کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

يادداشت دبير صفحه

اين روزها بيشتر به فکر تمام شدن هستيم. هر قدر حافظ بگويد: «دمي با غم به سر بردن جهان يکسر نمي ارزد»، سعدي بگويد: «در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را»؛ و خيام هم طبق معمول غصه فردا را کنار بگذارد و بگويد: «حالي خوش دار اين دل پر سودا را»؛ باز هم زمان آزمون ها که مي شود؛ بعضي ها مي رسند به حرف سهراب سپهري که گفت: «دل خوش سيري چند»؟! منتظريم آزمون ها تمام شود و نفسي تازه کنيم. آزمون با نام متداول «امتحان» از ريشه «محن» است و محنت و رنج کشيدن. از آن رنج ها که به گنج مي رسد و در پايان خواهيد گفت «به زحمتش مي ارزيد». حالا راه حل: درس را هر قدر که توانستيد بخوانيد و بخوابيد و فردا با خيال راحت به جلسه آزمون برويد. بي شک در پس تلاش شما خداوند بهترين ها را در نظر گرفته و نتيجه هر چه که باشد، راهي تازه در زندگي خواهد گشود.

 

 

خيام  بخوانيم

آزاده حسيني

اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم

وين باقي عمر را غنيمت شمريم

فردا که ازين دير کهن درگذريم

با هفت هزار سالگان سر به سريم

«بيا» در اينجا پيشنهاد است و خيام مي گويد بيا نگران فردا و آينده نباشيم و قدر باقي عمر خود را بدانيم. در بعضي نسخه ها نوشته شده: «وين يک دم عمر» يعني اين لحظه. شايد نوع بيان شاعر و انسان امروزي کمي متفاوت شده و کاربرد کلمات تغيير کرده، اما روش فکري غنيمت دانستن لحظه ارزشمند است و از آن حرف هايي است که تاريخ مصرف ندارند.

 

 

