هر خاطره خيانتِ باران است
شعر و ادب |
داريوش جليني
من دردهاي مشترکي هستم
در لابهلاي عصرِ خيابانها
تصويرهاي ساده و بيمعني
در سرديِ حضورِ زمستانها
از بينِ چند کودکِ همسايه
رد ميشدم شبيهِ خيالي دور
آوازهاي گمشدهاي هستم
در سرفههاي خشک و کمي ناجور
با واژه هاي زردِ دبستاني
درگيرِخوابِ فلسفيام بودم
در آخرين نگاهِ پُر از اندوه
دل را به خاکِ پنجره آلودم
از خاطراتِ له شده در فکرت
راهي به سمتِ پنجرهاي وا کن
نوري بتاب بر شبِ تنهاييت
تقديسهاي تازه تمنّا کن
چشم از نگاهِ خاطره ها بردار
اين دردِ اشتراکيِ انسان است
اين خاطرات، معنيِ زنجير است
اين خاطرات، معنيِ زندان است
تا بوده خاطرات پُر از درد است
تا بوده خاطرات غمانگيز است
هر خاطره خيانتِ باران است
هر خاطره قساوتِ پاييز است