سخنراني آيه اله سيد مجتبي نورمفيدي در شب پنجم محرم --- عاشورا و مساله رشد و تعالي انسان
یادداشت |
اشاره: ضرورت فهم دقيق تر مساله عاشورا گلشن مهر را بر آن داشت تا از برخي از روحانيون و علماي صاحب نظر بخواهد تا سخنراني هاي خود را در اختيار گلشن مهر قرار دهند تا در ايام دهه محرم و اربعين به تناوب آن سخنراني ها را منتشر کند. در ادامه سخنراني هاي آيه اله سيد مجتبي نورمفيدي که در بيستم تير ماه همزمان با شب پنجم محرم در مسجد گلشن انجام شده است را با هم مي خوانيم. اميد که نکته اي به دانسته هاي مخاطبان بيفزايد. لازم به ذکر است موضوع سخن ايه اله نورمفيدي شناخت موانع رشد و تعالي انسان است.
بسم اله الرحمن الرحيم
قال مولانا الحسين(ع)وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ. سيدالشهدا اولين سخني که صبح روز عاشورا خطاب به سپاه عمرسعد در حالي که محاصره بود فرمود، همين جملهاي بود که اول عرضم نقل کردم. در کتابهاي تاريخي نوشتهاند: «لمّا عَبَّأَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ لِمُحارَبَتِهِ عليه السلام و أحاطُوا بهِ مِن كُلِّ جانِبٍ حتّى جَعَلُوهُ في مِثلِ الحَلْقَةِ»،وقتي عمرسعد اصحابش را آماده کرد براي محاربه و جنگ با امام حسين، و او را همانند حلقه محاصره کردند، امام حسين در وسط بود و تمام اطراف پر از سپاه تا دندان مسلح؛ خيلي شرايط سختي است در محاصره کامل. «فَخَرَجَ الحسين عليه السلام»،امام حسين از خيمه بيرون آمد و به سوي دشمن رفت؛ هلهله ميکردند، سروصدا ميکردند؛ هر چه دعوت به سکوت کرد، گوش شنوايي نبود و خاموش نشدند. بعد فرمود: وَيلَكُم! ما علَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ فَتَسمَعوا قَولي؟! و إنّما أدعُوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ. چه ضرر و زياني ميبينيد که اگر ساکت شويد و به حرف من گوش بدهيد؟ چه خسارتي متوجه شماست که اگر سکوت کنيد و به سخنان من گوش فرا دهيد؟ من شما را دعوت ميکنم به راه رشد؛ همان جملاتي که ديشب هم از امام حسين نقل کردم. امام حسين به دنبال رشد، کمال، خير و صلاح مردم بود؛ همين که ما در فارسي ميگوييم رشد، همين که همه دنبال آن هستند، کوچک و بزرگ، جوان و پير، زن و مرد، دلشان ميخواهد رشد کنند. قرآن کتاب رشد است؛ قرآن کريم ميفرمايد: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا * يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ.
