افعي تهران


سینما |

علي درزي

اول: تلفيق ژانرها

تلفيق ژانر يکي از دغدغههاي چالش برانگيز هر يک از هنرهاي هفتگانهست که سينما هم در اين زمينه از بسترهاي زيادي برخوردار است. شايد معروفترين کارگردان معاصري که بتوان از آن نام برد، بونگ جو _ هو  است. کارگردان فيلم انگل اولين کارگردان کرهاي شد که اسکار خارجي زبان را برايش به ارمغان آورد، اگر به کارنامه اين کارگردان نگاهي بياندازيم، يکي از دغدغههاي اصلي او در آثارش همين تلفيق ژانرهاست، يکي از پايههاي اين تلفيق، ژانرِ وحشت و کمدي است، اگرچه در سينما ژانر کمدي _ ترسناک به طور جداگانه داريم، ولي در تلفيق ژانر اين دو ژانر معمولا جزء مواد اوليه محسوب ميشوند. البته اين تلفيق در آثار مشهور ديگر سينماي کره هم مشاهده ميشود، فيلمهايي مثل درياي زرد يا مويه از نا هينگ_ جين. تلفيق نگاهِ جسورانهاي است که کارگردان با شناخت درست ژانرها و با توجه به ظرفيت بالاي داستاني که دارد، داستانش را در آن بستر به تصوير ميکشد.

 

دوم: جنازهاي روي زمين

شما اگر نويسنده باشيد و داستاني از جنس سيال ذهن در سر داشته باشيد، يا نمايشنامه نويسي باشيد که ايدهاي سراسر مونولوگ را در سر ميپرورانيد و يا اگر کارگردان سورئاليستي باشيد که بي منطقترين روياها و کابوسها را بخواهيد به تصوير بکشيد، يقينا با چالش حوصلهي کم ظرفيت مخاطب سر و کار داريد، که آيا تماشاگر فيلم و تئاتر و خواننده رمانتان، حوصله ميکند تا به آخر اثرتان را دنبال کند؟ حتي اگر شاهکاري را در پايان برايش در نظر گرفته باشيد باز هم احتمال اينکه اثرتان نصفه و نيمه رها شود بسيار است! (مخصوصا مخاطب گوشي به دست امروزي!) اينکه هر يک از اين سه خالق تا کجا ميتوانند مخاطب را در فضاي داستاني مد نظرشان، دنبال خودشان بکشانند بسته به کاربلدي خالق و مستعد بودن محصولشان دارد، اما؛ اين اما از آن اماهاييست که خيليها از آن استفاده ميکنند، اين اما چيزي نيست جز جنازه و جنايت! از نوجوان رمانخوان تا پيرزن سريال بين و برعکس! جنازه همواره برايشان ترغيب کننده است. البته که خيلي از موضوعات ديگري مثل عاشقي، دزدي، مسابقه، شکار، قمار و ... هم جذابيتهاي خاص خودش را دارد، ولي اگر شما حوصله سربرترين داستان يا نمايش و فيلم را هم داشته باشيد، يک مرد يا زن يا بچهاي که توسط جنايتي هولناک به قتل رسيده باشد و قاتل مرموزش دستگير نشده باشد را در ابتداي روايتتان بگذاريد، وسوسه کنجکاوي به صورت اتوماتيک در ناخودآگاه مخاطب روشن ميشود و در پس سنگينترين مکالمات فلسفي يا روانشناسانه و يا لحن فاخر، دنبال قاتل و انگيزهاش ميگردد. چيزي که هيچکاک خوب فهميده بود!

 

سوم: سانسور

موضوعات ممنوعه همواره براي مخاطب جنبه سيب حوا  را دارد. چه انگيزهاي بالاتر از منع ديگري وجود دارد که مخاطب را راغب به ديدن و خواندن کند؟ موضوعات ممنوعه در فرهنگ ادب ما دو بخشند!

