کاتارسيس حسي ذاتي در انسان


تحلیل |

مهران موذني

 

نشست بررسي کاتارسيس در داستان کوتاه «گدا» از غلامحسين ساعدي به ميزباني خانهي ادبيات گرگان برگزار شد. علي درزي به عنوان سخنران اين جلسه به طور کلي به چيستي و انواع کاتارسيس در داستاننويسي پرداخت و گذري نيز به آراي نظريهپردازان ادبي داشت.

 

ماهيت کاتارسيس

علي درزي در ابتدا به ريشهيابي واژهي کاتارسيس در زبان يوناني و کتاب بوطيقاي ارسطو پرداخت و گفت: کاتارسيس يک واژه يوناني به معناي تطهيرو تزکيه است که بعدها به يک واژه علمي براي محققان تبديل شدهاست. اين واژه از کلمه يوناني کاتارين به معني «پاک کردن» گرفته شده است. اين اصطلاحي است که توسط ارسطو نام گذاري شده، اين تطهير و تزکيه نفس توسط دو فاکتور اساسي شفقت و ترس در مخاطب برانگيخته ميشود. وي در ادامه کاتارسيس را امري ذاتي براي ذهن انسان دانست که به شکلهاي مختلفي در زندگي روزمرهي ما وجود دارد. خويشتن همواره سعي بر آن دارد تا اشيا و اتفاقات يا رويدادي را که درون محيطش اتفاق ميافتد را با خواستهها و آرزوهايش مطابقت دهد. او همواره با اين کار حس افزايش ارزشمندي را از طريق اتصال خود به يک شخص، گروه يا سازمان مهم ارضا ميکند. همذات پنداري با قهرمانان و اسطورهها يکي از انواع آن است مانند قهرماني يک تيم فوتبال يا يک وزنه بردار. انتخاب مد، موسيقي، کتاب، نوع و لحن حرف زدن و رفتارهاي ديگران به لحاظ رواني با شخصيتهاي موفق هم نوعي همذات پنداري است. شخصيت به نوعي خودش را به جاي آن ميگذارد. درزي با تاييد نظر ارسطو، ترس و شفقت را دو ريشهي اصلي کاتارسيس دانست. هرچند که نيمنگاهي به نيچه و راي وي دربارهي پررنگتر بودن نقش ترس داشت و افزود، نيچه ميگويد: با کساني که ضعيفتر از خودمان هستند همذات پنداري ميکنيم بخاطر اينکه ميترسيم روزي به سرنوشت آنها دچار شويم، اين همان معناي کاتارسيس است. يکي از مسائلي که درزي در ادامه به آن پرداخت، جا به جايي مخاطب با شخصيت به عنوان يکي از تعاريف رايج کاتارسيس بود، اگر همذاتپنداري را جايگذاري به معناي جابجاييِ مخاطب با شخصيت  درنظر بگيريم، عدم واقعيت رويداد در سبکهايي چون سورئال و رئاليسم جادويي و سيال ذهني، همواره جهتي مخالف با همذات پنداري را طي مي کند، ولي کماکان شفقت و ترس در مورد مواجهه با شخصيت روي خواهد داد و کاتارسيس رخ خواهد داد. پس ميتوان به لحاظ لغوي بين همذات پنداري و کاتارسيس اين تفاوت بارز را قائل شد که همذات پنداري همواره جايگذاري مستقيم با شخصيت نيست.

 

انواع کاتارسيس

وي در ادامه 4 حالت کلي براي کاتارسيس تعريف کرد: اولين حالت جايگذاري به صورت آگاهي و نگاه بالا به پايين که تعريف کمدي است، ميباشد. در حالت دوم جايگذاري به شکل مستقيم انجام ميشود. حالت سوم جايگذاري به صورت پايين به بالا براي ارضاي هيجان سوگ و خشم در تراژدي و حالت چهارم جايگذاري به صورت عدم جايگذاري است. در داستانهاي سورئال و رئاليسم جادويي و گروتسک و از اين دست، همذات پنداري به معناي جايگذاري رخ نميدهد. يعني نويسنده عمدا اجازه اين کار را با عجيب و غريب کردن فضا و اتفاقاتي عجيبتر به خواننده نميدهد، ولي با موقعيتي که به وجود آورده، کاتارسيس را توسط شفقت و ترس به مخاطب القا ميکند.

