دهمين سالگرد پير محله ي سرپير


یادداشت |

محمد انصار

 

در ارديبهشت ماه سال 1393، شيخ صادق رياضي درگذشت. قرار شد که براي مراسم سالگرد او، جزوهاي را چاپ کنم. مطالب را براساس دانستههاي شخصي و مصاحبهاي که با علي رياضي (فرزند مرحوم) انجام دادم، گردآوري کردم. سپس با پشتيباني حميد سليماني (مدير چاپخانه غنچه) در 24 صفحه، چاپ شد. البته خانوادهاش، همه ي نوشتههاي مرا نپذيرفتند و متن را تغيير دادند. بنابراين همهي مطالب چاپي، گفتههاي من نيست. چاپ اين جزوه، کار خوبي بود، زيرا نخستين اثر چاپي، دربارهي اوست. معتقدم براي هر شخصيتي که از دنيا مي رود مي بايست مطالبي کوتاه يا بلند به چاپ برسد. داستان آشنايي من با او، با پژوهش پيرامون مساجد شهر گرگان، آغاز شد. او دو ساعت پيش از اذان مغرب، به مسجد فلسفي (واقع در محله ي چهارشنبهاي) ميآمد. قرآن مي خواند و با مردم گفتگو ميکرد. البته او پيشنماز مسجد سرپير بود. اما از سال 1384 که اين مسجد را براي بازسازي خراب کردند، او به مسجد فلسفي آمد. از او درباره ي مسجد سرپير پرسيدم که نظرش اشتباه بود که به آن، در کتاب مساجد شهر گرگان پاسخ دادم. او براي گفته اش، به کتاب إثناعَشَريه في المَواعظ العَدديه نوشته ي سيدمحمد حسيني عاملي از علماي قرن يازدهم استناد مي کرد. کتاب را برايم آورد. اين نشان دهنده ي آن است که او، اهل مطالعه بود. شايد کمتر طلبهاي در گرگان، بتوان يافت که اين کتاب را خوانده باشد چون که آن، به زبان عربي است و ترجمه نشده و جزء منابع درسي نيست. از او خواستم تا کتابش را امانت بدهد. او بدون اينکه مرا بشناسد و يا آدرسي از من داشته باشد، کتابش را داد. اين هم نشان دهنده ي بزرگ منشي او بود. از اينجا دانستم که او چيزهايي درباره ي تاريخ گرگان مي داند. به همين دليل، چند بار به ديدار او رفتم و از او درباره ي مساجد شهر، پرسيدم. همين طور که صحبت ميکرديم آقاي قربان قاسمي (غسال قديمي شهر) آمد. آنها از مساجدي نام ميبردند که درگذشته بودند ولي اکنون از بين رفتهاند. سخن از مسجد گلشن به ميان آمد. شيخ خنديد و گفت: آقاي نورمفيدي با کودتا، مسجد را از آقاي رئيسي گرفت و مسجد گلشن را مسجد جامع گلشن ناميد. در حالي که اين مسجد، مسجد جامع نيست.

 

کمي از زندگي او برايتان بگويم.

