قندهاري - اين روزها تالار فخرالدين اسعد گرگاني پذيراي مردماني است که به تماشاي اثري فاخر نشسته اند. تئاتري با روايت هايي از شاهنامه و اسطوره هاي ايران باستان، تئاتري که با قصه و ساخت درست تماشاگر را سه ساعت مجذوب خود مي کند و اين نخستين بار در تاريخ تئاتر گرگان است که روايتي از شاهنامه و به مدت سه ساعت نمايش گذاشته مي شود. براي چگونگي ساخت، مراحل پژوهش و مطالعات تئاتر عهد سياوش به سراغ رضا پورتراب زاده کارگردان اين تئاتر رفتيم.

 

لطفا در ابتدا خودتان را معرفي کنيد.

رضا پورتراب زاده رودسري هستم، از کودکي تئاتر را دوست داشتم و کار مي کردم و در همين زمينه تحصيلاتم را ادامه دادم؛ در حال حاضر فارغ التحصيل رشته بازيگري از دانشگاه تربيت مدرس تهران هستم و رتبه يک کنکور هنر در مقطع ارشد شدم و در کنکور دکترا رتبه 7 آوردم اما بنا به دلايلي به دانشگاه نرفتم. حدود 3 سال از کاليفرنيا بورسيه شده ام اما به دليل علاقه شديدم به ايران و پيشينه و فرهنگ ايراني تاکنون تصميم به مهاجرت نگرفتم اما اخيرا بي وفايي ها اذيتم مي کند و ممکن است تصميم به مهاجرت بگيرم.

 

از تجربه هايتان در زمينه بازيگري و کارگرداني بگوييد؟

کار هنر را با بازيگري شروع کردم و در کنار آن نقاشي و گرافيک را هم انجام مي دادم، و به واسطه طراحي نور و صحنه که در کارهايم خوب انجام مي شد، بيشتر مرا به عنوان کارگردان مي شناسند تا بازيگر و همين امر باعث شد به سمت کارگرداني سوق داده شوم. پروژه عهد سياوش هجدهمين کارگرداني من است که مي توان گفت پرهزينه ترين و بزرگترين کارم تاکنون است و قبل از اين در سال 97 پروژه اپيدمي را داشتم که آن هم 49 بازيگر داشت و در جشنواره فجر 5 جايزه گرفتيم که مهمترين آن جايزه هيئت داوران بود. اين کار تقريبا 56 بازيگر و عوامل دارد و آرزوي کودکي من بود، از کودکي به واسطه داستان هاي قرآني به تاريخ و اسطوره شناسي علاقه مند شدم و هرچه کتاب از تاريخ و اسطوره هاي جهان به دستم مي رسيد، ميخواندم و از همان زمان ها آرزو داشتم کار شاهنامه انجام دهم اما ترس از عدم موفقيت مانع انجام اين کار مي شود و در نهايت بر ترسم غلبه کردم و اين کار را انجام دادم و پروژه عهد سياوش آرزوي مرا برآورده کرد.

 

از تئاتر عهد سياوش بگوييد.

عهد سياوش يک پروسه سخت چندين ماهه بود، با وجود همه ي پيشينه مطالعاتي که در حوزه اسطوره شناسي تاريخي داشتم اما نياز بود اشراف بيشتري پيدا کنيم، بنابراين تيم ما که يک تيم 6 نفره بود، در يک مقطع زماني سه ماهه بالاي 100 جلد کتاب خوانديم و 400 ساعت مستند نگاه کرديم و از اساتيد بزرگ ايران مشورت گرفتيم و سعي کرديم تا جايي که ممکن است، آثار و مقالات مختلف را بخوانيم. پس از اينکه پروسه مطالعاتي ما تمام شد، تصميم گرفتيم در کنار اصل شاهنامه، اسطوره هاي ايراني که در شاهنامه نيست را معرفي کنيم؛ مثل اهريمن ها، ميترا يا مهر که جايگاه بزرگي در اين دنيا دارد و از ريشه هاي دين مسيحيت است. جلوتر که آمديم، ديديم هنوز جاي خيلي چيزها خالي است، بنابراين سعي کرديم کاراکترهاي ديگري را به کار اضافه کنيم تا مردم در کنار شاهنامه با شخصيت هاي ديگري مثل آرش که براي وطن جان فدا کرد و شخصيت بسيار مهمي است آشنا شوند. در همين حين که مطالعات را انجام مي داديم، يکي از دوستانم آقاي حسين جهان افروز شروع به نوشتن کار کردن و در نهايت چنين چيزي توليد شد.

