من سعدي آخرالزمانم


یاددداشت اول |

 بامسووليت سردبير

 

اولين روز ارديبهشت که به درستي در تقويم آن را به نام حضرت سعدي نامگذاري کرده اند در زمره روزهاي پر افتخار ادب فارسي است. در اين روز سترگ جناب سعدي در پاسخ به گلايه  دوستان موافق انشاي گلستان را آغاز کرده است، آنها از استاد سخن خواسته بودند که به برکت بازگشت از سفر تحفه اي به آنها هديه دهد و   جناب سعدي گلستان  را هديه داده است و جالب آن است که گويا روزگاري نيز به تامل درباره آن به سر برده بود، چنانکه مي فرمايد:

گفتم: براي نُزهَت ناظران و فُسحَت حاضران کتاب گلستان توانم تصنيف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عيشِ ربيعش را به طَيشِ خَريف مبدل نکند .

به چه کار آيدت ز گل طبقي/از گلستان من ببر ورقي

گل همين پنج روز و شش باشد

وين گلستان هميشه خوش باشد

حالي که من اين بگفتم، دامن گل بريخت و در دامنم آويخت که الکريم اذا وَعَدَ وفا......و اينگونه است که در اول ارديبهشت ماه جلالي جناب سعدي گلستان را آغاز مي کند که فرمود:

اول ارديبهشت ماه جلالي

بلبل گوينده بر منابرِ قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلي/همچو عرق بر عذار شاهد غضبان  

 و هنوز شاخ گل و نسرين به بار بهار بود که آن را به پايان مي رساند و در آن شعبده بازي با کلمات را به نهايت مي کشاند گلستان را براي بشريت به يادگار مي گذارد.

 بمانَد سالها اين نظم و ترتيب

ز ما هر ذره خاک افتاده جايي

غرض نقشي ست کز ما باز ماند

که هستي را نمي بينم بقايي

مگر صاحبدلي روزي به رحمت

کند در کار درويشان دعايي

تلفيق با شکوه فرم و معنا در کلام جناب سعدي آنقدر عميق و قدرتمند است که سحر سخن را مي توان با تمام جان لمس کرد، طيبات خوشرنگش که باغ رياحين است و عالم همانند آن کم ديده يا نديده است...

ايجاز و نکته داني استوار که با ماه آسمان برابري مي نمايد و چنان استاد سخن خود اقرار دارد

با روي تو ماه آسمان را

 امکان برابري نديدم

نهايت اعجاز را در کلام بکار مي برد و چه هنگامي که مي خواهد حاکمي را نصيحت کند به بهترين زبان ممکن تيغ  از نيام بر مي کشد که:

بر آن باش تا هر چه نيت کني

نظر در صلاح رعيت کني

بدو نيک مردم چو مي بگذرند

همان به که نامت به نيکي برند

و آنگاه هشدار مي دهد 

  رياست به دست کساني خطاست

 که از دستشان دستها بر دعاست

 اين همان سعدي است که هنگامه نثرچه محشري از ايجاز بر چا مي کند، وقتي که در جدال با مدعي مي فرمايد: ابر آذارند و نمي بارند و چشمه ي آفتابند و بر کس نمي تابند بر مرکب استطاعت سوارانند و نمي رانند قدمي بهر خدا ننهند و درمي بي من و اذي ندهند، مالي به مشقت فراهم آرند و به خست نگه دارند و به حسرت بگذارند و........اوج فصاحت و بلاغت در کلام را به نمايش مي گذارد که تا زبان فارسي بر بام جهان هست مانندي نخواهد داشت. در آنسو بوستان سترگش که جهان مطلوب خود را به مخاطبان يادآوري ميکند، جهاني عاري از خشونت و مملو از تسامح و مدارا  مي فرمايد: محال است اگر تيغ بر سر خورم /که دندان به پاي سگ اندر برم   و در کنار آن به ما ياداوري مي کند که ارزش انسان بودن به خدمت او به ديگران است و مي فرمايد:

اگر نفع کس در نهاد تو نيست

چنين جوهر و سنگ خارا يکيست

او ادب و اخلاق را فضيلت مي داند و دادگستري و عدالت را ارزش و مي فرمايد:

از آن بهره ورتر در آفاق نيست

که در ملکراني به انصاف زيست

ديگر گلستان بزرگش که تلفيقي از اخلاق و ادب و قدرت کلام است و حکايتهايي که هر يک راه زندگي را به انسانها مي آموزاند نشانگر بي بديلي استاد سخن حضرت سعدي است. و در نهايت آنسان که خود مقر است

 هرکس به زمان خويشتن بود

من سعدي آخرالزمانم

 اميد که ايرانيان خردمند سعدي را بر چشم گذارند و کلامش را آويزه گوش کنند و نام او را بزرگ دارند.