سخنرانی آیه اله سید مجتبی نورمفیدی در چهارم محرم --- عاشورا و مساله رشد و تعالی انسان
یادداشت |
اشاره: ضرورت فهم دقیق تر مساله عاشورا گلشن مهر را بر آن داشت تا از برخی از روحانیون و علمای صاحب نظر بخواهد تا سخنرانی های خود را در اختیار گلشن مهر قرار دهند تا در ایام دهه محرم و اربعین به تناوب آن سخنرانی ها را منتشر کند، به این لحاظ در این شماره سخنرانی آیه اله سید مجتبی نورمفیدی که در نوزدهم تیر ماه همزمان با شب چهارم محرم در مسجد گلشن انجام شده است را با هم می خوانیم. امید که نکته ای به دانسته های مخاطبان بیفزاید. لازم به ذکر است موضوع سخن ایه اله نورمفیدی شناخت موانع رشد انسان است.
بسم اله الرحمن الرحیم
قال مولانا الحسین (ع):وَأنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فإنَّ السُّنَّة قَد ُميْتَت، وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ، وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري، أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ، والسَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمَةُ اللَّهِ.
امام حسین(ع) در نامهای که به پنج تن از اشراف بصره مرقوم فرمودند، به یک مطلب بسیار مهم اشاره کردهاند؛ این نامه به پنج رأس از رئوس اخماس بصره نوشته شد. بصره در آن ایام پنج بخش بود و هر بخشی زیر نظر یک رئیس اداره میشد؛ اینها به رئوس الاخماس مشهور شده بودند. امام به این پنج رئیس و بزرگ مناطق پنجگانه بصره نامه نوشتند. جالب این است که هیچ دعوتنامهای از بصره به امام حسین(ع) نرسیده بود، برخلاف کوفه؛ از کوفه نامههای فراوانی به سیدالشهدا(ع) واصل شد؛ فقط در یک روز 600 نامه به امام حسین(ع) نوشتند، آن هم چه نامههایی! واقعاً این نامهها و اشخاصی که این نامهها را نوشتند، جای بررسی دارد که در این نامهها چه نوشتند و اینها چه کسانی بودند؛ خیلی مطالب مهمی از لابلای این نامهها و اشخاصی که این نامهها را نوشتند و سرنوشتی که نویسندگان نامه پیدا کردند، قابل استفاده است. با اینکه حدود نزدیک 1400 سال (14 ـ 15 سال کمتر) از قضیه عاشورا و کربلا گذشته اما هنوز زوایای پنهان فراوان دارد، که جای بررسی و تحقیق دارد. از برگبرگ قضایای کربلا میتوانیم درسها و عبرتهای فراوانی بگیریم.
امام به اشراف و بزرگان بصره نامه نوشتند. این خودش یک نکتهای دارد؛ چرا از کوفه این همه نامه نوشتند ولی از بصره یک نامه نرفت؟ مورخین جهاتی را گفتهاند؛ میگویند یکی از دلایل این بود که کوفه پایگاه شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بود. به علاوه، حاکم کوفه یک شخصی بود به نام نعمان که کلاً آدم عافیتطلبی بود و خیلی اهل درگیر شدن و برخورد نبود. اما در بصره عبیدالله بن زیاد حاکم بود؛ خیلی سختگیر بود و فشار میآورد، جوّ رعب و وحشت در بصره حاکم بود. برای همین است که از کوفه این همه نامه نوشتند و تقاضا و دعوت کردند، اما از بصره هیچ نامهای نرفت. البته در بصره شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بودند، ولی در بین این پنج نفر اغلب کسانی بودند که شاید خیلی میانهای با اهلبیت(ع) نداشتند.