 

چرا "عهد سياوش" را براي عنوان کارتان انتخاب کرديد؟

يکي از دلايلي که باعث شد اسم نمايش ما اين شود؛ اين بود که فرهنگ ايراني، قهرمان پرور است و از افراد اسطوره و قهرمان درست مي کنيم و وقتي اين کار انجام مي شود همه چيز فيزيکي مي شود؛ يعني در پاسداشت اين افراد مجسمه مي سازيم، بنر مي زنيم و نقاشي مي کشيم و... در حقيقت قهرمانانمان را به جاي بالا بردن به پايين مي آوريم. به همين دليل ما به اين رسيديم که مهمتر از خود سياوش که يکي از بزرگترين انسان هاي تاريخ است، خصلت و ويژگي اش مهمتر است و رسيديم به "عهد سياوش"، انساني که حتي نسبت به دشمنش هم عهد و پيمان نمي شکند و نسبت به عهدهايي که در دنيا دارد، وفادار مي ماند، و اين براي ما خيلي مهم بود که اين اتفاق بيوفتد و به همين دليل نام کار ما شد عهد سياوش.

 

لطفاتيم پژوهش 6 نفره را معرفي کنيد .

سرپژوهش ما آقاي حسين جهان افروز بود که خيلي سخت گيرانه کار را پيش برد و از چندين کتاب استفاده کرد تا بتواند قلمش را به فاخر بودن اثر نزديک کند. محمد اسلامي، فائزه نوآبادي، طه فرزبود، معين جعفري که از شعراي خوب استان هستند با سرپرستي خودم کار را انجام داديم و به نظرم اين پروسه پژوهش بسيار خوب پيش رفت و فارغ از نتيجه تئاتر، همه ي اعضاي اين تيم پژوهشي به دليل پروسه مطالعاتي فشرده اي که داشتيم چند پله نسبت به گذشته خود بالاتر رفتيم.

 

به جز علاقه شخصي که در پيشتر گفتيد، آيا دلايل ديگري براي استفاده از شاهنامه داشتيد؟

قطعا بله، من هميشه از اين بابت که بزرگترين فيلم ها و سريال هاي خوش ساخت دنيا که بيشترين مخاطب را دارند، غنائتي که در اسطوره ها و داستان هاي ايراني است را ندارند، ناراحت بودم. بسياري از اين فيلم ها تحت تاثير اسطوره هاي ايراني و اسکانديناوي ساخته مي شوند. آنها از داستان اسطوره هاي ما استفاده مي کنند در حالي که ما از چيزي که داريم و اصيل هم هست استفاده نمي کنيم. تاکنون من کارهاي مدرن و خارجي زيادي انجام دادم اما در اين سن به اين نتيجه رسيدم که بايد به اصالت خودمان بازگرديم و به کشورهاي ديگر نيز اشاعه دهيم، بنابراين برنامه دارم که در آينده اين نمايش را در کشورهاي تاجيکستان، قزاقستان و ديگر کشورهاي همسايه که با شاهنامه آشنا هستند، اجرا کنيم.

 

از سختي و ريسک بازآفريني و تغييرات در شاهنامه بگوييد؟

بحث اصلي داستان ما که راوي هم در ابتدا مي گويد، بحث خويشکاري است، خويشکاري يکي از مهمترين مرام ها يا محتواهايي است که مردم خيلي با آن سروکار ندارند و درباره آن مطالعه نکردند. خويشکاري که بارها در متون کهن استفاده شده است به معني اين است که هر فردي با چه هدف و وسيله اي به دنيا آمده است. و هميشه در خويشکاري مردمان دنيا، يک سري هستند که شناخته شده ترند به همين دليل ما در قهرمانان ايران جستجو کرديم و آرش را پيدا کرديم، اما آرش در شاهنامه نبود و چندين منابع مختلف داشت که بسيار باهم متفاوت بودند و از جهتي که قصد داشتيم شاعرانگي اثر حفظ شود در جاهايي از شعر آرش، سياوش کسرايي استفاده کرديم. و از طرفي چون در فرهنگ ايران باستان زنان و مردان يکسان هستند، پس به دنبال شخصيتي در شاهنامه و ادبيات گشتيم که در کنار آرش معرفي کنيم و در نهايت به گردآفريد رسيديم، گردآفريد شجاع، رند، باهوش و مرزبان است. و اينگونه شد که آرش را به عنوان قهرمان مرد و کسي که جانش را فدا مي کند و گردآفريد را بعنوان قهرمان زن که مرزبان ايران بود، معرفي کرديم. پس از معرفي اين دو، سپس سراغ شخصيت اصلي که سياوش است و سر تمام قهرمانان است، رفتيم که مظلومانه کشته شد و در همين راه هم کوچکترين خيانت و بي وفايي حتي نسبت به دشمنش نمي کند. به نظر من اين چيزي است که در جامعه کم داريم، اينکه روي عهد و پيماني که مي بنديم بمانيم و خيانت نکنيم، اين مفهوم را مي توان به تمام موضوعات جامعه؛ اعم از اقتصاد، سياست، هنر، اخلاق و .... تسري داد.