نشست اعضاي شوراي معاونان

کانون با فعالان حوزه کودک و نوجوان

در سفر اعضاي شوراي معاونان کانون پرورش فکري کشور به گلستان، جمعي از فعالان حوزه کودک و نوجوان در راستاي اهداف مشترک با آنها ديدار و گفتگو کردند. به گزارش روابط عمومي اداره‌ کل کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان استان گلستان، اين نشست با حضور مديرعامل کانون، مديرکل کانون استان، معاون فرهنگي، معاون توسعه مديريت و منابع، معاون توليد و مديران حوزه ستادي کانون در محل حياط هتل سراي خان شهر گرگان برگزار شد. در ابتدا جمعي از فعالان حوزه‌ هاي مختلف کودک و نوجوان به بيان صحبت‌ ها و دغدغه‌ هاي خود در اين حوزه پرداختند. فاطمه عبدالحسيني مدير قرارگاه تحول در اين شب‌ نشيني بيان داشت: کودکان و نوجوانان در حاشيه شهر از ابتدايي ترين چيزها محروم هستند؛ به عنوان مثال در محل انجيراب کمترين امکانات را ندارند، حتي يک کلاس نقاشي ندارند، لذا بايد فضاي کوچکي براي اين کودکان در نظر گرفت و کاش تدبيري انديشيده شود. محمدمهدي زارع فعال علمي کودک و نوجوان گلستان نيز گفت: تأثير تکنولوژي و ارتباط آن با فضاي کانون پرورش فکري بسيار مهم است. از فضاي هوش مصنوعي مي‌توان براي پيشبرد اهداف استفاده کرد. روند مطالعات کودکان امروز به سمتي مي‌رود که با فضاي فکري ما تناسبي ندارد، از اين رو هوش مصنوعي مي‌تواند کليات فضاي فکري کودک را آناليز کرده و بر طبق آن مطالعاتش را به سمت دلخواه سوق دهد. حجت ‌الاسلام فاطمي‌‎ منش رئيس هيئت انديشه ‌ورز کودک و نوجوان گلستان اظهار داشت: هيئت انديشه ورز استان به همت استاندار تشکيل شد تا با هدف فعاليت در عرصه کودک خدمات رساني کند. ما در اين شورا دو هدف مهم داريم، شامل هماهنگي بين ادارات و نهادهايي که کار کودک را انجام مي‌دهند و دوم اينکه طرح‌ ها و برنامه‌ هاي کودک را با فرهنگ بومي منطقه خود هماهنگ کنيم. رئيس سازمان تبليغات شهرستان کردکوي بيان داشت: ما براي بچه ‌هاي صفر تا سه سال برنامه طراحي کرديم ليکن کتاب‌هاي رده سه‌ تا شش سال که مرتبط با فرهنگ طراحي  شده باشند بسيار کم است. کوثر کيايي عضو سابق کانون و نماينده هنري استان که در يازده ‌سالگي و در سال نود با کسب رتبه بين المللي در هنرهاي تجسمي سال درخشيد، در اين جمع گفت: ايده جديد ما در کانون راه اندازي باشگاه نقاشي با همت اعضاي ارشد کانون است و هفته اول تيرماه امسال ثبت نام اعضاي دوازده تا هجده سال در گرگان، گنبد و مينودشت آغاز مي شود.محمد نوروزي پور نماينده اعضاي ارشد کانون استان گلستان نيز گفت: بابت بحث فضاي زماني خالي که نوجوانان ما دارند و دشمنان روي آن سرمايه‌گذاري کرده‌اند، کانون مي‌تواند اين خلأ را پر کند. کانون در بحث کتب الکترونيکي بايد هم افزايي داشته باشد. او ادامه داد: بازي هاي کامپيوتري را هم با محوريت ايراني اسلامي بايد پياده کنيم و محتواها را به زبان هاي بومي محلي ترجمه کنيم. خانم بابايي مدير کانون رضوي بانوان و نماينده خادم ياري نيز ضمن تسليت شهادت رئيس جمهور شهيد، اظهار کرد: ما شهداي بزرگي داشتيم ‌که بعد از شهادت آن ها را شناختيم و قطعا شهيد رئيسي هم جزو همين شهدايي است که مقام و منزلتشان را بعد از شهادت درک کرديم. يکي از ظرفيت هاي مهم در کشور بحث کانون است و در تقويت هويت ملي و رشد فکري کودک و نوجوان تاثير بسزايي دارد و مي ‌طلبد هرچه بيشتر به اين نهاد پرداخته شود چرا که اين‌ نهاد مورد اعتماد خانواده‌ هاست. مسئول جمعيت بانوان فرهيخته گلستان در اين نشست نيز با اشاره به فرازهايي از بيانيه گام دوم انقلاب گفت: براي تحقق کامل تمدن اسلامي‌ نياز به توليد فکر و پرورش انسان داريم. وي گفت: شبکه خادم ياري بسيار گسترده است و يکي از برکات رئيس جمهور شهيد است. وي با اشاره به تفاهم نامه کانون با بنياد کرامت رضوي، گفت: اميدواريم که فعاليت ‌ها و همکاري‌ هاي اين دو نهاد فرهنگي در راستاي خدمت‌ رساني به کودکان و نوجوانان گسترده‌ تر شود. در ادامه فرهاد فلاح، معاون فرهنگي کانون کشور ضمن قدرداني از کانون گلستان براي برگزاري اين نشست، گفت: محور اساسي کانون، مربي است چرا که او زاويه ديد کودک را تغيير مي‌دهد.  