 

بخش اول:

 از کتاب آقاي س.ر چيزي نميگويم تا همين بخش سانسور دچار سانسور نشود اما مثالهاي ديگري ميشود آورد، مثلا فريدون سه پسر داشت عباس معروفي، يا کلنل دولت آبادي، يا کتابها هدايت و ... خب که چه؟ خب اينها از آن دسته از کتابهايي ست که با اشاره حساسيتهاي مشخص سياسي نظام حاکم نوشته ميشود، اين سياست که گفتم فقط مربوط به ايران نيست، روي کاغذ و قدرت رسانه، آمريکا آزادترين سرزمين معرفي ميشود، ولي در اوج اين آزادي و اينترنت پرسرعت و بسترهاي مهياي پخش يک فيلم، مستندي وجود دارد در مورد سرزنش و به چالش کشيدن تفکر و تبليغاتي که جوامع به ظاهر آزاد انديش در موردLGBT ها، به راه انداختند! شما هيچ اثري از اين مستند نميتوانيد پيدا کنيد. به شدت فيلتر شده، در حدي که کسي چيزي از آن نميداند، پس سانسور سياسي توسط حکومتها امري عادي به شمار ميرود، حالا اگر نويسنده داستانش را بر اين پايه شکل بدهد که موضوعي در تضاد با سياستِ وقت را ميخواهد نشان بدهد، يقينا توسط حکومت توقيف و توسط مخاطب آدم و حوا زاده ترغيب خواهد شد. پس اگر کتاب ممنوعهاي مورد لطف خيل مخاطبان قرار گرفت، بخش عمدهاي از آن مديون انتخاب موضوع رندانه خالقش است که البته کار شاقي نيست. مثال فيلمهايش هم در سالهاي اخير کم نديدهايد. عصباني نيستم، آشغالهاي دوست داشتني، مجبوريم، ارادتمند، نازنين بهاره تينا و ... هرچيزي که باشد به واسطه سانسور براي مخاطب جذاب است.

 

بخش دوم:

موضوع و مضمون روي خط قرمز سياست نيست، اما برداشت از فيلم توسط مسئولين به گونهايست که فيلم را در آن زمره قرار ميدهند که باز هم اين توقيف در آينده تبليغ دوچنداني را در پي خواهد داشت، مسافران و باشو غريبه کوچک و سگ کشي را فقط از يک کارگردان مثال ميزنم که عمق فاجعه را براي يک کارگردان به اندازه سر سوزني نشان داده باشم. و البته از اين دو بخش، بخش سومي زاده شدهاند مثل رامبد جوان و قانون مورفياش. يا مثلا گشت ارشادهاي سهيلي يا فيلم پرفروش هزارپا! اين فيلمها در کشوري که قوانين و عرف و هنجارهاي سفت و سختي در مورد روابط بين زنان و مردان دارد، به چنان ديالوگ و موقعيتهاي مستهجن جنسي ميرسد که حال هر بيننده آگاهي را مشمئز ميکند.

 

و اما افعي تهران

افعي تهران از اين سه فاکتوري که توضيح دادم براي سريالش استفاده کرده.

اول: تلفيق (اينجا همان ترکيب) ژانر، در حالت کلي سريال در اين زمينه از پتانسيل بالاتري نسبت به فيلم سينمايي برخوردار است. پيمان معادي سعي کرده در متن فيلمنامهاش يک ژانر جنايي را با يک ملودرام اجتماعي با رگههايي از طنز و تراژدي ترکيب کند تا بتواند نظر طيف گستردهتري از مخاطب را به سريالش معطوف کند. آيا موفق بوده؟ سريال براي نقد شدن علاوه بر متر و معيارهاي معمول سينما، معيارهاي خاص خودش را هم دارد، يکي از مهمترين آن نقد اپيزوديک است. يعني هر اپيزود ميبايست نماينده کل سريال باشد. رابرت مککي در کتاب داستان ميگويد: هر سکانس ميبايست مانند يک فيلم کامل، شروع، ميانه و پايان داشته باشد که در راستاي پيرنگ اصلي نوشته شود و مضمون داستان هم در آن حضور داشته باشد. حالا براي سريال ميشود اين توصيه را به هر اپيزود تعميم داد!

