نگاهي به مجموعه در انتهاي شب --- در انتهاي شب يا در انتهاي زندگي !


نقد |

حسين ميقاني- من از ابتداي ديدن سريالهاي تلويزيوني که در آنها پارسا پيروز فر بازي ميکرد شيفته بازي ايشان شدم. شايد يکي از دلايل چهره جذاب و استايل بازيگري او باشد. اين شيفتگي با ديدن سريال در چشم باد ساخته مسعود جعفري جوزاني دو صد چندان شد و البته در سريال سفر سبز هم ميتوان به اين شيفتگي اشاره داشت اگر چه داستان و ... آن سريال خيلي به نظر جالب نمي آمد. البته نقش آفريني پارسا پيروز فر در سريالهايي چون ياغي، در پناه تو، در قلب من و سفر سبز بسياري از تماشاگران تلويزيوني را به پاي جعبه جادويي انداخت. از فيلمهاي آقاي پيروز فر ميتوان به فيلم " تي تي " اشاره داشت که بنده بهمراه همکار گرانقدرم در همين روزنامه نقدي بر آن داشته ايم:

*يادداشت مشترک دکتر ميقاني و دکتر بابايي درباره فيلم تي تي روزنامه گلشن مهر گلستان ، شنبه بيست و يکم آبان شماره 2494

در اينجا به بررسي  ميني سريال " در انتهاي شب " پرداخته ميشود:

در ابتدا تا خاطرم باقي است نبايد از بازي خوب خانم هدي زين العابدين چشم پوشي کنم و صد البته کارگردان را از فيلم قابل توجه تي تي مي شناختم و شناخت جزيي از ايشان داشتم.

1  سريال از جايي شروع ميشود که شايد و بايد پايان مي پذيرفت و در جايي خاتمه مي يابد که شايد و بايد آغاز مي گشت!.

2 در اين سريال به بسياري از مسائل مبتلا به جامعه پرداخته شده و به دليل زمان کم سريال ( 9 قسمت و حدود 9 ساعت !) نه تنها به آنها بطور کامل پرداخته نشد بلکه از کدام از آن مقوله ها به سادگي گذر کرد بدون اينکه سوالات ايجاد شده در ذهن بييندگان، پاسخي در خور يافته باشد.

3 در راس اين مقولات و مسائل مسئله ازدواج و طلاق و صيغه ( مخصوصا مسئله محرم و نامحرم ! از منظر ديني ) در بين بازيگران سريال است / روابط بهنام با ماهرخ/ روابط امير با ثريا/ روابط بهنام با ثريا / روابط بهنام با مادرش

4 يکي از مسائلي که در سريال نقش مهمي را در پديد آوردن حوادث زندگي افراد بازي مي کند مسائل اقتصادي است يعني در سريال اين چنين وانمود ميشود که اگر مشکلات اقتصادي وجود نداشت هيچيک از اين مشکلاتي که در روابط زناشويي بهنام با ماهي و امير با ثريا و ...به وجود آمده اصلا بوجود نمي آمدند.

5 مطلب مهم بعدي زندگي در کلني ها و مجتمع هاي چندين واحدي مانند پرديس است و يا اينکه افراد بايد در حياط هاي چند صد متري زندگي کنند ( مانند اکثر خانه هاي آمريکاييها ) و اينکه اگر افراد در مجتمعها زندگي کنند ( مسکن مهر آقاي احمدي نژاد ) از نظر فرهنگي ميتوانند تبادل فرهنگي داشته و در زمان نياز به کمک به سادگي و سريع به کمک همنوع بشتابند و يا اينکه در منازلي مانند خانه هاي روستا و با وسعت زياد زندگي کنند مناسب تر بوده و به عبارتي کمتر در کارهاي يکديگر دخالت کرده و کمتر باعث ايجاد اختلافات خانوادگي ميشوند.