معاون فرهنگي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان افزود: ما بايد نقطه تمرکز خود را روي تربيت و سرمايه انسان بگذاريم، ما بايد مربي خوب پرورش دهيم. وي خاطرنشان کرد: مربي ‌بودن فراتر از معلم ‌بودن است. يک مربي خوب امکان رشد بچه‌ ها را فراهم مي‌کند، چرا که مربي خوب چه امکانات باشد، چه نباشد منشأ تحول خواهد بود. مربيان کانون پرورش فکري آدم هاي متفاوت تري هستند چون حس، نوع نگاه و نوع برنامه ريزي در کانون متفاوت تر است. فلاح عنوان کرد: اساس کار کانون بر تربيت نقاش يا موسيقي‌ دان نيست بلکه تغيير زاويه ديد کودک از طريق هنر است. معاون فرهنگي کانون پرورش فکري با اشاره به نسبت نويسندگان زن و مرد حوزه کودکان و نوجوان گفت: نود درصد نويسنده‌ ها خانم و ده درصد آقا هستند و بايد توازن ايجاد شود و اين مستلزم سرمايه گذاري در تربيت نيروي انساني است. در ادامه مديرکل روابط عمومي و امور بين ‌الملل کانون گفت: ما بايد با کشورهاي همسايه و حوزه مقاومت تقابل بيشتري داشته باشيم، چرا که به‌ لحاظ فرهنگي اشتراکات زيادي داريم و انشالله در اين راستا هفته ‌هاي دوستي را خواهيم داشت. سميه ‌سادات ابراهيمي ادامه داد: بايد تا جايي که مي‌توانيم با فعالين حوزه کودک نشست‌ هاي فرهنگي در خصوص فيلم، انيميشن و غيره داشته تا تعاملات فرهنگي بيشتر شود. امين کمالوندي، معاون توسعه مديريت و منابع کانون نيز در اين جمع به سخنراني پرداخت و گفت: امسال سه سياست را پيگيري مي‌کنيم که مرکز محوري و نوجوان محوري جزوي از اين سه سياست است. وي گفت: هزار و صد مرکز ثابت و سيار در کشور داريم که سهم استان گلستان شامل هجده مرکز ثابت و نه مرکز سيارمي شود. معاون توليد کانون نيز در سخناني از راه ‌اندازي اولين مرکز تئاتر کانون در هفته آينده خبر داد. محمدرضا کريمي صارمي اظهار کرد: امروز هنر يک صنعت است و صنعت بايد از مرکز فاصله بگيرد تا در فضايي ارزان  ‌قيمت توليد شود. وي خاطر نشان کرد: کشف استعداد، بقاي مديريت را تضمين مي‌کند و ما در کانون به دنبال استعدادها و ايده هاي جديد هستيم. وي از فعاليت هاي مراکز گلستان ابراز خرسندي کرد و گفت: من در گلستان توانمندي‌ هاي بسيار ديدم و اين مايه‌ ي افتخار است. معاون توليد کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان افزود: بچه زرنگ به عنوان پرفروش ترين فيلم کودک، باغ کيانوش، يدو، در آغوش درخت و فيلم سمپاش که صد و نود و هشت جايزه جهاني گرفته است، از آثار و توليدات کانون است. در ابتداي اين نشست، مديرکل کانون گلستان ضمن تشکر از حضور فعالان حوزه کودک و نوجوان، گفت: به گفته مقام معظم رهبري تقويت و هويت ملي، تقويت عشق به ميهن، تقويت پرچم ملي، تقويت سبک زندگي ايراني و اسلامي بايد مورد توجه باشد. الهه غيناقي اظهار داشت: آن کسي مي‌تواند از کار خود خشنود و از رضاي الهي خاطرجمع باشد که خلأِ لحظه را پر کند؛ کار براي کودکان و نوجوانان در حقيقت براي آينده، براي خانواده‌ ها، براي کشور و تاريخ است. وي افزود: اين جمع شبکه ‌سازي فعالين در عرصه ‌هاي مختلف کودک و نوجوان هستند. اين مدير فرهنگي بيان داشت: ما برآنيم برنامه مدوني را باحضور فعالين داشته باشيم تا بتوانيم در کنار افراد تازه کار جلسات انديشه ورز خوبي برگزار کنيم. غيناقي عنوان کرد: کودکان و نوجوانان امروز با وجود فضاي مجازي، بيش از پيش نياز به فعالين اين حوزه دارند. وي با اشاره به بيانيه گام دوم انقلاب اسلامي، گفت: برآن هستيم در ترويج روحيه شادي، نشاط، اميدآفريني و در جهت تربيت نيروي تراز اول انقلاب با توجه به اقوام و مذاهب مختلف، بکوشيم و گنجينه‌ هاي عظيمي را به نسل جديد انتقال دهيم و شاهد افتخارآفريني و اتفاقات بهتر براي استان گلستان باشيم.

