برای چناری که در ملاقاتی 5 گرگان به پهلو افتاد -- مرثیه ای برای یک درخت
تیتر اول |
سید مهدی جلیلی
با صدای ارّه موتوری از خواب بیدار میشوم. تمام صورتم از خوابی که دیدهام، خیس اشک است. از خواب دوست شاعری که به نخستین سال نبودنش نزدیک میشویم برخاستهام؛ اشک تا توی گوشم دویده است. خودم را به لب بام میرسانم. دارند با ارّه موتوری، چنار کهنسال سرکوچه را قطع میکنند. درختی که سالیان دراز، هوای تازه و سایههای شُسته بخشیده و نمیدانسته سالها بعد و حالا در میانسالیاش، بر سر راه و سرِ راهیِ خیابانی خواهد بود که ناچار باید کُشته شود تا کشیده شود.
ترکیب شعر علیرضا سپاهی و مولاناست که: «لبریز صد زبانم و حرفی نمیزنم/ مثل درخت، مثل درخت است، لالیام» و «دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما»
بلندتر از غرش ارّه موتوری و کامیونهایی که خاک بر سر خیابان میریزند، نالهی دوست و همسایهام؛ چنار را میشنوم و باز اشک روی اشک پیشین میدود.
بین توسعه و رشد، خیابانها فاصله است! رشد کمّی است اما توسعه کیفی است. اگر نسبتی هم بینشان باشد که هست این است که توسعه؛ رشد متوازن است. در توسعه؛ سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ دوشادوش و پهلو به پهلوی هم حرکت میکنند. لازمهی اجرای مطلوب هر طرح اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، ملاحظاتی از جنس آن دیگری است که باید به آن پیوست شود. طرح اقتصادی، بدون پیوست فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، به توسعه نخواهد انجامید.
رشد؛ خیابانی است که کشیده میشود و محصول توسعه، رانندگان ملتزم به قوانین راهنمایی رانندگی هستند که با پشتوانه الزام قانونی و فرهنگسازی در آن میرانند.
توسعه، مانع رشد نیست، کیفی کننده و مطلوبکننده آن برای زیست است و نه منحصراً زیست انسان. در زیست، همه موجودات ـ و انسان هم در زمره آن،ـ حقی برابر دارند.
«درختِ بر سر راهِ رشد»، باید برداشته شود اما قطع نه!
«انسان، دشواری وظیفه است» و همین موهبت سخت دشوار خلیفهاللهی است که از او توقع خداگونگی میرود. سراسر مهربانی با سراسرِ هستی و ترازوی سنجشی چون «حق» و «وظیفه» بر دست وجدان؛ حقی که دیگری بر گردن ما دارد و وظیفهای که ما در قبال دیگری داریم. توجهی که لازمه خلیفهاالهی انسان است و چهبسا همراه با سختی و نیازمند رنج و هزینه. انتقال چنار با همه دشواری و هزینه و کاشت آن در محلی مناسب، شرط آن است و پیوست اجتماعی و فرهنگی طرح این خیابانکشی.
برای شهرها، مانند انسانها، میتوان شخصیت قائل شد که نشانگان معنوی و مادی، و درونی و ظاهری دارد و بیشترین این نشانگان را در اصطلاح «منظر شهری» میتوان خلاصه کرد. شهرداران، پدر معنوی شهر و نخستین حافظ شخصیت شهرها هستند.
حکیم نظامی یکی از ارزندهترین وجوه شخصیتی و باورهای ایرانی که با ارزشهای اسلامی نیز تایید شده را به زیبایی بیان کرده است:
درختافکن بُوَد کمزندگانی/ به درویشی کشد نخجیربانی
در باور نیاکان نیکاندیش ما، قطعکننده درختان، به سبب این عمل، عمری کوتاه خواهد داشت و عاقبت شکارچیان نیز فقر و فلاکت خواهد بود.
فکر میکنم، همه شهرهای جهان به حال «بوردو»ی فرانسه غبطه میخورند که در اواسط قرن 16 میلادی، «میشل دُ مُنتِنی»(Michel de Montaigne)، از تأثیرگذارترین نویسندگان دوره رنسانس، چهارسالی شهردارش بود و چه خوشبخت مردمانی که بزرگترین فیلسوف زمانشان، سیزده سال دادستانشان و چهار سال شهردارشان باشد. فیلسوفی متفاوت از تمام فلاسفه که دیدگاههایش درباره زندگی خوب، هنوز تازگی دارد و خوانده میشود.
میشود حکیم نبود و به حکمت عمل کرد و ارزشهای والا را پاس داشت.
احترام به مظاهر طبیعت از جانب مدیران شهری و مدیریت معنوی شهر، میتوانست و میتواند بسیار درسآموز باشد و موجب افتخار هر شهروندی. همانطور که در گذشته و در همین شهر، شاهد احترام و انتقال درختهای بر سر راه بودهایم.
آدمها هم، خصلت درخت دارند. گاهی درختها ما را یاد آدمها و گاهی آدمها ما را به یاد درختها میاندازند. ادب فارسی هم سرشار از همانندببینی این دو است. من این حس را دارم که بار دیگر «مختار رنجیده» را از دست دادهام که اولین سالگرد انتقالش به سرای باقی دارد از راه میرسد. او هم، سایهگستر بود و شبیهتر به درختان. و ما شاعران جوان شرق گلستان، گنجشکهایی بر شاخسار لطفش.
بر سر بامم و در مهی که چشمهایم را تار کرده، چنار قطعهقطعه شده، دارد دور میشود. شعر شمس لنگرودی دهانم را پر کرده است:
«گنجشکان لاف میزنند:
جیک جیک جیک جیک.
جیک هیچ یکشان در نیامد
تو که دور میشدی»
بر سر بامم و حلقهی چشمهایم بر شاخههاست و نسیمهایی که قرار بود سالهایِ بعد از این، بر این چنار بوزند، با هم بر لبان لرزانم هجوم آوردهاند.
بر لب این بامم و باید دستکم، جیکم در میآمد. چرا که صائب تبریزی گفته است:
چشمی که ندارد نظری، حلقهی دام است/ آن لب که سخنسنج نباشد، لبِ بام است!
پانوشت و پینوشت:
1. «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» عنوان مجموعه شعر شادروان غلامرضا بروسان است که نشر مروارید منتشر کرده است.
2. «انسان، دشواری وظیفه است»: احمد شاملو
3. منظر شهری (urban landscape )، سطح تماس (Interface ) انسان و پدیده شهر است و از اینرو، بخش قابلتوجهی از دانش و عواطف محیطی شهروندان تحت تاثیر آن شکل میگیرد.
3. در این فکرم که این اشکها که تا توی گوش خودم دویده است، حتما راهی به گوشهایی که باید بشنوند دارد.
4. یکشنبه 9/10/1403