6 آيا کماکان بايد رابطه پدر سالاري اجرا شده در سريال در سطح جامعه قرن  21  ايران وجود داشته باشد و با کتک زدن فرزندان و حتي داماد خانواده توسط پدر، هيچ صدايي از افراد درنيايد و يا اينکه بايد مانند داستان فيلم "برادران ليلا " موضوع برعکس باشد.لازم. محمدامير جلالي درباره اين مجموعه معتقد است:  آيدا پناهنده کارگردان سريال در انتهاي شب را با فيلمهاي شاخصي همچون ناهيد، اسرافيل و تي تي ميشناسيم. با يک نگاه کلي به کارنامه او تا به امروز، ميتوان به يک سري مولفههاي ثابت در آثارش پي برد که در سريال در انتهاي شب نيز همچنان اين مولفهها را دنبال ميکند. شايد يکي از مهمترين دغدغههاي پناهنده در آثارش، تقابل سنت و مدرنيته به ويژه در شهرهاي کوچک و به شکل ويژه تر در بين نسلهاي مختلف است. وي ادامه مي دهد: غالبا در اين تقابل، کاراکتر محوري زني هم حضور دارد که جلوتر از جامعهاي که در آن زندگي ميکند فکر کرده و در حالي که خودش قرباني اين نگاه سنتي و بعضا مردسالارانه است، سعي ميکند تا با آن مقابله کند. همچنين اين کاراکترهاي زن معمولا ازدواجهاي ناموفقي دارند که يا به دليل اجبار خانواده بوده است و يا عدم شناخت کافي از همسرانشان و نداشتن بلوغ مورد نياز آن ازدواج. پس از آن هم که متوجه آسيبزا بودن اين ازدواج ميشوند و ميخواهند اين رابطه را ترک کنند، با مسائل جديدي مثل گرفتن حق حضانت فرزند و نگاه سنگين خانواده و اطرافيان به خود اتفاق طلاق مواجه ميشوند. محمدامير جلالي معتقد است: انگار که جامعه چندان هويت مستقلي براي اين زنان بدون داشتن شوهر قائل نيست و حتي براي روابط بعد از ازدواجشان و همچنين رفع نيازشان به عنوان يک انسان هم، آزادي چنداني را برايشان در نظر نميگيرد. حال، زوج آيدا پناهنده و ارسلان اميري، در فيلمنامه سريال در انتهاي شب، در ادامه همين روند پرداختن به اين تفکر سنتي و محدود کننده، اينبار بيش از گذشته سعي دارند تا از تابوهايي مثل طلاق در وهله اول آشناييزدايي کنند و همچنين با خلق کاراکترهاي انساني و پيشرو، مسير گذر از سنت به مدرنيته را بيش از پيش هموارتر کنند. وي مي افزايد: در مواجه اول، داستان بسيار ساده است. انتخاب داستانِ ساده که دور از هرگونه لوسبازي و متفکرنمايي است، اولين نکته مثبت سريال ماست. اما مهمترين نکته پيرامون همين داستان، کاراکترهايي است که سريال بايد حول محور آنها بچرخد. يعني کاراکترهاي منسجم و درست بايد قابليت واقعي نماياندنِ اثر را داشته باشند. از همين رو بنده چنين ادعا ميکنم که به غير از ماهي و بهنام ما عملا کاراکتر خوب و چارچوبداري را در سريال شاهد نيستيم. اما براي داشتن يک نقد منسجم و درست بنده همگام با داستان پيش رفته و در عين پيشبرد سريال به جنبههاي مختلف سريال اشاره کرده و در حد خود نقد خواهم کرد. پس پيشنياز اين مقاله تماشاي کامل سريال است.  