چند شعر از م. فرازجو
شعر و ادب |
دوباره از پیاده رو، کنارِ این خیابان
پناه می برم به قطره های ریز باران
به انحنای سبزِ پیچکی که تکیه کرده
به نرده های خسته و شکسته ی زمستان
فرار میکنم از اینهمه «نشد» به «می شد»
به «می شودترین» صدای ساکتِ گیاهان
گرفته ام، توانِ بار کوله را ندارم
فرار میکنم از این سیاه راهِ بی جان
نه قدرتِ گرفتنِ گلوله را ندارم
نه خانه های ساکت و نه کوچه های گریان
پناه می برم از این چهار راهِ سنگین
به رنگ های صورتی، به کودکی، دبستان
به خوابِ بیدِ کوچکی که گوشه ای نشسته
کنارِ این پیاده رو، لبِ همین خیابان
2
آسمانی های سر خوش! فاتحان! ذرّه ای هم دردِ ما را حس کنید
فیلسوفان! یک کم از نورِ قدیم در شبِ امروزمان حادث کنید
ای خدایان! کاتبانِ سرنوشت! شعله ای می آمد از قهرِ شما
بهتر از آن بود ما را اینچنین پایمالِ هر کس و ناکس کنید
وعده هاتان خوب رنگارنگ بود ما ندیدیم آن همه، جز رنگِ زرد
از طلا بودن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید
عالمانِ اهل و عاقل! با شما، نقشِ انسان ها سیاه و کامل است
کارگردان های دوران! بعد از این نقش ها را کوچک و ناقص کنید
باغبان ها! آنچنان بر شاخه ها، تیر و چوب و سنگ را کوبیده اید
ظاهراً می خواستید این باغ را دفن و فرش از میوه ی نارس کنید
آخر آیینِ طبیعت یک زمان بر شما هم چیره خواهد گشت، آی
آی از ما بهتران! ما مردمیم، ذرّه ای هم دردِ ما را حس کنید
م. فرازجو