 

مخالفين کاتارسيس

درزي نگاهي نيز به مخالفين امر کاتارسيس داشت و به بيان آراي برتولت برشت، نمايشنامهنويس، کارگردان تئاتر و شاعر آلماني پرداخت. کاتارسيس تکنيک خلق نيست، بلکه برانگيخته کردنِ يک حس ذاتي در انسان است، حسي که ميتواند مخاطب را به راحتي در ورطه سانتيمانتاليسم افراطي بياندازد. حسي که با همدردي با شخصيت و ترس ابتلا به آن در ما به وجود ميآيد. برشت اين نوع از همذات پنداري را منجر به تخليه مخاطب و در آخر آن را باعث انفعال و جبرزدگياش ميداند و او را به واسطه تخليهي صورت گرفته رام و اهلي ميپندارد يا مثلا در نمايشنامه «آن که گفت آري و آنکه گفت نه» پسري  که قرار است در کوه با قرباني شدنش تبديل به اسطوره شود، انتخابي غير از آن را برميگزيند و خودش را براي قهرمان شدن به کشتن نميدهد! او در واقع حتي با همذات پنداري با قهرمانان هم به مقابله پرداخته! يا مثلا در «ننه دلاور و همه فرزندان او» حس مادرانه که يکي از اصيلترين و کليشهترين حسهاي همذات پندارانهي بشريت است را با معامله و مال اندوزي مادرِ کاسب، در بحبوحه جنگ طاق ميزند!»

 

کاتارسيس در سينما

وي کارکرد کاتارسيس در سينما را نيز زير ذرهبين برد. در فيلمنامه روند ايجاد اين همذات پنداري اينگونه است: در بزنگاه قرار است که در لحظات پاياني فيلم، نقشهاي حسي و عاطفي تماشاگر آزاد شود. اگر اين اتفاق رخ ندهد، يعني کاشتهايي که در طول فيلم کاشته شدهاند نتوانستهاند به درستي برداشت شوند و نوعي حس شفقت و ترس با يک غافلگيري آني اخته ميشوند! در واقع آن پالايش و تزکيه در هنگام گرهگشايي نتيجه عکس ميدهد! مانند فيلم «سرخپوست» نيما جاويدي که کاشتهاي فيلم نتوانست تغيير پاياني شخصيت را باورپذير کند و بيشتر شبيه تغيير آني بود تا تغيير در پيِ کاشتها! يکي از بهترين نمونههاي سينمايي اين نوع از شکستن را ميتوان از «بيعشق» زوياگينتسف نام برد.

 

عوامل موثر در کاتارسيس

درزي در نهايت 7 نکته را در ايجاد همذاتپنداري موثر دانست: اولين مورد استفاده از شخصيتهايي با يک ايراد گل درشت است. مانند گوشت پشت نتردام. استفاده از راوي اول شخص که صميميت بيشتر و راحتتري با مخاطب دارد نيز از ديگر عوامل است. سومين نکته در ميان گذاشتن رازي از رازهاي مگوي شخصيت به واسطهي راوي که ديگر شخصيتهاي قصه از آن بي اطلاعند است. در مورد شخصيتپردازي نيز بايد گفت که شخصيت نبايد در حدي کامل پرداخته شود که براي مخاطب حسادت برانگيز باشد. همچنين بايد به ازاي محرکهاي عادي و کليشه، عکس العملهاي خاصي از شخصيت ببينيم که او را همواره جذاب و سرکش جلوه دهد. همچنين بهتر است از گرههاي مردافکن سفر قهرماني براي شخصيت غافل نشويم. چرا که هر چه رنج و سختي بيشتر باشد، پيروزي يا شکست شخصيت در ازاي تغيير پايانياش، بيشتر به تن و جان مخاطب مينشيند. مورد هفتم و آخر اين است که هرچه داستان شخصيتر باشد، مخاطب دورتر و ناآشناتر ميشود.