ديدار از يک کتابخانه


یادداشت |

کاظم طليعي

ديدن کتابخانه اگرچه وجدآور است و مرا به شور و نشاط ميآورد، اما چيز عجيب و شگفتآوري نيست. از کتابخانهي کوچکم در خانه که کمبودهاي بسيار دارد و در حد بضاعت و استطاعت ماليام در دوران زندهگي بود و هست، تا کتابخانههاي ساير دوستان در خانههاشان، تا کتابهاي چفتهم چيده شده در کتابفروشيها، تا کتابخانههاي عموميِ شهر، اما ديدن يک کتابخانه آنهم يک کتابخانهي بزرگ و غني در يک روستا آنهم با قدمتي 45ساله آنهم تنها به همت و  پشت کار شگفتانگيز يک عاشق و شيفته و والهي کتاب و کتابخواني آنهم بدون کوچکترين حمايت و پشتيبانيِ دستگاههاي عريض و طويل دولتي که بيمزد و منت و بهرايگان کتاب در اختيار علاقهمندان ميگذارد. آيا عجيب و شگفتآور نيست؟

کتابخانهاي که تنها به همت و پايمرديِ يک عاشق کتاب 45 سال است که پا گرفته و هنوز بهرغم همهي بيمهريها سرپاست و روزبهروز غنيتر و پربارتر ميشود. بايد در برابر چنين عشق و شوري سر تعظيم فرود آورد و درود فراوان نثار همت و حميت مردي کرد که يکتنه بار تمام مشکلات و تنگناها را به دوش کشيد و از خواب و آسايش و استراحت گذشت تا چنين مجموعهي پربار را سرپا نگه دارد. آقاي محمد رايجي اهل روستاي بالاجادهي کردکوي و معلم بازنشستهي آموزش و پرورش گرگان، بنيانگذار اين کتابخانهي شگفت است. مجموعهاي که اينک بيش از 35 هزار جلد کتاب دارد و طبيعيست که براي گردآوردن آن مخارج هنگفتي متحمل شده است و در اين راه کاملاَ تنها بود و از هيچ نهاد دولتي کوچکترين کمکي نشده است. رايجي با همان زندهگي محقر خود ساخت و تمام درآمد شخصياش را وقف برپاييِ اين مجموعه کرد. تنها قدمي که دولت در اين راه برداشت، در اختيار گذاشتن يک مدرسهي متروک خالي از دانشآموز است که اينک محل کتابخانهي «مستقل فرهنگ» روستاي بالاجاده است. رايجي اين کتابخانه را از سال 57 در خانهي شخصياش  در روستا راهاندازي کرد، اما با اضافه شدن تدريجيِ تعداد کتابها، آن خانهي کوچک ديگر گنجايش و ظرفيت اينهمه کتاب را نداشت و سرانجام با مذاکراتي که به عمل آمد اين مدرسه در ازاي پرداخت مبلغ اندکي بابت اجاره به آموزش و پرورش، در اختيار او قرار گرفت آنهم صرفاَ براي کتابخانه. درحاليکه ميدانيم در شرايط امروز هيچ بنگاه فرهنگي بدون درآمدزاييهايي از قبيل حق عضويت و... نميتواند سرپا بماند. اين کتابخانه هم ميتواند با ايجاد فروشگاه و برپايي نمايشگاه و فروشگاههاي صنايع دستي و... در حياط بزرگ مدرسه به درآمدزايي برسد تا همچنان پربار سرپا بماند، اما چه ميشود کرد که در قرارداد واگذاريِ مدرسه، آن را صرفاَ براي کتابخانه در نظر گرفتهاند و ظاهراَ به جز تجديدنظر در قرارداد و اصلاح آن، چارهاي ندارد. آنچه مرا نگران ميکند، آيندهي مبهم اين مرکز فرهنگيست. طبيعيست که کتابخانههاي عموميِ کشور ضوابطي دارند و بر اساس آن بودجه و مدير و کارکناني. اگر شرايطي پيش بيايد که مدير يا کارکنان آن استعفا دهند يا برکنار شوند، آن ضوابط و بودجه بر جاي خود پايدار است و طبق آن مدير يا کارکنان تازهاي استخدام ميشوند، اما تکليف اين کتابخانه بعد از بنيانگذار آن چه ميشود؟ درش بسته ميشود تا کتابها در تنهاييشان بپوسند؟ يا موريانه نابودشان کند؟ از اينهمه تلاش و زحمت و از خودگذشتهگي حيفتان نميآيد؟ يعني اين عاقبت مخوف، مزد و پاداش يک عشق است؟ آيا کسي نيست به پاسداشت اين عشق زيبا و با شکوه، همت کند؟ در اين سالها بسياري از مسئولان محليِ دولت در سطوح بالا از مديرکل ارشاد تا استاندار و خبرگزاريها و هنرمندان اهل قلم اين کتابخانه را ديدهاند و هر يک شفاهاَ قولي دادهاند، اما دريغ از برداشتن يک قدم. از اهل قلم انتظاري نيست که خود در چنبرهي زندهگي گرفتارند، اما از مسئولان دولتي چرا هيچ خبري نيست؟ آيا از اينهمه حيف و ميل و دلهدزديها و اختلاسهاي کلان  پر کاهي هم نبايد نصيب فرهنگ شود؟ آيا در ميان مسئولان ادارهي ارشاد، ميراث فرهنگي، سازمان فرهنگي ورزشيِ شهرداري، سازمان کتابخانهها و... و... مسئولي نيست که کمي، فقط کمي رگ غيرتش بجنبد و قدمي در اين راه بردارد؟

به داد کتابخانهي «مستقل فرهنگ» بالاجاده برسيد.