درودي براي شاعر مهربان مينودشت نکونام مختار رنجيده يامچي


یادداشت |

■  حسين ضميري

هميشه از روزنه ي کلمه مخاطب را به جهاني پر از تخيل و تصوير دعوت ميکند شاعر. گاهي در بزنگاهي ساده، دچار ژرفايي براي ديدار ميشوي با او. با او که شهودي دارد در جان حروف، کلمات و واژه ها. جهاني ديگر را به رخ ميکشد، جهاني که خود از ديدار هزارباره ي آن هميشه سرمست است. شاعر عاشقي ست حيران در وادي ديدارِ شنيدارهايش - ديده شود حال من ار چشم شود گوش شما سطرهايي نانوشته و پنهان در بين سطرها و بيتهايي نوشته شده قدم ميزنند، زندگي ميکنند و لذت آفرين ميشوند در هنگامه گره گشايي. رمزگاني دارد هر شاعر که مختص به خود اوست. او که با کليد تخيل خويش قفلهاي زيادي را براي ديدار باز کرده و مخاطب را به تماشاي تک تک لحظههاي کشف خود نشانيده، به زباني ميرسد که منعکس از تماميِ خود اوست. خود او را آني ست که خودِ او آن را در جهان درونِ خود يافته، شکوفا کرده و به غايت رسانيده است. آني که در تک تک بيتها و سطرها موج ميزند بيانگر وسعت جهان ديدار اوست. شعر کُليتي از يک زندگي ست، يک استمرار دانايي است در لفافه ي احساس، يک جهان شمولي عاشقانه، جمع اضدادي مابين عقل و عشق. شعر تا هميشه شعر است، بي هيچ پيرايه و حاشيهاي.  هيچ مخاطبي با زندگي واقعي شاعر کار ندارد. اصلاً شايد به عمد نميخواهد بداند که او در چه کورهاي به اين پختگي رسيده است. مخاطب هميشه در جستجوي حسي خوب و زيبا براي راضي کردن روح خود است. و اما شاعر در زندگي واقعي خود فرازها و نشيبهاي بسيار دارد، دردي بيشتر از ديگران، آن هم به خاطر ديدارهايي بيشتر با عينک احساس انسان بودن. شايد تغزلي عاشقانه، شايد قصيدهاي اجتماعي، شايد طنزي پر از درد و شايد شعري آزاد و رها در اين ميان سروده باشد، اما در بستر همه ي آنها يک واقعيت مشترک وجود دارد و آن خود انسان است. انساني که خالق است، انساني که موثر است، انساني که مخاطب است، انساني که لذت ميبرد و لذت ميپراکند و در نهايت فقط انسان است.

بعد از تو شاعر / سال هاست/ ديگر حروف/ دور هم /نمينشينند.

و اما امروز به تماشاي رفتار رفتن شاعري فرهيخته، متعهد و عاشق نشسته ايم با جهاني لبريز از اندوه. او را از سال 1373 ميشناسم. در محافل ادبي شرق استان گلستان فعلي- و مازندران قديم- وزنه اي با اهميت و تاثيرگذار بود. حلقه ي شاعران آن خطه را به نکويي و نيکويي رهنمون بود. بي هيچ اغراق و غلو کردني، نسل امروز شاعران موفق مينودشت و شرق استان، مرهون گامهاي سترگ و شاعرانه اوست. مختار رنجيده يامچي را ميتوان از تاثيرگذاران متعهد و بي ادعايي خواند که زندگي خود را وقف انتشار عاشقانه اي به نام شعر کرد. در بيشتر رخنمونهاي شعري استان نقشي کليدي داشت. يا شاعر بود و يا سخنران، يا داور بود و يا خالق اشعار آييني. او که در کنار جهان شعر، ورزشکاري نام آشنا در عرصه فوتبال منطقه نيز بود، به درستي سکان هدايت جسم و جان جوانان ان خطه را هدايت ميکرد. تعهدي به خود داشت انگار، نذري که هر روز و تا پايان آخرين ساعات عمر نيز آن را ادا کرد. دِيني نانوشته به جهان پيرامون.  چاپ کتاب شبانههاي دلتنگ - نشر روزگار، سال 1380 - او را براي ما مانا و جاودانه کرد. هميشه شعري تازه در پس پشت لبخندهايش داشت.لبخندهايي که شايد زهرخندي به اين زندگي بود و ما کمتر ميدانستيمش. بيماريهاي مهلک او را از پا درآورد و ما فقط در درنگ رفتن دستي برايش تکان ميدهيم و او را به اميد ديداري دوباره بدرقه ميکنيم..

 براي مختار رنجيده عزيز که رفيقي شاعر و مهرباني دلنشين بود نوشتم:

ميبينمت

بي آنکه بدانم کجايي؟

چشمهايت

حرف ميزنند

بيآنکه به کلمهها دست بزنند

نامت را که مينويسم

اقيانوسهاي از ياد رفته

پريشان ميشوند

پارو ميزنم

تا در تو پهلو بگيرم

.....

کجا رفتهاي؟

بي آنکه رفته باشي

با آنکه مرده ام

قرارمان سَرِ جايش باقي ست

گلها را تو آب بده

شعرها را من جمع ميکنم

آوازها را

قناريها