من قبل از اینکه یک فراز از آن نامه را خدمت شما عرض کنم، به یک مساله مهم اشاره کنم؛ اینکه در تحلیل قیام سیدالشهدا(ع)و حادثه کربلا مینویسند: امام با دعوت کوفیان آغازگر نهضت شد؛ یعنی اگر دعوت نبود، امام این کار را نمیکرد؛ در حالی که اینطور نیست. شاهد آن هم همین نامهای است که به بصریها نوشته است؛ آنجا کسی دعوت نکرده بود. بعضی از اهل تحقیق مثل مرحوم باقرشریف القرشی که همین چند سال پیش در نجف از دنیا رفت و محقق بزرگی بود و کتابهای ارزشمندی در مورد اهلبیت و ائمه معصومین از امیرالمؤمنین(ع) تا وجود مقدس امام عصر(عج) نوشته است، میگوید: خود همین نامهای که امام به اهالی بصره نوشتهاند، این نشان میدهد که امام به تکلیفش به مقاومت در برابر دستگاه جور یزید عمل میکرد، حتی اگر از کوفه هم نامه نمیآمد. این برای سیدالشهدا یک تکلیف بود که در مقابل آن بدعتها بایستد؛ اگر یک نامه از کوفه نمیرفت، قطعاً امام بیکار و بیتفاوت نمینشست. حالا ممکن بود شکل حرکت امام حسین(ع) به یک گونه دیگری باشد. این خیلی مهم است که امام(ع) وقتی میبیند که سنت پیامبر(ص) در حال مرگ و از بین رفتن است، وقتی میبیند بدعتها دارد زنده میشود، باید یک حرکتی کند و یک تکانی به جامعه بدهد؛ برای همین است که نامه نوشت. نامه تقریباً مشترک است به این پنج نفر و یک مقدمهای دارد؛ این جملهای که من اول سخنم نقل کردم، این جمله است که حضرت خطاب به اینها میفرماید: وَأنَا أدْعُوكُم إِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ؛من شما را دعوت میکنم به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) فإنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت؛سنت پیامبر متروک شده و مُرده و کسی به سنت پیامبر توجه نمیکند. وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ؛بدعت یعنی وارد کردن چیزی که در دین نیست؛ بعد از پیامبر چیزهایی را در دین وارد کردند که اینها جزء دین نیست. این بدعتها احیاء شده است.بعد این جمله را میفرماید: وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ؛اگر سخن من را بشنوید و به گفته من و به دستور و خواسته من توجه کنید و اطاعت کنید، من شما را به راه رشد هدایت میکنم؛ من شما را رشد میکنم. حالا رشد تعابیر دیگر هم دارد؛ رشاد، هدایت، صراط مستقیم.امام(ص) در این نامه به یک نکته اساسی که منطبق بر فطرت آدمیان است، اشاره میکند و آن اینکه من میخواهم شما را رشد بدهم، من میخواهم شما را بالا ببرم، من میخواهم شما ارتفاع بگیرید. رشد و تعالی انسان هدف سیدالشهدا است؛ این فقط برای اینجا نیست؛ چند جای دیگر هم امام حسین این را فرموده است. این رشد چیست؟ چرا امام حسین(ع) روی این انگشت میگذارد؟ جالب این است که فرعون هم به قومش میگفت من میخواهم شما را رشد بدهم. خیلیها میگویند ما میخواهیم شما را رشد بدهیم. الان سراغ این جوانهای نسل جدید و قدیم بروید، همه به یک چیز فکر میکنند: رشد! همه دنبال رشد هستند؛ هیچ کسی دلش نمیخواهد درجا بزند، هیچ کسی دنبال عقبگرد نیست. اما رشد چیست؟ چگونه میتوانیم رشد کنیم؟ چگونه میتوانیم بالا برویم؟ رشد به چه چیزی تحقق پیدا میکند؟ این درس مهم نسل امروز ما از نهضت و قیام سیدالشهدا است. برای اینکه این موضوع بیشتر در ذهن شما جا بیفتد و مطلب پرورانده شود، به عکسالعمل این چند نفر به این نامه اشاره میکنم. امام یک کلمه روشن و خیلی واضح میگوید، دارد این اتفاق میافتد، «وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري، أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ»،من شما را به راه رشد میبرم و شما را رشد میدهم. پس دیگر چه میخواهید؟ چه مرگتان است؟ مگر دنبال رشد نیستید؟ من راهش را دارم به شما نشان میدهم. من فقط به دو نمونه از عکسالعملهای این آدمها اشاره میکنم. اگر آن روز این دو یا سه عکسالعمل در برابر این درخواست امام حسین(ع) صورت گرفت، امروز من و شما هم که در این مجلس نشستهایم میتوانیم از مجلس امام حسین (ع)یکی از این سه راه را برویم. ما فکر میکنیم به مجلس امام حسین(ع) بیاییم و اینجا به مقتضای این مجلس، گریه و سینهزنی و حالت توسل، اما وقتی که پایمان را از اینجا بیرون بگذاریم همان آش و همان کاسه و همان آدمی که بودیم؛ اینها با هم جور در نمیآید. بالاخره این باید یک اثری روی ما بگذارد. یکی از این پنج نفر یک آقایی است به نام منذر بن جارود؛ این آقای منذر بن جارود یکی از اخماس و اشراف پنجگانه بصره است. وقتی نامه به دست او رسید، چه کرد و ببینید چه کسی بود؛ ببینید این راه رشدی که امام حسین(ع) فرمود، آیا رشد کرد یا توقف کرد و درجا زد یا عقبگرد کرد؟ منذر بن جارود از خویشاوندان صعصعة بن صوحان از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) و فامیل او بود؛ در زمان حیات رسول خدا(ص) به دنیا آمد؛ در دوران امیرالمؤمنین(ع)و از یاران امیرالمؤمنین(ع) بود؛ در جنگ جمل و صفین به همراه امیرالمؤمنین جنگید و در سپاه امیرالمؤمنین بود. در جنگ صفین کسی بود که در برابر آن فریبکاری عمروعاص و سپاه معاویه ایستاد و به شدت مردم را تهییج میکرد که با امیرالمؤمنین همراهی کنند؛ خیلی تلاش کرد. حتی در جریان حکمیت با امیرالمؤمنین همراهی کرد و ایستاد. این آدم با این سوابق، نامه امام حسین(ع) که به او رسید، چگونه برخورد کرد؟ او در اواخر عمرش به امویان گرایش پیدا کرد و عبیدالله در دستگاه یزید او را به عنوان یک کارگزار به هند فرستاد؛ سال 62 هم در هند از دنیا رفت. این نامه امام حسین(ع) را به همراه آن کسی که این نامه را آورده بود، پیش عبیدالله برد و گفت این نامه و این هم فرستاده حسین بن علی(ع). بعضیها یک توجیهاتی کردهاند؛ آنجا با فرستاده امام حسین(ع) به شدت برخورد کرد. این چه کار کرد؟ این کسی بود که پلههای رشد را در یک مقطعی از زندگیاش طی کرده بود؛ بالاخره کسی که در لشگر امیرالمؤمنین میجنگد، به یک مرتبهای از رشد رسیده است؛ کسی که وفاداری داشته، به یک مرتبهای از رشد رسیده است؛ اما یک جایی لغزید، یک جایی به امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع)پشت کرد. چه چیزی موجب این توقف یا لغزش شد؟ ما میخواهیم این چند شب درباره موانع درونی رشد و تعالی انسان سخن بگوییم؛ چه میشود آدم متوقف میشود و درجا میزند؟ چه میشود که آدم سقوط میکند؟ برای بالا رفتن و برای ترقی روحی دنبال نسخههای عجیب و غریب نگردیم؛ هیچ نسخه عجیب و غریبی در کار نیست؛ همه چیز پیش خود ماست؛ در همین متن زندگی روزمرهای که ما با آن پیش میرویم؛ در همین مواجهات و در همین برخوردها و در همین نشست و برخاستها. همین که اینجا مینشینیم؛ اینجا که توقع داریم فلانی به من سلام کند، اینجا که خدای نکرده حسادت وجود ما را شعلهور کرده، آنجایی که کینه دارد ما را همچون خوره از بین میبرد و میخورد، همین زندگی عادی روزمره. این یک برخورد است؛ این میرود به جایی که انسان سقوط میکند.