هر اپيزود ميبايست يک جزئي از کل باشد که همه خصوصيات کل را در خود داشته باشد. براي مثال همين بحث ترکيب ژانرها بايد در هر اپيزود وجود داشته باشد. يعني نميشود ما در يک قسمت طنز خالص داشته باشيم و در يک قسمت صرفا ترس و دلهره و تعليق، اگرچه کار بسيار سخت و پيچيدهاي است ولي انتظار ميرود که اين ترکيب در همه قسمتها ديده شود. به نظر من معادي تا حدود زيادي از پس اين کار برآمده، نه اينکه تلفيق ژانر کرده باشد، ولي تلفيق نامتناجسي از ژانرها را به خوبي در کنار هم قرار داده.

 

دوم: ايدهي جنازههاي گناهکار! معادي يک شخصيت قاتل سريالي در سريالش ميسازد، قاتلي که متجاوزين به بچهها را ميکشد. يک قاتل قهرمان. در سينما و تلوزيون به واسطه خط قرمزها و مميزيهايي که وجود دارد، چنين شخصيتهايي کمتر ديدهايم، قاتل سريالي قهرمان! (در بخش سوم توضيح خواهم داد) اينکه داستان در بيرون از دنياي آدمهاي سريال بر اساس يک قاتل سريالي ميچرخد، به خودي خود کشش ايجاد ميکند، حتي اگر داستان اصلي فيلمتان در مورد يک منتقد سينماي بد عنق و بداخلاق و عقدهاي باشد که همواره با چالش ارتباط با آدمهاي اطرافش مواجه باشد. حتي اگر پيرنگ اصلي فيلم، مشکلات ساختن فيلم باشد. معادي در اين قسمت هم تا حدود زيادي موفق عمل ميکند، يعني تعليق يافتن قاتل را تا به انتها کش نميدهد بلکه همچون فيلمهاي 7 و فايت کلاب، از وسط معماي اصلي را حل ميکند تا به واسطه همان تعليقي نو بگيرد.

 

سوم: سانسور

موضوع سانسور، خود موضوع اصلي داستان که يکي از پيرنگهاي اصلي سريال است، مانند هنر براي هنر، اينجا براي فرار از سانسور از حربه تعريف خود سانسور در فيلم استفاده ميشود، البته خيلي از معضلات فيلمسازي مانند مشکلات تهيه کنندگان مافياهاي سرمايه گذار در انتخاب بازيگر، چوب لاي چرخ گذاشتن ارگانها و غيره هم به خوبي صحبت ميشود، اما همانطور که گفتم به صورت کاملا تلفيقي با ديگر ژانرها! چيزي که از نکات برجسته فيلم ياد ميشود اين است که:

فيلمي که شخصيت اصلي قرار بود بسازد دچار سانسور شد و خود سريال هم از تيغ تيز قيچي سانسور در امان نماند، همانطور که فيلم ساخته شده با سانسورها و پلان هاي نگرفته شده تبديل به کمدي سياه (به قول خود شخصيت اصلي سريال: اصطلاحي مزخرف و ادابازي براي فيلمش) شد، سريال هم از آخر بي سرو ته از آب در آمد. هر بيننده عاقلي ميتواند بفهمد که اين سريال دچار سانسورهاي مشهودي شده که باعث شده سريال الکن بماند.

مثلا مي گويند 3 يا 4 قسمت سريال حذف شده!

اينجا جايي است که سريال منهدم ميشود!

شايد شما هم در فضاهاي مجازي فکتهاي بسياري از سريال ديده باشيد که ياور خود افعي تهران بوده، يا ياور توسط افعي تهران کشته شده.

و سانسورهايي که چطور مباني روانشناسي ساخته شدن يک جاني توسط تربيت غلط پدر و مادر  را در سريال حذف کرده ...