اول سوره جن، آيه 1 و 2 خطاب به پيامبر(ص)ميفرمايد: بگو که به من وحي شده؛ قرآن ميخواهد انسان را بالا ببرد و ترقي بدهد، کمال و صلاح را به او نشان بدهد. اگر سيدالشهدا در جايجاي نهضت خودش خطاب به مردم ميگويد من ميخواهم شما را به سوي رشد دعوت کنم، اين هدف نهايي امام حسين است. امام حسين يک هدف مياني داشت و يک هدف نهايي؛ مثل همه انبيا، مثل پيامبر مکرم اسلام. هدف مياني اقامه امر دين است؛ هدف مياني برپايي نماز است، هدف مياني تقواست؛ هدف مياني اين است که انسان به يک شريعتي پايبند باشد. اما اين يک هدف نهايي دارد؛ نماز براي چيست؟ روزه براي چيست؟ گناه نکردن براي چيست؟ امر به معروف و نهي از منکر براي چيست؟ اينها يک هدف غايي و نهايي دارد و آن هم رشد و کمال است؛ همان چيزي که بشر به خاطر آن خلق شده است. همه انبيا اين هدف را تعقيب کردند؛ امام حسين هم آن روز ميگويد: ايها الناس! من ميخواهم شما را به آن مقصد هدايت کنم. شما داستان اصحاب کهف را شنيدهايد؛ يک تعدادي جوان يا پيري که قلب و دل جوان داشتند بنا بر اختلاف مفسرين، اينها وقتي که ناچار ميشوند به غار پناه ببرند، آنجا از خداوند درخواست ميکنند که خدايا! «هَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا»؛خدايا! يک راهي به ما نشان بدهد که نجات باشد، خير و صلاح باشد؛ اين را براي ما فراهم کن. ابراهيم خليل وقتي که خدا او را رشد داد، به سوي مردم گسيل کرد و دعوتش کرد؛ خودش رشيد شد و رشد پيدا کرد: وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ آنچه که ابراهيم لياقت آن را داشت و استعداد آن را داشت از کمال و صلاح به او داديم. موسي در مقابل فرعون ادعا ميکرد که مردم! من ميخواهم شما را رشد بدهم. فرعون هم همين را ميگفت؛ جالب است که هيچ ظالمي و هيچ ستمگري و هيچ طغيانگري نميگويد که من ميخواهم شما را به سوي سقوط هدايت کنم؛ اين صريح قرآن است که ميفرمايد: فرعون اينطور ميگفت: «وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ» من جز راه رشد را براي شما نميخواهم. فرعون هم همين را ميگفت و حضرت موسي هم همين را ميگفت. اما خواهم گفت که رشد واقعي و حقيقي کجا، و رشد ظاهري و کاذب کجا. مؤمن آل فرعون را شما شنيدهايد؛ به گفته قرآن مؤمن فرعون همين مطلب را تکرار کرد: «وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»، مؤمن آل فرعون که در قرآن به آن اشاره شده، حالا 600 سال بر مسير ايمان حرکت کرد لکن ايمان خودش را مخفي کرده بود، مبتلا به جزام شد، انگشتان دستش را قطع کردند، دستهايش را به سمت قوم نشانه ميگرفت در حالي که انگشت نداشت و ميگفت: «يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»، راه رشد آن است که من ميگويم و نه آنکه فرعون ميگويد؛ او هم ميگفت «وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ»؛ مؤمن آل فرعون ميگويد آن راه رشد نيست، راه رشد اين است که من ميگويم.
