دانايي و توانايي


یاددداشت اول |

 با مسووليت  سردبير

استاد سخن حضرت سعدي در بيتي دلنشين مي فرمايد:

خفتگان را خبر از عالم بيداران نيست

تا غمت پيش نيايد غم مردم نخوري

و در آن به يک نکته فلسفي پر اهميت يعني فاصله بين دانستن و فهميدن اشاره مي کند، آنکه خواب است خبري از دنياي بيداري ندارد و لاجرم تا بيدار نباشي نمي تواني درک دقيقي از زندگي داشته باشي، پس فرق است بين دانستن و فهميدن و تفاوت  بسياري است  بين آنکه تا عمق وجود مساله اي را درک کرده است با آنکه تنها به نگاهي سطحي بسنده کرده است و گذشته است. آنکه دانايي  در اعماق وجودش  نشسته است لاجرم در رفتار و گفتارش  بذر دانايي ريشه مي دواند و رشد و نمو مي کند، دانايي به سان ميوه هاي پر بار يک درخت مثمر در وجود او ثمر مي دهد و هر لحظه او را به سان بهار در شکوفايي فرو مي برد، انسان دانا به اين خاطر تواناست که مي تواند بر خود احاطه يابد و با تسلط بر خود بسياري از امور را سامان دهد، لابد بيت معروف حکيم بزرگ توس فردوسي را بسيار شنيده ايد که

توانا بود هر که دانا بود 

زدانش دل پير برنا بود 

و ارتباط معني دار دانايي و توانايي را بيان  مي کند، بر اين اساس نمي توان از فهم پديده ها گذرا عبور کرد و به کنه هستي نينديشيد و مدعي فضل شد، آنها که صاحب فضلند قطعا انسانهاي دانايي هستند و آنها که دانايند بدون شک توانايند. به اين خاطر در جامعه امروز ايران که شهروندان هر روز بيش از پيش در فرم و ظاهر سازي بيشتر فرو مي روند، بايد گفت دانايي گذر از فرم و اتصال به کنه حقايق است، جامعه فرم زده، جامعه اي رياکار و سطحي است. شهرونداني که مدام در تلاش براي حفظ ظاهر و چشم و هم چشمي هستند و براي دهان و چشم ديگران برنامه ريزي مي کنند، نمي توانند با قافله تمدن و دانش همراه باشند و از گردونه عقب مي مانند.