از افتتاحيه آغاز ميکنيم. روايت و شروعي بسيار گنگ با موسيقي متن مرموز که سعي در ساختن فضايي متشنج دارد. خانم پناهنده بر روي سکوت ميان بازيگران و نور کم در صحنه ويراژ ميدهد. هدف نشان دادن آخرين روز زندگي يک زوج است. اما در ميان اين دوربين خوب که هم به خانه فضا ميدهد و هم حس ما را درگير ميکند؛ اين نکته مهم است که روايت بسيار گنگ است و اين گنگ بودن ارتباط را با داستان قطع ميکند. مخاطب نميتواند اين فضا را بفهمد. بعد از اين گنگ بودن تصوير و فضا، پسربچه کوچک اين خانواده با ديالوگهاي بسيار ضعيف همه توجهها را معطوف به خود ميکند. ديالوگهاي عقلاني و در عين حال سر بالا از او زماني قابل باور ميشد که ما کاراکتر پسربچه را ميشناختيم. اما هنوز اول کار است و خانم پناهنده به جاي سعي در شناساندن اين کاراکترها به ما، سعي ميکند مخاطب را صرفا يک بيننده در نظر بگيرد. کسي که نه حسي از او درگير است و نه کنشمندي دارد. او صرفا ميبيند که يک بچه تخس پرت و پلا ميگويد و زن و شوهري قصد جدايي از هم دارند. بخش عمده قسمت اول بر همين منوال ميگذرد. روايتي گنگ و نه چندان جذاب البته با دوربين خوب. در اواخر قسمت اول و در اوايل قسمت دوم، نيم پرده اول داستان ما شکل ميگيرد. بهنام به خانه نيامده و خبري از او نيست. ماهي موضوع را به پليس گزارش داده و بازهم بچه در ديالوگي واقعا بد از کشته شدن پدر سخن ميگويد که واقعا سطح پايين ديالوگنويسي اثر را نشان ميدهد. به هر حال بهنام صبح پيدايش ميشود. پارسا پيروزفر با بازي خوب خود و ميميک صورت که بخش عمدهاي از آن مديون چشمان خوبِ اوست؛ به ما ميفهماند که گويا بلايي سر بهنام آمده. به هنگام روايت داستان توسط بهنام يک نکته مهم کاملا عريان ميشود. خانم پناهنده اصلا تعليق بلد نيست! براي گفتن يک داستان هيجانانگيز که اکنون دغدغه مخاطب شده، کارگردان به دلايلي بسيار ضعيف سعي در کش دادنِ داستان دارد و به قولي جواب سوال را نميدهد. براي او اينکه چه شد خيلي مهم است و اصلا برايش “چگونه” مهم نيست. او صرفا دوست دارد که با يک “چه” بزرگ به ما شوک وارد کند؛ شوکي بسيار عقيم و کوتاه مدت که به تعليق هيجاني اثر ضربه ميزند. اما با اينکه خانم پناهنده تعليق اثر را حيف و ميل کرد، همين داستان فرعيِ اشتباه سوار شدن به اتوبوس بسيار خوب است. هم خود داستان خوب است. هم فعل و انفعالات و هم بازي پارسا پيروزفر. در ميان اتفاقات پُر تنش و حتي نفسگير، بهنام به ديدن مادرش ميرود. صحنه رقص مادر به نظر من خوب است. رقصي آرام با دوربيني که تنشي در آن ديده نميشود و يک موسيقي زيبا با صداي ويگن (اگر اشتباه نکنم). رقصي دلنشين با مادر پير سمپاتيک که آلزايمر دارد و حتي پسر خود را نميشناسد. اين صحنه نيز همانطور که نوشتم در ميان تنشِ زياد طلاق به راستي زيباست. مخصوصا صحنه پُر تنش جدايي در دفترخانه. بعد از صحنه نام برده شده يک شخصيت مهم به داستان اضافه ميشود. پدر ماهي و پدربزرگ دارا. شخصيت پدربزرگ با بازي عليرضا داوودنژاد يکي از اصليترين ايرادات داستان است. شخصيتي بسيار تيپيکال و بد که هم نماد مردسالاري است هم