امام صادق(ع) در ذيل اين آيه ميفرمايد: قوم فرعون او را تکه تکه کردند و از بين بردند، فقط به جرم اينکه ميگفت من ميخواهم راه رشد را به شما نشان بدهم. رشد و تعالي و کمال و خير و صلاح در هدف تمام انبيا اخذ شده است؛ هدف نهايي تمام انبيا است که انسان را ترقي و تعالي بدهند و به خير و صلاح برسانند. اگر حضرت موسي به دنبال خضر راه افتاد، براي چه بود؟ حضرت موسي پيامبر بود، بالاخره به مقامي رسيده بود؛ به دلايلي که نميخواهم وارد آن شوم، به دنبال حضرت خضر رفت. هدف اصلي اين بود که حضرت موسي رشد کند. چون رشد مراتب دارد؛ خيليها در مراتب پايين هستند، يک عده در مراتب وسط هستند، يک عده در مراتب بالا هستند. خود پيامبر گرامي اسلام ميفرمايد: «رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا»، ميخواهد علمش بالاتر برود. در دعايي از پيامبر آمده که ميفرمايد: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الثَّبَاتَ فِي الْأَمْرِ وَ الْعَزِيمَةَ فِي الرُّشْدِ.خدايا! من از تو ميخواهم که ثبات در کار و عزم در رشد به من عنايت کني. اين چيست که پيامبر خدا که اشرف مخلوقات است، از خدا ميخواهد که خدايا عزيمت در رشد به من عنايت کن. موسي پيامبر به دنبال آن است؛ مؤمن آل فرعون به قومش ميگويد: من ميخواهم راه رشد و خير و صلاح و کمال را به شما نشان بدهم. امام حسين در بسياري از مواقع در سخنانش و نامههايش اين را بيان ميکند: «وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ»، هر کسي از من تبعيت کند و پا جاي پاي من بگذارد، به مقام رشد رسيده و هر کسي اين کار را نکند، هلاک ميشود. اين نقشه خداوند براي خلقت بشر، براي رساندن بشر به يک مقامي که به او نزديک شود، بر پايه سرمايه دروني انسان استوار شده است؛ انسانها فطرتاً دنبال رشد هستند؛ هيچ کسي نيست بگويد که من نميخواهم رشد کنم، از کم سوادترين آدم تا با سوادترين آدمها. از انسانهاي ما قبل تاريخ تا امروز که مثلاً ما مواجه هستيم با يک نسلي به نام نسل z، همه اين را ميخواهند؛ منتهي يک فرقي کرده است. قبلاً رشد و تقاضاي رشد يک جور بود و الان يک جور ديگر است؛ دليلش هم اين است که دنيا خيلي سريع شده است. قبلاً سرعت خيلي در کارها نبود، نه در پيشرفتها و نه در دانش و نه در زندگي؛ مثلاً يک مسافرت ميخواستند بروند چند ماه طول ميکشيد، الان با هواپيما يک مسير چند هزار کيلومتري را در چند ساعت طي ميکنند. قبلاً وقتي ميخواستند به همديگر پيام بدهند، ماهها طول ميکشيد تا به همديگر پيام برسانند، اما امروز به مدد اين دستگاههاي ارتباطي در کسري از ثانيه اين ارتباط برقرار ميشود. دنيا خيلي سريع شده است؛ به همين دليل در گذشته رشد کُند بود، اما امروز در جامعه رشد خيلي سريع شده است و خيلي سرعت پيدا کرده است؛ براي همين است که اين جوانهايي که ما با آنها مواجه ميشويم، سريع ميخواهند به يک جايي برسند و کم حوصله هستند و حوصله قبل را ندارند. من يک نمونه براي شما بگويم؛ ميخواهم بگويم شناخت مخاطب و جامعه به ما کمک ميکند که بتوانيم آموزههاي حسيني و ديني را درست بيان کنيم و به بهترين شکل از آن استفاده کنيم. حس شهرت و مشهور شدن از هميشه همزاد بشر بوده است؛ همه دوست داشتهاند که مشهور شوند، هر کسي در صنف خودش. اگر کاسب بود، دوست داشت مشهور شود و از منافعش بهرهمند شود؛ اگر عالم بود، يا هر شغلي که داشتند. منتهي آن شهرت فراگير در گذشته محدود به يک عده خاصي بود؛ حالا يا پادشاه يا اطرافيان پادشاه يا ثروتمندان، اينها شهرت فراگير داشتند؛ بقيه خيلي چيزي نبود. اما امروز همين جواني که اينجا نشسته، ميل به شهرت فراگير دارد؛ اين خاصيت اين نسل است. اين نسلي که به نام نسل z شناخته ميشود، يک خصوصيتها و خصلتهاي خوب و مثبت دارد و يک خصلتهاي منفي دارد. اگر اين جوان به دنبال رشد و