شبيخون خورده را مي مانم


یادداشت |

احسان مکتبي

 

 

سالهاي دانشجويي مشترک کيهان فرهنگي بودم، کيهان فرهنگي آن زمان نشريه اي بسيار ارزشمند بود که  مطالبي خواندني را منتشر مي کرد، خاطرم هست مطالب دکتر سروش درباره صراط هاي مستقيم يا قبض و بسط تئوريک شريعت  را در کيهان فرهنگي خواندم، يا اولين بار نام صادق لاريجاني را که نقدي عالمانه و دقيق بر دکتر سروش نوشته بود را در آنجا خواندم. کيهان فرهنگي ستوني هم داشت که بهترين شعرهاي معاصر منتشر مي شد. خاطرم هست يک بار غزلي از زنده ياد جناب  محمد نويري چاپ شده بود و يا شعري نيمايي  از زنده ياد علي اکبر ابراهيم زاده، يک بار که مجله را گرفته بودم و تورق مي کردم  در ستون شعر، غزلي ديدم که ايستادم تا تمامش کنم از بس قوي و زيبا بود، غزل اينگونه آغاز مي شد:

 شبيخون خورده را مي مانم و ميدانم اين را هم

که مي گيرد زمن جادوي تو چون عقل دين را هم

 تو خواهي آمد خواهي گرفت از من به آساني

دلم را گر حصار خود کشم ديوارچين را هم ..... آنقدر قدرتمند و دلنشين که تا به خوابگاه برسم تقريبا  غزل را حفظ شده بودم از بس با خودم خوانده بودم، شاعرش محمد علي بهمني بود که من نمي شناختمش  بعدها هم دنبال شعرهاي بهمني اين طرف و آن طرف گشتم.

 مثلا اين بيت را ببينيد:

لبت نه گويد و پيداست مي گويد دلت آري

که اين سان دشمني يعني که خيلي دوستم داري

دلت مي آيد آيا با زباني اين همه شيرين

تو تنها حرف تلخي را هميشه بر زبان آري

و يا اين ابيات:

-تنهاييم را با تو قسمت مي کنم سهم کمي نيست

گسترده تر  از عالم تنهايي من عالمي نيست  .... يا

-با همه بي سرو ساماني ام

 باز به دنبال پريشاني ام و....

 اين غزل ها به مرور در کيهان فرهنگي منتشر مي شد  تا بعدها بهمني را بهتر شناختم. او شاعر اين غزل ماندگار  بود که

در اين زمانه بي هاي و هوي لال پرست   

خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست .....

و بعد ترانه هايي که شادمهر عقيلي و زنده ياد ناصر عبدالهي از او خواندند، هر طبع رواني را  شيفته شعر و غزل مي کرد.

 امروز اين بزرگ شعر معاصر از ميان ما رفته است و ما چه خوشوقت بوديم که صدايش را شنيديم و شعرهايش را به زبان خودش در تالار فخرالدين اسعد گرگاني براي ما خواند و شاد باد روحش که چون بزرگان از او کلمه به ارث مانده است و چه ميراثي برتر و والاتر از کلمه.  سالهاي سال  پس از اين  تا زبان فارسي هست دختران و پسران ايران زمين شعرهاي بهمني در کنار غزلهاي سايه و منزوي  خواهند خواند و نامش را بي گمان بلند و والا نگه خواهند داشت. يادش گرامي و روانش مينوي باد