 

قسمت هايي از نمايش چاشني طنز داشت، با چه تفکر و ايده اي در نمايش جدي و فاخر، طنز را وارد کرديد، آيا به جذابيت داستان افزود!؟

من معتقدم در تراژدي هم مي تواند کمدي اتفاق بيافتد و اين پذيرش مفهوم را براي مردم راحتتر مي کند، اگر بررسي کنيد متوجه مي شويد تمام طنزهاي موفق ايران طنزهاي اجتماعي بود و مردم تا ساليان سال تکه کلام ها و محتواها را در ذهنشان نگه داشتند، به همين خاطر شايد کار مقداري به سمتي رفت که دو سه کاراکتر حالت طنز بازي کنند تا درام براي مردم شيرين تر شود و البته ما اين چاشني طنز را از بيرون نياورديم و از خصوصيات خود کاراکترها در شاهنامه به ويژه شاهنامه کلکته نشات گرفته بود و بازخورد خيلي خوبي هم گرفتيم. بطوري که مي توانم بگويم اين اولين کار من است که مردم از هر سطح سليقه و منش و ديدگاهي در سالن مي نشينند و 100 درصد راضي بودند.

 

در نمايش براي اهريمن از سر گاو استفاده کرديد، در حالتي که در تفکرات باستاني سرگاو را مقدس مي دانستند، در اين مورد توضيح مي دهيد؟

سر گاوي که ما استفاده کرديم جمجمه اي بين گاو و بز است، جمجمه گاو خشک شده نماد اهريمن است اما سر گاو که براي ما مقدس است نماي واضح و زيبايي از گاو است، و اين دو با يکديگر متفاوت هستند.

 

به نظر شما  نقطه اوج نمايش کجا بوده است؟

اگر از من بعنوان کارگردان بپرسيد مي گويم: همه قسمت هاي نمايش در اوج است چون بسيار سختگيرانه کار را انجام داده ايم اما جايي به سليقه شخصي من برميگردد و آن هم صحنه جنون سودابه است که اين صحنه را فارغ از ديدگاه هاي حرفه اي و صحنه اي، بسيار دوست دارم. براي خلق اين صحنه با حسين جهان امروز خيلي گفت و گو کرديم و در نهايت من پيروز شدم و اين صحنه را به کار اضافه کرديم، و به اين دليل اين صحنه را دوست دارم که تا پيش از خلق اين قسمت، سودابه يک عنصر خيانتکار و کريه ديده مي شد اما اين را در نظر نگرفته بودند که سودابه هم يک انسان است و انسان مي تواند عاشق شود حتي اگر عشق ممنوعه باشد و از اين نوع عشق در قرآن هم داريم. به همين دليل خيلي اصرار داشتم سودابه را بعنوان يک انسان که اشتباه مي کند ببينيم، و اين اشتباه سودابه پررنگ تر از اشتباه کي کاووس پدر سياوش نباشد چون او هم به پسرش خيانت کرد و چيزي که در نهايت سياوش را به سمت توران فرستاد و از کشورش دور کرد، خيانت پدرش است نه سودابه. بنابراين همانطور که در پهلواني هاي قصه بين زن و مرد مساوات را رعايت کرديم، در اشتباهات هم بايد اين کار را مي کرديم و صحنه جنون سودابه را به کار اضافه کرديم در حالي که در شاهنامه نبود.

 

از ريسک نمايش 3 ساعته در گرگان و هزينه هاي نمايش بگوييد؟

هرکسي که مرا از نزديک بشناسد، مي داند که من انسان ريسک پذيري هستم و خيلي دوست دارم هميشه اولين ها را انجام بدهم. در ابتدا که نمايشنامه را نوشتيم، 4 ساعت نمايش بود و پس از آن يک قسمت هايي که در درام اصلي ما تاثيري نداشت را حذف کرديم. و با وجود اين حذفيات کار 3 ساعت شد، تلاش داشتيم قسمت هاي ديگري را حذف کنيم اما از جهتي که حذفيات زياد خيانت به شاهنامه محسوب مي شد، ديگر اين کار را نکرديم. در ابتدا با آقاي موسوي تهيه کننده کار صحبت کردم و گفتم در اين کار ممکن است دچار ضرر مالي شويد اما از جهتي که براي ايشان ارزش کار مهمتر از سود ماليست، قبول کردند و کار را انجام داديم. البته در اين کار بسيار صرفه جويي کرديم به طوري که طراحي، دوخت تمام خفتان ها، ساخت تمام جواهرات را بچه هاي خودمان انجام دادند و بابتش هزينه اي پرداخت نکرديم با اين وجود کار 550 ميليون هزينه برداشت.