تعالي و کمال است، اين براي او فطري است؛ منتهي زمانه او را در يک فضايي قرار داده که رشد را عوضي گرفته و اشتباه گرفته است. فکر ميکند که رشد در شهرت است، از اينکه همه جا از او سخن بگويند؛ الان اين شبکههاي اجتماعي و اينستاگرام و چه و چه، مسابقه در پست گذاشتن از آن مسوول گرفته تا يک جوان عادي اين امکان براي همه فراهم است؛ من نميگويم اين لزوماً چيز نادرستي است؛ ميخواهم بگويم اينکه همه به دنبال اين هستند که خودشان را نشان بدهند و عرضه کنند، يک بخش زيادياش برميگردد به همين ستاره شدن؛ همه دوست دارند ستاره شوند؛ هر کسي فکر ميکند به يک شکلي اگر متفاوت خودش را نشان بدهد، زودتر ستاره ميشود. اصل اين ميل درست است اما راه را بلد نيست؛ فکر ميکند رشد به اين است که همه جا درباره او سخن بگويند و شهرت پيدا کند، ستاره شدن به ديده شدن آن هم ديده شدني که بر مبناي قيافه، لباس، يک کار غيرمتعارف. اميرالمؤمنين(ع) درباره يکي از آن پنج نفري که ديشب من اشاره کردم، از آن پنج نفر اشراف بصره که امام حسين به آنها نامه نوشت، يک تعبير خيلي لطيفي دارند؛ ميفرمايد: اين بيشتر به دو بعدش نگاه ميکند، لباسهايي که تنش است، اينکه آدم مواظب باشد که لباسهايش تميز باشد و کفشهايش خاکي نشود؛ اما اميرالمؤمنين(ع) به کنايه ميخواهد اين را بگويد که او اينقدري که به ظاهر و به قيافه و لباسش اهميت ميدهد، به درون و به نفس و به قلبش و به رشد حقيقياش اعتنا ندارد. ما يک چنين گرفتارياي داريم. اين دو را بايد از هم جدا کنيم. امام حسين(ع) در قضيه کربلا خطاب به مردم ميفرمايد: مردم! من ميخواهم شما را به راه رشد هدايت کنم. آنهايي که آنجا در مقابل امام حسين بودند، آنها هم دنبال رشد بودند يا دنبال نام بودند؛ فکر ميکرد که رشدش در اين است که نام پيدا کند؛ فکر ميکرد رشدش در اين است که قدرت پيدا کند. چه موانعي بر سر رشد انسان وجود دارد؟ بحث ديشب من و امشب من زمينهسازي و مقدمه است که انشاءالله در شبهاي آينده ما راجعبه موانع رشد صحبت کنيم. موانع رشد يک بخشياش به جامعه برميگردد، به محيط و به خانواده؛ يک بخشياش هم در درون خود ماست. بله، محيط جامعه ميتواند مانع رشد شود؛ آن خودش يک بحث جداگانه دارد. خانواده ميتواند مانع رشد شود، اين خودش يک بحث جدا دارد؛ اما به غير از اينها، اين درون ما و اين قلب ما و نفس ما هم محرک و هم مانع در برابر شد ما، هر دو در آن هست. حيف نيست انسان يک زندگي 60 ـ 70 ساله داشته باشد اما قدم از قدم برندارد و همان جايي که اول بوده متوقف شود. بعضي از ما حاضر نيستيم که يک ذره تغيير در خودمان ايجاد کنيم؛ يک خصلتهايي با ما هست و تا آخر هم حاضر نيستيم در اينها يک تغييري بدهيم؛ يا بد اخلاق هستيم، يا آدمهاي حسود هستيم، يا آدمهاي کينهتوز هستيم، خيلي خصلتها در ما هست. معلوم ميشود که ما در سبيل رشد قرار نگرفتهايم. اين مسئله اينقدر مهم است که تمام اديان و مکاتب، چه مادي و چه غير مادي، اولين چيزي که ميخواهند به انسانها نشان بدهند، يک انسان رشد يافته است. ما امام حسين را يک انسان کامل ميدانيم، انبيا را انسانهاي کامل ميدانيم؛ مسئله انسان کامل و انسان مطلوب در همه اديان سابقه دارد؛ حتي مارکسيستها و کمونيستها و آنهايي که خدا را قبول ندارند، اينها سعي ميکنند که به مردم يک انسان مطلوب نشان بدهند. ميگويند ما بايد تلاش کنيم که انسانها به اين