چيزي که براي من سوال است اين است که چطور پليس ايران در فيلم شکست ميخورد، اين قضيه جزو مميزيها نبوده يا چطور صحنه بوسيده شدن دختر بچه توسط پسربچه سانسور نشده؟

سانسور در اين سريال براي خودش يک فيلم معمايي جداگانهايست که احتياج به کارشناسي و نقد دارد. از تغيير چهره روانشناس در قسمت آخر (لاغر شدن سحر دولتشاهي) هم نميشود به راحتي گذشت که نشان ميدهد قسمت پاياني را سرهمبندي کردهاند. افعي تهران با تمام نقاط قوتش در تکاپوي گذر از خوان سانسور، شکست خورد. سريالي که ميتوانست به عنوان يک اثر ويژه در ذهن مخاطبان باقي بماند به دليل سانسور از کمر شکست و ما را با سوالهاي بي جواب مهمي تنها گذاشت!

 

 

 

روز  رستاخيز

محمد صالح فصيحي

اگر به علل توقيف روز رستاخير رجوع نکنيم و ندانيم که به چه مواردي گير داده اند و ذهنمان هم نرود سمت آن شبه و شبح علل، آنگاه باز هم روز رستاخيز در همين سينمايي که فعلاً هست و ميدانيم-ميبينيم، عيب و ايرادي دارد؟ اگر علل را بدانيم چه؟ آنگاه باز هم اين علل منطقي است؟ البته من دستگاه هنر و فرهنگ استحماري را داراي يک عدد قوه ي تعقل فرض کردم و منطق را براي همين بهش نسبت دادم؛ و الا که ميشود نگفت فکر و تعقل و گفت فتوا و تذکر(مقابله، بهرام، گذار.) و بعدش هم پرسيد که کدام فتوا و تذکر ميچسبد به اين فيلم مذهبي-عاشورايي؟ بعدش هم ملاک-سبک اين فقه و فتوا در زمينه ي سنتي طبقه بندي ميشود يا نوسنتي يا دگرانديش يا مدرن يا...؟ معياري هست اين وسط؟ البته که هست. همه چيز آن پساپشت و پستويِ پَست هست و ما نميدانيم و نميفهميم و دست عقلمان بهش نميرسد چون که چيزي هستيم لابد در حکم مجنون يا پيشامميز يا چيزي در قواره ي يک پيرمرد هزارساله. روز رستاخيز فيلمي تاريخي است درباره ي عاشورا. درباره ي واقعه ي عاشورا. درباره ي چگونگي ايستادن سرور و سالار شهيدان،  امام حسين بن علي، عليه السلام. معمولاً در مواجهه-ساخت يک روايت تاريخي، يا شخصيتي خيالي را در موقعيتي واقعي-تاريخي قرار ميدهيم، يا يک واقعه ي زمانمند-مکانمند تاريخي را روايت ميکنيم. فرقشان اينست که عنصر تخيلِ حصرشده در مورد اول خيلي بيشترست و راهگشاتر هم هست. ميتواند دست نويسنده-کارگردان را باز کند. يا حتي مخاطب را با آوردن شخصيتي جديد وارد دنيايي جديد کند، که اين شخصيت-دنياي جديد، در دنيايي قديم قدم ميزند و سير ميکند. اما همچنان محدودست دست نويسنده چرا که اگر قرار باشد واقعه اي تاريخي را روايت کند، اين واقعه را قرارست از سمت شخصيت خيالي واقع شود – که امکانش نيست چون اگر موثر بود برين واقعه آنگاه بايد واقعي ميبود نه خيالي -  و يا بر روي شخصيت خيالي به وقوع بپيوندد – که اين يکي ممکن است به لحاظ گستردگي برخي از اتفاقات-مسائل تاريخي -  و يا به نوعي در زمينه-زمانه ي اين شخصيت خيالي تاثيري ازين واقعه-زمان را ما شاهدش باشيم. اگر هم قرار به روايتِ خود واقعه ي تاريخي باشد – بي کمک گرفتن از شخصيت خيالي – که آن موقع قضيه فرق ميکند ديگر. روز رستاخير قرارست به ظاهر با مورد اول پيش برود. با آوردن شخصيت خيالي. اما خب اينگونه نيست. پسر حر بن يزيد رياحي، خيالي نيست. واقعاً وجود داشته است. هرچند که شايد نقش خيلي پررنگ يا موثر و داستاني اي نداشته است به شکلي که در مجموعه کتب عاشورايي اي که من از نشر نيستان خوانده ام تا به حال – همه اش را نخوانده ام البته – چيزي از پسر حر نه شنيده بودم و نه خوانده بودم. پس مورد اول اينکه پسر حر واقعي است و نه خيالي. مورد دوم اينکه پسر حر به حدي صحنه دارد در فيلم، که گويا او راوي يا شخصيت اصلي فيلمست. در حالي که نقش محوري و مهمي نه دارد و نه ميتواند داشته باشد. مدام نگاه ميکند. مدام ناظرست. در کجاي دنيا دو چشم ناظر مساوي است با عمق عميق شک هاي يک انسان پاک و وارسته با آونگي آويزانِ از اسبش؟ همين مورد براي حر هم صدق ميکند منتهي صحنه هاي شک حر کوتاه تر و کمترست و ايرادي براي زمان بر او وارد نيست ولي براي پسرش نه. پسرش هم واقعي است شخصيتش هم زمان زيادي را داراست و هم درين زمان زياد کار خاصي نميکند و کار خاصي هم روي او نميکنند و موجب کار خاصي هم نميشود و کار خاصي هم حوالي اش رخ نميدهد. کلا پرت و هپروت است. يک پسر خوش سيماست که هست. حتي از حضرت عباس هم خوش سيماتر . بالاخره بحث زيبايي را هم بايد کرد چرا که گويا نشان دادن چهره ي حضرت عباس  (ع) مورد قبول واقع نشد . بعدش هم اصلاً در آن زمان ،ما آن يک ربعِ مبارزه و شهادت حضرت عباس(ع) ماه بني هاشم  را نديديم. اصلاً نديديمش. نديديم که چگونه جلوي آن حاکم مسلمانِ وقت که ولايت مثلاً مسلميني را به عهده داشت، کنار حق ماند و همصدا با امامش گفت نه! حسين آنکه گفت نه! اين نام انگليسي فيلم است. ميشود سر همين هم صحبت کرد. حسين آنکه گفت نه. اين يک. روز رستاخيز. اين دو. قربان (نام عربي فيلم). اين سه. دوست داريد از کدام نام شروع کنيم؟ کسي هست به اسم حسين و ميگويد نه. خب. او به چه کس-کساني ميگويد نه؟ حسين کيست و آنها کيستند؟ اينکه کمي از سخنان امام حسين(ع) را بازگو کنيم و بعد هم يک طرف را قرمز کنيم و يک طرف را سبز، باعث نميشود که نه تنها شخصيت، بلکه تيپ هم ساخته شود. اگر قرارست فيلمي مذهبي ساخته شود – خصوصاً فيلم که راحتتر از داستان ميتواند نما و نماينده ي هم ايران و هم جهان اسلام باشد و ساده تر از داستان ميتواند پخش شود درين ممالک غربي و فرنگي(!) – بايد که چيزي به نام امام، تعريف شود. که امام چه نقش و چه هويتي دارد اولاً براي مردم خودش، دوماً براي ديگر مردمان اگر که دينِ او-حرفِ او امري است حق و ميتواند جهان شمول باشد. ميتواند، نه اينکه بايد و لازم و حتماً. که اگر دين نداريد، آزاده باشيد. آزاد و آزاده هم معناهاي متفاوتي ميتواند بگيرد با در نظر گرفتن هرمونتيک و يا تفسير و تاويل. که مثلاً آن کسي سرش جلوي همه چيز و همه کس خم است و هرکاري که بخواهد و نميخواهد را ميکند و گمان ميبرد که آزادست، اين در واقع بردگي اوست و نه آزاديش. چنانکه در فصل امام جعفر صادق عليه السلام در تذکره الاوليا و يا روايت معتبر ديگري هم که متواترست، ماجراي مرد متمولي که مهماني برگزار کرده است و امام از بنده ي اين مرد ميپرسد که اين مهمانيِ ارباب است يا بنده... و الي آخر. بگذريم. به نظرم خيلي خيلي بهترست که شخصيتي مانند امام، تعريف شود. اين امري است که نه در مختارنامه، نه در محمد رسول الله مجيدي، و نه در روز رستاخيز، نه معرفي شده است و نه پرداخت. نه تنها مني که درين فرهنگ بزرگ شده ام، بلکه کسي-نوجواني که کل ذهنيتش از يک امام، به يک ظهر شهادت ايشان محدود و منحصر ميشود البته اگر به هيئت برود باز نميتواند با امامي که صرفاً يک صداست، ارتباط برقرار کند و بخواهد ازين چشمه ي معرفت و نور، تصوير و تصوري براي خودش بسازد. بالاخره با خودش فکر ميکند اين امامي که ميگويي کيست و چيست؟ اين وجه از يک امام در کتب تاريخي يا داستاني يا احاديث شايد بازنموده شود، ولي در رسانه-هنري مانند سينما، که ميتواند در زماني کم، حامل احساسات و معاني بسياري باشد، و تاثيرگذاري زيادي هم داشته باشد، درين ميانه، دست ما خالي و ابترست در نمايش دادن يکي از بزرگترين مردان تاريخ. از کسي که تا مقام يک اسطوره بالا ميرود. اسطوره اي که ميتواند جلوي ظلم و جوري که سالها در لباس دين جاخوش کرده بايستد، مردانه قد علم کند و شمشير بکشد جلوي اين بطالت و طاغوت و ناحقي و بگويد نه! يک نه ي بزرگ. نه اي که دوامش در گوش تاريخ هزار و چهارصد سال موج مياندازد. بياييد حالا مرتب و منظم کنيم متنمان را. از پسر حر گفتم و تشبه شخصيتمند بودنش و شبيه راوي بودنش، که نيست. از عدم پرداخت اشخاص مهم و موثري چون امام حسين، چون حضرت عباس، و هم چون عبيدالله بن زياد که مثلاً يک خليفه کيست و نقشش و تاثيرش بر مردمان و مسلمين چگونه است و چيست.