 

در ابتدا گفتيد بي وفايي ديده ايد و ممکن است بخاطر بي وفايي ها تصميم به مهاجرت بگيريد، آيا بي وفايي ها مربوط به اين کار است؟ در موردش بگوييد؟

پروژه ما از هر لحاظ؛ زماني، هزينه و انرژي و وقت پروسه بسيار فشرده اي بود بطوريکه ما به مدت 6 ماه فقط 3 ساعت مي خوابيديم و ميتوان گفت در تاريخ استان گلستان تاکنون چنين پروژه اي نبوده است. اما با وجود تمام اين زحمات و هزينه ها به جز شب اول که حدود 300 تماشاگر داشتيم که غالبا از بستگان بچه ها بودند، شبهاي ديگر افت شديدي در مخاطب داشتيم و اين افت دلايل زيادي دارد، بخشيش به مديريت فرهنگي، هنري استان مربوط است و بخشيش به من هنرمند. در دهه 70/80 جمله اي از اسپيکر تالار فخرالدين اسعد گرگاني با اين مضمون "گلستان، مهد تئاتر ايران" پخش مي شد و حتي در کتاب توسعه و تئاتر آقاي علي منتظري نوشته شده است که روزي گرگان بيشتر از تهران تماشاگر داشته است، حال چه شده است که به اين نقطه رسيديم؟ بخشيش شايد تقصير من هنرمند است که نتوانستم کيفيت لازم را به کارهايم بدهم و بخش ديگر مربوط به اداره ارشاد است و من منتقد اصلي آن هستم، که چرا در فاصله يک ماه نمايش ما 3 کنسرت در گرگان برگزارشد؟ اين يکي از ضربه هاي اصلي کار من بود، چرا که يک خانواده ايراني در اين وضعيت بد اقتصادي نميتواند در يک ماه هزينه زيادي براي کنسرت و تئاتر بدهد. نمي دانم چه اتفاقي افتاد يا شايد هم مي دانم و نميخواهم قبول کنم که چرا بليط يک کنسرت که چندين برابر قيمت تئاتر است در يک ساعت کامل فروش مي رود ولي نمايشي از شاهنامه با اين همه هزينه، وقت و مطالعه بعضي شب ها با 50 الي 60 تماشاچي اجرا مي شود، اين مسئله جاي بررسي آسيب شناسي دارد! در کشورهاي پيشرفته دنيا مثل روسيه يا آلمان بولتن هايي دارند که کل اجراهاي سال را در آن مي نويسند و از چندين ماه قبل فرد تصميم مي گيرد که در سال آينده در اين ماه به فلان نمايش يا کنسرت برود و از قبل مي تواند رزرو کند اما در کشور ما اينگونه نيست و اين باعث ضربه به کار ما مي شود. مسئله ديگري که بسيار مرا اذيت مي کند، موضوع تالار فخرالدين اسعد گرگاني است، خيلي از مردم شايد هنوز ندانند که تالار فخرالدين خواهرخوانده تالار متروپولتين نيويورک است يعني با همين شکل و ساختار و همين ديزاين ساخته شده است و قرارداد خواهرخواندگيشان هنوز هست. ما يکي از استانداردترين سالن هاي دنيا را داريم؛ سالني که استاد شهداد روحاني بدون ميکروفن اجرا کرد و گفت اين سالن آگوستيک خوبي دارد و بدون ميکروفن مي توان نواخت. اما حالا اين سالن درگير اتفاقاتي شده است که نبايد بشود، به جاي موسيقي سنتي و کلاسيک، موسيقي پاپي اجرا مي شود که تمام آگوستيک ديواره هاي تالار را خراب مي کند و يک سرمايه ميلياردي به دليل اينکه سالن کنسرت نداريم، خراب مي شود. حال همه اين کم لطفي حکومتي و دولتي به کنار من دلم از مردم بسيار گرفته است.

 از اينکه در اين گفت و گو شرکت کرديد سپاسگزاريم.