«یه ویروس کرونا توی هوا»




 آزاده دهقان

 

یکی بود یکی نبود یه روز کرونایی بود  مادرم خواست برای خرید بره بیرون که من اصرار کردم باهاش برم،بدون دستکش وماسک.وقتی برگشتیم بعد شام همه خوابیدیم. صبح داشتم تلویزیون می دیدم که مجری برنامه بیماران کرونایی را نشان  داد تعجب کردم، من میتونستم ویروس ها رو ببینم که دور وبر بیماران بستری شده، می چرخیدند ومی خندیدند،فکر کردم خیالاتی شدم.بعد هم رفتم واهمیتی ندادم چند ساعت بعد مادرم یادش افتاد که چند وسیله را از بازار نخرید خواست به بازار برود من هم از او خواستم تا مرا همراه خود ببرد.در بازار من گیج بودم چون واقعا می‌توانستم ویروس ها را با چشمم  ببینم،خب یه توانایی عجیبه دیگه!!مادرم به میوه فروشی رفت تا سیب بخرد و من یک خانم را دیدم که ماسک داشت اما دستکش نداشت ویک ویروس از روی سیب زمینی درشتی که برداشت، روی دستش رفت یک لحظه ترسیدم که نکنه مریض بشه  ولی همان موقع رفت ودستانش را شست.بعد به پروتیینی رفتیم وتخم مرغ گرفتیم و به خانه برگشتیم.پدرم برای شام نیمرو درست کرد ولی او تخم مرغ راخوب نپخته بود و روی آن ویروسهای زیادی بود،من گفتم سیرم اما پدرم با اصرار یک لقمه به من داد و همه ما نیمرو را خوردیم وبه ویروس کرونا مبتلا شدیم و  وقتی خوابیدم عکس های بستری وفوت شدگان را دیدم،یک دفعه از خواب پریدموفهمیدم همه اینهایک خواب بوده. واز اون موقع نکات بهداشتی را رعایت می کنم.