مورد سوم اينست که چرا يک مخاطب بايد فيلمي را ببيند که تمامش را ميداند؟ کل سختي نوشتن و ساختن يک فيلم تاريخي يا داستان تاريخي که آن هم هرساله زخم يادش گشوده ميشود درين است که بايد ماجرايي را بازگو کنيم که مخاطب ما کلش را از خود ما بهتر بلدست. حالا بايد چه کار کرد؟ چگونه چيزي نوشت که هم نو باشد و هم بتواند وجوه اين ماجرا-اشخاص را بهتر بشناساند و هم از واقعيت و حقيقت اگر که تاريخ نگاري مدرن را ناديده بگيريم فاصله نگيرد و مستدل و متقن باشد؟ چطور ميشود؟ شايد بيشتر بحث به فرم برگردد. شايد درستتر اين باشد که تمام بحث به فرم برميگردد. شايد درستترتر اين باشد که بالا برويم يا پايين بياييم، باز بدون فرم نميتوانيم کاري کنيم. اگر روز رستاخيز درصدي موفقيت دارد سواي ديالوگهايي که من نميپسندم به علل گوناگوني که دارم يا برخي ميزانسن ها يا گزينش حوادث مربوط به عاشورايش که خيلي دم دستي و ساده است همه اش به فرم برميگردد. به بعضي از بازي ها، به بعضي از حالات چهره اي که عجين ميشود به موسيقي. به ريتم تندي که دارد فيلم. به پايان هاي خوب صحنه هايش، براي يک فيلم تاريخي. و به فهم دکوپاژها و ميزانسن هايي که سينمايي است تقريباً و نه تلويزيوني.