شطحي براي موعود!


یادداشت |

حسين پايين محلي

 

خدايا! چقدر خيالاتي ام! مهمان دائم ضيافت شطح وخيالات شاعرانه ام!

مثل ضد قهرمان فيلم تماس مدوسا مدام خيال مي بافم!

خيالاتي که به واقعيت تلخ منجر ميشه!

درست مثل شخصيت اصلي پرندگان آلفرد هيچکاک ذهنم از دستم در رفته و مثل فيلمهاي داستين هافمن و وودي آلن پر از حادثه هاي غير منتظره ام!

نه ميشه حرف زد نه ميشه سکوت کرد!نه ميشه موند نه ميشه رفت!نه ميشه مرد نه ميشه زندگي کرد!نه ميشه عاقل بود نه ميشه عاشقي پيشه کرد!نه ميشه تنها بود نه ميشه باکسي بود!حالي دوقطبي بين قبض و بسط دائمي که در مسيرش مدام به دوراهي هايي ميخوره که مستمره! واي دلم! اگر دلي باشه! بيچاره دلم!

چشم وا کرديم در طرح توسعه دولت سازندگي خودمون رو زير چرخ هاي سيستم بانکي ديديم که چطور مثل يک ميوه تو آبميوه گيري شيره جانمون رو گرفتند...نفهميديم طعم زندگي چيه و زندگي چه رنگيه؟!اجازه بدين در اين گردنه هاي آخر بفهميم حقيقت مرگ چيه و رنگ مردن چه رنگيه؟!چقدر دلم براي ترانه گنجشکک اشي مشي فرهاد تنگ شده!چقد دلم براي حافظ خواني در شب يلدا تنگ شده!چقدر دلم براي شبهاي قدري که تا صبح در مسجد کنار هم بوديم تنگ شده پدر!چقدر دلم براي سکه ها وپولهاي عيدي نو پدر بزرگ تنگ شده!چقدر دلم براي دستپخت مادر بزرگ در روز عيد غدير تنگ شده!چقدر دلم براي شبهاي تاسوعا وعاشورا و شام غريبان وکفن پوشان در امام زاده تنگ شده!زمان قداست داشت!مکان قداست داشت!مناسبتها وموضوعات وافراد در هاله اي قدسي بودند!حتي چيزها!چقدر قلک من وخواهرم ارزش داشت!به سختي پول جمع ميکرديم و به راحتي خرج نميشد!جهان راز بود!به قول مارکس آدمي پول را آفريد و بنده آن شد!انهم پول ديجيتال!وتو اي خداوندگار!کليد تمام اين قفلها بودي!امروز ما کليد شکسته در قفل زنگ زده مکان زماني نامعلوم در ساحت مدرنيته غربزده ايم!روحمان را چون دکتر فاوست به شيطان فروختيم و درست مثل فيلم موتور سوار نيکلاس کيج درخدمت شيطانيم!اي گرماي تاريخ در اين يخ زدگي اعصار!اي نسيم جان بخش در اين عالم جهنمي!برخيز!عصاي موسا!انگشتر سليمان!ذوالفقار علي!تورات موسي!انجيل عيسي!زبور داوود!مصحف نوح وابراهيم!يادگار طالوت ورسولان واوليا وانبيا واوتاد الهي در انتظار رستاخيز تاريخي توست!اي موعود برخيز!

بهار نزديک شده و شميم خاطرات بابا و آقاجان وننه را در دماغ من معطر کرده.چقدر روي پاي مادر بزرگ تکان ميخوردم و ننه براي من قصه دختري را تعريف کرد که به ني تبديل شده بود!بهار!من شک ندارم امام زمان در بهار ظهور خواهد کرد و به عصر يخبندان بشر که قرنهاست زمهرير نيست انگاري همه چيز را به قنديل هاي بي اعتقادي تبديل کرده و برهوت نيهيليسم را آورده خاتمه خواهد داد.صداي ذوب شدن کوه هاي يخي را در قطبين ميشنوم که با ذوب شدنشان گونه هاي منقرض شده بسياري را به عرصه حيات هديه خواهند داد.بهار....بهار....بهار...در راه است....وموعود من با انگشت عنايتش به جهان خشکيده از معنا وتهي از ايمان که در آن جنگلش نه شکوفه اي،نه ميوه اي،نه برگي،نه آوازي،نه سايه اي،نه تماشايي دارد وجود را به ارمغان خواهد آورد و زمين سرود يگانگي و نغمه عشق و طنين عقل را سرخواهد داد و به هيبت عدم پايان خواهد داد وعدل و برابري هديه خواهد داد.سلام بر موعود تاريخ!سلام بر بهار!