نماد روشنفکري. او هم سنتگراست و هم از فرهنگ اروپايي سخن ميگويد. يعني عدم داشتن يک شخصيت منجسم، همذاتپنداري با وي را سخت ميکند. دقت کنيد که ايشان دخترش ماهي را در بند کرده. زور ميگويد، برايش زمان عبور و خروج تعيين ميکند و به اصطلاح يک پدر دهه 30 است. اما از آن طرف با مثلا آگاهي از فرهنگ اروپايي ميگويد. جايي که والدين به فرزندان فرصت ميدهند تا زندگي کردن ياد بگيرند. ، حتما چنين فکر ميکنيد که خانم پناهنده اجتماعيساز است. جامعه مرد سالار، دخترِ يک زن را گرفته و او هيچ کاري نميتواند انجام دهد. اما اگر خانم پناهنده واقعا اجتماعيساز بود قطعا ميدانست که در خارج بچه را با لگد بيرون نميکنند که سراغ زندگياش برود و آويزان پدر و مادر نباشد. اين جامعه اروپا و آمريکاست که آماده پذيرش جوان هجده ساله است و چه در قالب سياست و فرهنگ و چه در قالب بازار کار و اقتصادي ميتواند به جوان کشور خود فرصت پيشرفت دهد. اصلا اينکه ديد فيلمساز به جوان ايراني آويزان بودن است، خود ضعف بزرگي در ديد کسي است که ميخواهد براي ما اثر اجتماعي بسازد. اين اثر هيچ اجتماعي نيست و اصلا نميتواند که باشد. چون خانم پناهنده درباره مسائل اجتماعي آگاه نيست و اگر بود به جوان ايراني نميگفت آويزان. اصلا نقطه سقوط سريال در انتهاي شب از جايي آغاز ميشود که دارا را ميدزدند. قبل از اين صحنه ما در مقام بيننده و منتقد دلمان به اين خوش بود که با اثر سياهنماي کريه ناتوراليسمي طرف نبوديم. اما زن خاکي افتاده بر زمين که فرزندش را از او گرفتهاند، زني که گريه ميکند و بسيار منفعل و تو سريخور است؛ اينها دقيقا جايي است که نمايش خانگي به فرم زشت خود برميگردد.  فرمي که سعيد روستايي استاد آن است و هرچه آبغوره و گريه بيشتر، ارزش اثر هم بيشتر. کاراکتر ثريا با بازي بسيار بد سحر گلدوست، بدترين شخصيت اثر است. زني مازوخيسم با بک گراند نامعلوم که نه مادر است و نه معشوق. حال اعتراض به اين صحنهاي گريه و زاري زرد خانم ثريا، با اين استدلال مواجه ميشود که ما عمق جامعه را ديده و حال با نگاهي نقادانه آن را به تصوير ميکشيم. اما همانطور که گفتم اگر دوستان اجتماعيساز و اجتماعشناس بودند جوان ايراني را با جوان آمريکايي مقايسه نميکردند. در پايان  خوب است نظرات دکتر جواد کاشي جامعه شناس  را مروري کنيم  کاشي مي گويد: به چهره هم چنگ ميزنند. به عهدهاي خود خيانت ميکنند، دروغ ميگويند، گويي وضع طبيعي هابز ظهور کرده باشد. اما مردم از خود و تنهايي عميقي که گريبانشان را گرفته چارهاي جز پناه آوردن به ديگري ندارند. به آثاري عادت داريم که عشق را به عنوان آخرين ميانجي ارتباطات انساني به تصوير ميکشند. همه در اين خيالاند که توسن عشق از راه برسد و ناسازواريهاي واقعيت جهان را سازوار کند. عشق هم در انتهاي شب، يک کليشه بيمعناست. خانم پناهنده بيننده را به آنسوي تصورات رمانتيکي عشق ميبرد. پرسش جديتر ميشود: چه بر سر آدميان خواهد آمد وقتي همه ميانجيها اعم از سنت و خداوند و حتي عشق از ميان برخاسته باشند؟.  