 

 

 

 

شعر

  مائده احمدي

رو قلبم رد پاي عشق، تو دستم رد خودکاره

توي گوشم صداي تو منو تنها نميذاره

به ياد تو چه شب ها که من از بيخوابي سيرابم

خيال تو براي من سرابه يا که گردابه؟

براي لحظه ي بوييدن عطر تنت مستم

بدون تو اين ابر باروني، منو تنها نميذاره

دل ماهي برات تنگه توي تنگش، ميخواد هر لحظه

 از دوريت بره، سر به بيابون هاي خيلي خشک بگذاره

 

 

 

   معصومه مازندراني

مي گويند دل بي کينه خوب است

دل صبور

اما گاه نفس شماره مي افتد و

دل سرازير مي شود از چشم

ذهن خسته مي شود و

دست و پا مي زند در خشم

 

 

 

  سحر حسن زاده نوري

از پنچره اتاقش بيرون را تماشا ميکرد هاج و واج. دخترک مانده بود چه طرحي بکشد که ساده و زيبا باشد. کمي فکر کرد هي تابلو نقاشي اش را  پر از نقش و نگار ميکرد و به دلش نمي نشست. کمي گذشت و ديگر حوصله نقاشي کشيدن را نداشت تا اينکه پرنده آمد و بر روي درخت نشست. پرنده زيبايي بود. تا که ديد منظره قشنگي شده، سريع دست به قلم شد نقاشي  پرنده که روي درخت بود را کشيد. کمي گذشت و  نقاشي اش تمام شد. مادرش را صدا زد تا نقاشي او را ببيند. مادرش هم از ديدن نقاشي بسيار خوشحال شد و گفت: «بسيار زيبا کشيدي»! و او را به چاي تازه و داغ دعوت کرد. او هم پذيرفت و دوساعت  بعد که تصميم گرفت برود به حياط تا بادي به کله اش بخورد؛ ديد هنوز پرنده روي درخت هست. تازه متوجه زخمش شد. سريع مادرش را صدا زد تا جعبه کمک هاي اوليه را بياورند و او را تيمار کنند. چند روزي گذشت و حال پرنده خوب شد و

راهي خانه اش شد. ولي از آن روز به بعد هر از گاهي سري به دخترک مهربان مي زد.

 

 

جلسه  امتحان

فائقه بزي زاده

سه روز است که براي اين امتحان خوانده ام؛ ولي باز هم آنقدري مطمئن نيستم که کاملا مسلط باشم. گويي کلا از خود بيگاري کشيده ام. ذهنم پر از فرمول است که نمي‌دانم کدام براي کدام درس است. چگونه بايد از آن استفاده نمود. حتي نتوانستم درست و حسابي سر بر بالين بگذارم و لحظه اي چشم بر روي چشم بگذارم. ولي به اين اطمينان دارم که روزي حتي يادم نمي آيد که در چنين روزي در تاريخ و ساعت و لحظه از استرس امتحان نمي‌دانم چه کنم، بالاخره که مي‌گذرد و اين را نيز به فال نيک مي گيرم تا کمي آرام و قرار گيرم.  شماره صندلي ام را چک کردم. ناگهان زنگ خورد و همه وارد سالن شدند و آماده امتحان.

هر ذکري در خاطرم بود را پشت سر هم مي‌خواندم و حتي حواسم نبود که خدا را هم به وجود خودش قسم ميدهم که کمکم کند. خنده ام گرفته بود، نفسي عميق کشيدم و وقتي که مراقب امتحان وارد جلسه شد با خواندن شماره صندلي هايمان برگه ها را توزيع مي کرد تا به من رسيد، دست هايم ياري نمي‌کرد که برگه را بگيرم. نمي‌دانم چرا آنقدر بزرگش کردم. با خود مي گفتم اين هم مانند ديگر امتحانات است ولي خوب مي‌دانستم اين امتحان و ديگر امتحانات سرنوشت آينده مرا رقم مي‌زند و من فرصت اشتباهي ندارم. با گفتن نام خدا شروع کردم. هميشه صفحه اول امتحان آسان است اما، امان از صفحات ديگر در ميانه صفحه دوم خودکار خود را از بازي بيرون کشيد و من تنها ماندم و سوالات بي جواب. خودکاري از جيب مانتويم بيرون کشيدم يا به عبارتي مهره جديد وارد بازي کردم. امتحان تمام شد هر چه چک ميکردم باز هم خيالم آسوده نبود. دل را به دريا زدم و برخواستم برگه را تحويل دادم از سالن امتحان خارج شدم. من از آن امتحان سر بلند بيرون آمدم و آن را کوهي پر فراز و نشيب در نظر گرفته بودم ولي اين نيز گذشت.

 

 

 دبير شيمي

سيده فاطيما عقيلي

 

در آزمايشگاه بوديم و منتظر دبير شيمي همه روپوش هاي سفيدمان را پوشيديم و کتاب و چند خودکار برداشتيم. منتظر دبيرمان بوديم. خيلي برايمان عزيز بود. شيمي را طور ديگري تدريس مي‌کرد؛ انگار

ديگر شيمي با زندگي ما عجين شده بود. مايي که تا سال‌ هاي قبل آشنايي با شيمي نداشتيم و در دوران ابتدايي، شيمي را هيولايي از فرمول هاي