از آن طرف هم یک کسی است که وقتی این نامه به او میرسد و وقتی این فریاد و این ندای سیدالشهدا به او میرسد که «أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ»، چه کار میکند؟ یک نامه به امام حسین (ع)مینویسد؛ ببینید این نامه چقدر زیباست و نشان دهنده اوج تعالی روحی این آدم است: : أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَّ كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا نَدَبْتَنِي إِلَيْهِ وَ دَعَوْتَنِي لَهُ مِنَ الْأَخْذِ بِحَظِّي مِنْ طَاعَتِكَ وَ الْفَوْزِ بِنَصِيبِي مِنْ نُصْرَتِكَ.
مینویسد: نامه تو به دست من رسید؛ فهمیدم آنچه که گفتی و آنچه که از من خواستی، ندا و ندبه تو را شنیدم. او اطاعت از امام حسین(ع) را یک حظ برای خودش میداند؛ نصرت و یاری امام حسین را برای خودش رستگاری میداند. . وَ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَدِيعَتُهُ فِي أَرْضِهِ؛شما حجت خدا بر مردم روی زمین هستید؛ شما امانت خدا در روی زمین هستید. وقتی که این نامه به دست امام رسید یک جمله گفت، که این امضای رشد این آدم است؛ البته در روز عاشورا همین آدمی که این نامه را نوشته بود، در همان حمله اول به شهادت رسید. این جملهای است که امام حسین درباره او گفت: آمَنَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ أَعَزَّكَ وَ أَرْوَاكَ يَوْمَ الْعَطَشِ ا لْأَكْبَرِ. خداوند تو را در امنیت قرار داد از ترس، آرام شدی، خدا تو را عزیز گردانید، خدا تو را در روز تشنگی بزرگ یعنی روز قیامت (جمله ناتمام). عاشورا یوم العطش است، اما یوم العطش الاصغر است؛ این تشنگی، تشنگی اصغر و کوچک است؛ مدت محدودی است و تمام میشود؛ اما آن یوم العطش الاکبر، آن روز تشنگی بزرگ و روز قیامت، خدا آن روز تو را سیراب گرداند. یک عدهای هم راه بیتفاوتی را در پیش گرفتند و درجا زدند. یکی سقوط کرد و عقبگرد داشت مثل منذر بن جارود؛ یکی اوج گرفت و رشد کرد؛ یکی هم درجا زد. احنف بن قیس یکی از این پنج نفر بود؛ این آقا تقاضای امام حسین(ع) را نپذیرفت؛ وقتی گفت «وَإنْ تَسمَعوا قَولي، وَتُطيعوا أَمري، أَهدِكُم سبيلَ الرَّشادِ»، اهمیت نداد؛ این عین جمله اوست: گفت ما خاندان ابوالحسن را آزمودهایم، ما این خانواده را امتحان کردهایم، پدرش و حسن و حسین، اینها نه حکمران ولایت و نه صاحب مال و نه چارهجوی جنگی بودهاند؛ یعنی به درد ما نمیخورند و ما بیخود خودمان را پای اینها هزینه نکنیم. یعنی از اینها آبی برای ما گرم نمیشود. این شخص چه چیزی را دیده؟ این بدبخت فکر کرده که رشد در این است که صاحب مال شود، فکر کرده رشد در این است که سری در سرها در بیاورد و مشهور شود، فکر کرده رشد این است که قدرت پیدا کند. برای همین است که نه به یاری یزید شتافت و نه به یاری حسین(ع). نظیر این تعبیر را در زمانی که معاویه از همین آدم خواست که به ما علیه علی(ع) کمک کن، آنجا به آنها ... آن موقع که معاویه شعار خوانخواهی عثمان را داد، میگفت ما نه سر پیاز هستیم و نه ته پیاز، کاری به کار کسی نداریم. امام حسین (ع)دو سه جای دیگر این جمله را گفتهاند؛. امام حسین(ع) به دنبال رشد و تعالی انسانها بود؛ چیزی که همه ما به دنبال آن هستیم، همه دنبال رشد هستیم؛ مرد و زن و کوچک و بزرگ، این اصلاً فطری آدمهاست. اما رشد را عوض میرویم، رشد را اشتباه میدانیم. دیدید سه دسته در برابر این خواسته و دعوت امام حسین ... یک عده پذیرفتند و رشد کردند؛ یک عده بیتفاوت بودند و درجا زدند، یک عده هم سقوط کردند. چرا؟ چه چیزی باعث میشود انسان رشد نکند؟ عوامل رشد خودش عوامل متعددی دارد؛ اما موانع رشد و تعالی انسان چیست؟ چه چیزهایی مانع میشود آدم هفتاد سال عمر کند و همان نقطهای که بوده بایستد؟ چه چیزی باعث میشود آخر سر سقوط کند در دره هولناک بدبختی؟ آن موانع درونی چیست؟ ما به حول قوه الهی سعی میکنیم این شبها با بهرهگیری از حوادث و وقایعی که در عاشورای سال 61 و قبل از آن پیش آمد، این راه روشن و این راه ترقی و تکامل و تعالی را بگوییم. امشب شب چهارم محرم، هم از حر بن یزید ریاحی و هم از محمد و عون، فرزندان زینب کبری یاد میکنند. جالب است حر کسی است که به این ندای امام حسین(ع) پاسخ داد؛ وقتی امام حسین(ع) رسید مقابل سپاه حر و راه را که سد کرده بودند، خطاب به سپاه حر ... آنجا هزار نفر بودند و راه را بر امام حسین بستند؛ امام فرمود: نامه نوشتید، با من بیعت کردید، پیمان بستید که در مقابل دشمن من را تنها نگذارید و دست از یاری من نکشید؛ این جمله را دقت کنید: فانتممتمعلىبيعتكمتصيبوارشدكم.این را خطاب به سپاه حر میگوید؛ اگر پای بیعتتان بایستید، اگر پای آن نامههایی که نوشتید بایستید، شما به رشدتان میرسید و رشد پیدا میکنید؛ یعنی به آن بالاترین ارزش انسانی. این جمله چند روز حر را درگیر کرد؛ حر بن یزید ریاحی را چند روز بههم ریخت؛ من کهام؟ من چه هستم؟ دنبال چه میگردم؟ این درگیری ذهنی در آخر کار خودش را کرد. روز عاشورا وقتی این فریاد امام حسین(ع) بلند شد: «أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ»، آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟«أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ». این فریادهای سیدالشهدا در روز عاشورا که آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند، این همان جرقه آخری بود که در ذهن حر زد و حر را منقلب کرد. یک باره دیدند حر شروع کرد به لرزیدن؛ این کسی که شجاع بود و همه جنگاوری او را دیده بودند، دیدند مثل یک طفل رنگش پریده و شروع کرده به لرزیدن. آمد مقابل سیدالشهدا ایستاد: ای فرزند رسول خدا! من همان هستم که جلوی تو و خاندان رسول خدا را گرفتم؛ من همان هستم که در دل شما رعب و وحشت ایجاد کردم؛ من همان هستم که مانع بازگشت تو به وطنت شدم؛ قدم به قدم به دنبال تو آمدم که مبادا از راه منحرف شوی؛ من تو را در این مکان وحشتناک فرود آوردم؛ خیال نمیکردم که اینها بخواهند با تو این چنین عمل کنند. من نمیدانستم تا این اندازه میخواهند با تو کینهورزی کنند؛ به خدا سوگند اگر میدانستم اینها این کار را میکنند، من هیچ وقت راه را بر تو نمیبستم. اما الان آمدهام توبه کنم، آیا توبه من قبول است یا نه؟ سیدالشهدا او را پذیرفت؛ فرمود: توبه تو پذیرفته است. اذن میدان گرفت و به میدان رفت؛ آن وقتی که با چهره خونین ببیند سیدالشهدا سر او را به دامن گرفته است و فرمود: حقا که مادرت تو را آزاده نامید.