در انتهاي شب، چراغهاي رابطه خاموشاند. درست مثل شهر که يکباره در تيرگي فرورفته باشد. آنگاه زندگي مثل طي کردن يک راه تاريک جنگلي است که هر آن ممکن است خطري در کمين تو نشسته باشد. همگان در معرض يک انتخاب مهماند: هر کس به تنهايي اين مسير مخاطرهآميز را طي کند يا با يک ديگري همراه شود؟.  ديگري در انتهاي شب، نه دشمن است نه دوست. نزديک شدن به ديگري از سنخ دگردوستي، نوع دوستي يا عشق و محبت نيست. ديگري همان است که در هر بزنگاهي ممکن است بر چهره تو چنگ بزند. اما در يک جهان تاريک شده، تنها پناه ممکن است. ديگري به مثابه تنها پناهگاه نامطمئن در شرايط آشوب، انتهاي شب را از هر وضعيت شناخته شدهاي متمايز ميکند. تکيه به ديگري بدون حضور ميانجيهايي که به اعتبار آنها، طرفين رابطه بر عهد خود بمانند، وضعيت حيرتانگيزي است. سريال در انتهاي شب، به خوبي اين وضعيت را به تصوير کشيده است.  هيچ نقشه از پيش طراحي شدهاي براي زندگي وجود ندارد. هر کس داستان خود را دارد. اما سريال در انتهاي شب، براي روندگان راه تيره جنگل يک توصيه مهم دارد و آن مديريت زمان است. در فضاي آشوبناک زندگي، دلنگراني براي آينده، خود به تيرگي ميافزايد. مجادلات ميان ماهي و بهنام، از آينده نگريهاي ماهي آغاز ميشود. آينده به روزگاري تعلق دارد که جهان اجتماعي روشن است و سنت، ايدئولوژي يا اسطورههاي متعارف مردم سرزندهاند. اما هنگامي که سخن از راه تاريک جنگل است، دلنگراني آينده خود رابطهها را مخدوش ميکند. گذشته هم ميتواند مخاطرهآميز باشد. چون در فضاي آشوب رابطهها، همه دستها آلودهاند و خاطرهها مملو از اتفاقاتي که ميتوانند مولد کينه و ياس باشند. خاطرهها را البته نبايد به کلي فراموش کرد. اتفاقاً بهرهگيري گزينشي از خاطرهها نجات بخشاند. در آشوب رابطهها دروغ هست، اما عشق هم هست. خيانت در امانت هست، اما فرصتهاي معدود راستي هم جاري است، هنوز مادري هست، هنوز عشق فرزند وجود دارد. هنوز سوداي پدر بودن جاري است.  تنها، نگاهها و لبخندها، اشکها و زخم تنهاييها، به کار التيام بخشي به رابطهها ميآيند. بايد آنها را فراخواند شايد ديگري بماند و رابطهها پايدارتر شوند. در انتهاي شب همگان را فراخوان ميکند تا دست به کار تاسيسي دوباره شوند. تاسيسي که از سنخ حماسهسازيهاي بزرگ  نيست. نجات بخشي درميان نيست. همه بايد دست به کار شوند. هر کس با شکسته بند کردن پارههاي از هم گسيخته زندگي خود، به کليت از هم گسيخته مدد ميرساند. کليتي در ميان هست، اما برساختن آن، از سلوليترين رابطههاي انساني آغاز ميشود. اگر نسل ما کليتي در ذهن داشت و جزئيات روابط انساني را به تاسيس آن کليت تام موکول کرده بود، در انتهاي شب،  مسير معکوسي پيش روي ماست. قرار است جامعه در پايينترين لايه هرم اجتماعي با هزاران روايت و رنگ و با تکاپوي پرمايه هر فرد ساخته شود.

فرم و ساختار کليت به فردا موکول شده است.

 

عضو هيات علمي دانشگاه گلستان