نقطه برسند؛ بوداييها دارند، مسيحيها دارند، يهوديها دارند، اما آن انسان مطلوبِ کاملِ الگويي که در اسلام ارائه شده فوق همه اينها است. امام حسين ميخواهد جامعه را به اين سمت ببرد، حالا اينکه چه موانعي دارد، اين بماند. يکي از کساني که در جريان دعوتهاي امام حسين به اين راه آمد و پاسخ داد، زهير بن قين است؛ زهير بن قين اين دعوت امام حسين را شنيد. عجيب است! همين زهير بن قين را اگر بخواهند شخصيت او را معرفي کنند، واقعاً چندين جلد کتاب ميشود راجعبه او نوشت؛ چندين جلد کتاب درباره زواياي شخصيت اين آدم ميشود نوشت. زهير بن قين کسي بود که اين دعوت را شنيد و در مسير رشد قرار گرفت و به آنجايي که بايد ميرسيد، رسيد. امام حسين به ديدن او آمد، بزرگ قبيله بود، يعني به حسب ملاکهاي ظاهري از ديد مثل منِ کوتاه فکر چيزي کم نداشت و رشد کرده بود و بزرگ قبيله و رئيس بود؛ مال هم داشت، رئيس قبيله بود، خيلي محترم بود و يک سابقه پر افتخاري داشت؛ اما ديد که اين رشد نيست؛ اين آن رشد واقعي نيست. رشد و کمال و صلاح، نه به علم است و دانش و ثروت، اين يک حقيقتي است، ممکن است من سالهاي سال درس بخوانم، 30 ـ 40 سال درس بخوانم، اما از يک رفتگري که کنار خيابان خاکروبهها را جمع ميکند، بسيار پايينتر باشم و او رشديافتهتر از من باشد. آن رفتگري که در اوج نياز، بچهاش مريض است و زنش مريض است، هزاران گرفتاري دارد و قرض دارد، کيف پر از پول را پيدا ميکند اما نگاه چپ به اين پول نميکند؛ نگاه ميکند و آدرس صاحب کيف را پيدا ميکند و اين را به صاحبش برميگرداند، او در اوج کمال و رشد است. اما منِ کاسب که در فروشم فقط به فکر اين هستم که يک تومان من بشود دو تومان، خيلي هم اهل نماز و مسجد و محراب باشم، او رشد يافتهتر از من خواهد بود. اين همان گوهر و جوهري است که ما بايد دنبال آن بگرديم. نميشود که ما در زندگيمان دو جاده درست کنيم؛ يک جاده، جاده مناسک و حضور در اين مجالس و محافل، خيلي هم اشک و گريه و سينهزني؛ آن جاده که زندگي عادي ماست و جريان دارد، همان مسير خودش را برود. اين نميشود؛ اينها اصلاً با هم قابل جمع نيستند. اين بايد اثرش آنجا ظاهر شود تا معلوم شود که ما رشد کردهايم. زهير بن قين در آن مقطع از همه اينها گذشت و عبور کرد؛ عنوان و نام و قبيلهاش، زن و فرزند، با اطمينان رفت خدمت سيدالشهدا. شما ببينيد چقدر اين انسان با جانفشاني تمام سخن گفته است. شب عاشورا زهير بن قين است که وقتي سيدالشهدا خطاب ميکند که اينها با من کار دارند، با شما کار ندارند، از تاريکي شب استفاده کنيد و دست زن و بچههايتان را بگيريد و برويد؛ زهير بن قين است که ميايستد و ميگويد اگر خدا به ما هزار جان بدهد و باز از ما بگيرد، دست از تو بر نميداريم. شجاعت او را روز عاشورا ببينيد؛ از اولين کساني است که با حر به سمت ميدان رفت؛ شناخته شده بود و همه او را ميشناختند؛ دو نفري يک جنگ خيلي نماياني کردند و بسياري از سپاه دشمن را از بين بردند. ظهر عاشورا از کساني است که ايستاد که سيدالشهدا نماز بخواند؛ خودش را در مقابل سيدالشهدا سپر کرد. ببينيد به کجا رسيده است؛ او فهميد که سيدالشهدا ميگويد «وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ» يعني چه. آن وقتي که او را محاصره کردند، بر زمين افتاد، سيدالشهدا سر او را بر دامن گرفت، خون از چهره او پاک کرد و قاتلان او را لعنت کرد.