ناشناخته مي دانستيم؛ حالا روزهايي که شيمي داشتيم بعد از زنگ تفريح سريعا به کلاس مي آمديم و روپوش سفيد خود را مي‌پوشيديم و گام هاي بلندي سوي آزمايشگاه مدرسه برمي داشتيم و سعي داشتيم اولين شخصي باشيم که به آزمايشگاه مي‌رود. وسايل مخصوص آزمايش را آماده مي کرديم که دبير شيمي وارد شد. به رسم هميشگي از جاي خود بر مي خاستيم. دبيرمان شروع به صحبت کرد. چند آزمايش انجام داديم و نتيجه ها را به دبيرمان گزارش داديم. نزديک روز معلم بود و ما هم در تلاطم خريد هديه براي دبيران خود. اولين دبيري که تصميم گرفتيم تا برايش هديه بگيريم دبير شيمي بود. زيرا او را بسيار دوست داشتيم. هميشه اگر چيزي را پس از چندين بار توضيح متوجه نمي شديم باز هم برايمان توضيح مي داد و خسته نمي شد. درس را با آزمايش به ما ياد مي داد و همين ما را بيشتر به سمت شيمي مي کشيد. پول هايمان را روي هم گذاشتيم و با آن پول وسايل جشن و هديه خريديم. قرار شد چهارشنبه که شيمي داريم او را شگفت زده کنيم. اما دبيرمان دير کرده بود. نگران شده بوديم. به سمت دفتر مدرسه رفتيم و جوياي احوال دبير شيمي خود شديم. دبير شيمي مان بيمار شده بود. ناراحت بوديم ولي از جشن گرفتن نااميد نشديم و به سختي آدرس خانه ي معلم مان را پيدا کرديم و به خانه اش رفتيم و براي او جشن گرفتيم. با بيان کردن اين داستان خواستم که به شما بگويم: ما اگر مي خواهيم کسي را به دليل زحماتش خوشحال کنيم، نيازي به مکان مشخصي نيست ما حتي دور از فضاي مدرسه هم مي توانيم معلم خود را شگفت زده کنيم.

 

 

محو و مبهوت

فاطمه مزنگي

 

به ارواح و ديو و مردگان اعتقادي نداشت. اما اين اعتقاد فقط تا همان شب پايدار بود و به يکباره فرو ريخت. از نيمه شب گذشته بود و هواي مه آلود کوهستان رفته رفته به کوهپايه هايش مي‌رسيد و تمام خانه هاي روستايي را در خود مي بلعيد. لولاي در اسطبل زنگ زده بود و به خاطر سهل انگاري من خوب بسته نشده و مثل فلوتي که توسط قاصد مرگ نواخته مي‌شود در هياهوي باد مي رقصيد و مي‌خنديد. با سرعت در و پنجره هاي چوبي خانه را محکم کردم. کاغذ زرد قلم آغشته به خون حيواني را به اصرار پدر به درب چسباندم. فارغ از اينکه کم حواسي من باعث شده بود که کاغذ به درب نچسبد و به راحتي به زمين بيفتد.

  صداي همهمه اي اطراف روستا را پر کرده و خواب شبانه از من دريغ ميشد. پدرم که گمان ميکرد همه چيز امن و امان است و کاغذ زرد را به دستور او به درب خانه وصل کرده ام بر روي تشک تخت خوابيده بود و صداي خر و پفش نشان از خواب هفت پادشاهش داشت. صداي قدم هاي کشيده و آهسته اي از پشت در خانه بدنم را به لرزه انداخت و در پي آن صداي باز شدن لولاي در کاري کرد که خون در بدنم يخ بزند. جاروي بلندي که به ديوار تکيه داده بودم را برداشتم و به حالت حمله رو به روي خود نگه داشتم. در به آرامي باز شد. از پشت مه عظيمي که ديدگان چشم را پوشانده بود، هيچ چيز قابل رويت نبود. اما به هيچ عنوان نمي‌توانستم گمان کنم که باد در را باز کرده است. چند قدم به سمت در برداشتم که ناگهان نور برنده و سفيدي فضاي پوشيده از مه را دريد و صداي افتادن و ضرباتي که از جانب باد به گوش مي‌رسيد مرا کنجکاو کرد که نزديک تر شوم. گوشه اي از غريزه بقا

سعي در خاموش کردن حس غلغلک مانند کنجکاوي داشت و گوشه ديگري با احساس مور مور شدن و کرختي بدن ميگفت که اتفاقي عجيب در مقابل ديدگانم در حال رخ دادن است و شايد اين شب تنها فرصت من براي ديدن يکي از اين به ظاهر شايعات کوهستان باشد. صداي ضربات کما بيش به چرخاندن چوب در هوا مي‌ماند ولي تيزتر و شکافنده تر. با صداي خر خر عجيبي سر جايم ايستادم و به اطراف نگاه کردم. گمان ميکردم حيواني وحشي در اطراف است ولي تا به حال چنين صدايي را نشنيده بودم. که ناگه صداي فلوتي گوش خراش و زننده مرا به زمين انداخت و آخرين صحنه اي که قبل از بسته شدن پلک هايم ديدم فردي سفيد پوش بود که در ميان مه و ابر مي‌رقصيد و مي نواخت و دسته اي سايه هاي تيره و تار او را دوره کرده بودند و به يکباره محو مي‌شدند.