شيخ صادق رياضي فرزند علي موسي در سال 1316 خورشيدي به دنيا آمد. پدرش کشاورز بود. در شش سالگي او را از دست داد. علي موسي يکبار قبلاً ازدواج کرده بود و چهار پسر به نامهاي حيدر، غلامحسين، قاسم، امان الله داشت که اکنون همه ي آنها از دنيا رفته اند. سپس با نرگس رياضي ازدواج کرد که قبلاً همسر ميرزا غلامرضا رياضي بود. ميرزا ، 28 سال عمر کرد و حدوداً در سال 1306 درگذشت. از او تنها يک فرزند به نام کربلائي عطاءالله داشت که او در سال 1379 از دنيا رفت. نرگس دوباره با علي موسي تازيکي ازدواج کرد و از او، يک پسر به نام صادق به دنيا آورد. از آن جا که پدر صادق، در کودکي او از دنيا رفته بود و شناسنامه اي نداشت. فاميلي رياضي را (همان فاميلي ناپدرياش) را به او دادند. خلاصه اينکه، او، خواهري نداشت و صاحب برادر ابويني هم نشد. مادرش در سال 1365 درگذشت. آنها اصالتاً اهل جلين بودند. علي موسي و ميرزا غلامرضا، عموزاده هستند و فاميلي آن ها يکي بوده و بعدا تغيير دادند. شيخ تا کلاس ششم ابتدايي به مدرسه رفت. در مدرسه ي عنصري به مديريت احمد صالح سري (واقع در محله ي نعلبندان) درس خواند. سيدمصطفي هدايت مفيدي ميگويد: «شيخ صادق، در کلاس سوم ابتدايي، شاگردم بود. بعداً که او زبان عربي را به خوبي آموخت. من هم براي آموختن آن، پيش او رفتم و شاگرد او شدم. شيخ حدوداً در سن پانزده سالگي براي تحصيل علوم ديني به مدرسه ي عماديه گرگان رفت. تنها سه سال در آنجا درس خواند و نزد حضرت آيات سيدسجاد علوي و سيدحسين نبوي شاگردي کرد. در سال 1332 براي ادامه  تحصيل، به مشهد رفت و 10 سال آنجا بود. ديگر به قم يا نجف نرفت. در سال 1340 با فاطمه سادات نبوي دختر استادش (سيدحسين) ازدواج کرد. مادر همسرش، مريم بيگم طاهري دختر سيد هادي( مدفون در محله ي ميدان) بود.   از سال 1342 به گرگان آمد و با پيشنهاد منوچهر مقدسزاده و پذيرش پدر همسرش، پيشنماز مسجد سرپير شد. نزديک به پنجاه سال آنجا بود. او نمازش را طولاني ميکرد. منبرهايش، درباره ي مباحث ديني و دعوت مردم به رعايت تقوا بود. با مسائل سياسي و اجتماعي روز، کاري نداشت. تا اينکه بيمار شد و به جايش،  مجتبي ارشاد که از اهالي محله بود، پيشنماز مسجد شد. طولي نکشيد که براي هميشه، جايگزين او شد. آخرين بار که ميخواستم به سراغ او بروم، زماني بود که در روزنامه ي گلشن مهر (شماره 1199) خواندم که استاد محمدرضا لطفي به خانم طاهره کدخدايي گفت که دو تا از کاستهاي مرا به شيخ بدهيد. ميخواستم از او درباره ي استاد بپرسم. استاد ده روز زودتر از شيخ، از دنيا رفته بود.شيخ در دوران کودکي، در محله ي دربنو و پس از ازدواج در محله ي سبزهمشهد نزديک خانه ي پدر همسرش، زندگي کرد. همه فرزندانش در اين خانه به دنيا آمدند. او درباره ي اين خانه گفت: من به خوش يُمني اين خانه، خيلي اعتقاد داشتم و از اينکه آن را فروختم پشيمان شدم. او پس از چند بار جابجايي، خانهاي در روبه روي هتل سيد مسعود (واقع در بلوار ناهارخوران) خريد و تا پايان عمر در آنجا ماند. او چهار پسر و چهار دختر داشت. هيچ يک از پسرانش، روحاني نشدند. به او گفتند: چرا تعداد فرزندانت زياد است؟ پاسخ داد: من برادر و خواهر ابويني نداشتم و در زندگي تنها بودم و نميخواهم فرزندانم چنين باشند. او در سال 1348 با کمک پدر همسرش فاطميهي نهتن (واقع در محلهي ميرکريم) را ساختند. همچنين او در بازسازي مسجد سرپير هم، همکاري کرد. بنابر اسنادي که وزارت اطلاعات کشور چاپ کرده است، او پيش از انقلاب اسلامي، از دوستان آيت الله سيدعلي خامنه اي بود  که با هم نامه نگاري مي کردند او براي شيخ، از مشهد يا قم، نشرياتي مي فرستاد. لذا مأموران شاهنشاهي از او مراقبت مي کردند. گاهي عليه رژيم شاه، سخنراني مي کرد و يا اينکه مردم را براي مبارزه فرا مي خواند. در ماجراي قيام پنج آذر، محرک اصلي مردم در هجوم به پليس بود. پس از آن، از مسائل سياسي کناره گيري کرد و هيچ مسئوليتي نگرفت. جز اينکه مدير کاروانهاي زيارتي گرگان بود. او در روز چهارشنبه از دنيا رفت. مراسم تشييع او، روز جمعه از مسجد سرپير برگزار شد. نماز جنازه را، آقاي نورمفيدي امام جمعه گرگان خواند. شنيدم که او کتابخانهي پربار دارد. اميدوارم خانوادهاش در نگاهداري آن کوشا باشند و يا اينکه آنها را به کتابخانه ها، اهداء کنند. دست نوشتههايي از او با نام «گلهاي گوناگون از گلستان ولايت حضرت علي» به جاي مانده است که خوب است به چاپ برسد.