آموزش و پرورش ، فرصت ها و آسيب ها


یادداشت |

سيدمحمد  ميرموسوي- قرن هاست که انسان ها براي تعليم و تربيت خود و فرزندانش تلاش مي کنند تا به هدف هايي چون مقابله با جهل و ناداني، ترويج فرهنگ، حفظ حاكميت و برانگيختن حس وطن دوستي و غيره دست يابند. متاسفانه سالهاست رشد آموزش و پرورش كند بوده و برونداد آن قادر به ايجاد تحولات چشمگير در دنياي امروز نيست. با ورود دين اسلام يادگيري علم و دانش جان تازه اي يافت. اسلام به آموزش و پرورش مقام و ارزش والايي داد و معلم را بسيار مقدس شمرد و از پيامبر اسلام (ص) نقل شده علم را بياموزيد اگرچه در چين باشد، يا زگهواره تا گور دانش بجوييد. با اين که امروزه نوآوري ها، اختراعات و ابتكارات ناشي از آموزش و پرورش دنيا را حيرت زده كرد، اما رشد آن در کشورمان اندکي کند است. رشد علمي و آموزشي غيرقابل تصور شده. آنچه دانش آموزان امروز به مدد تكنولوژي و آموزش به دست مي آورند اعجاب انگيز است. گاهي معلمان از اين همه سرعت علمي متحيرند و از دانش آموزان خود عقب مي مانند. و توسل آن ها به رويه هاي آموزشي قديم موجب خستگي و سرخوردگي دانش آموزان مي شود. سرعت سرسام آور پيشرفت هاي علمي، بايد ذهن متوليان را به اين نكته معطوف كند كه به فكر تجهيز سه ركن مهم آموزش و پرورش يعني معلم، مدرسه و محتواي آموزش باشند. معلمان بايد همراه با جريان علمي حركت كنند. مدارش بايد متناسب با رشد تكنولوژي مجهز شوند. آموزش و پرورش زير بناي رشد و توسعة آينده يک ملت است. اگر چه توجه به آن در سال هاي اخير سر لوحه ي كار انديشمندان و دولت مردان قرارگرفته، ولي هنوز اهميت و نقش اساسي آن مورد غفلت واقع شده و بيشتر فعاليت ها به آموزش دانش معطوف شده و به نقش تربيت و ايجاد دگرگوني و تربيت پايدار و خلاق کمتر توجه شده است. آموزش و پرورش بايد تاثير گذار باشد و تحولات اساسي در نگرش ها و سياست هاي آن مدنظر شود. بايد نگرش هاي سنتي تغيير يابد و رنسانس علمي در نگرش ها پديد يابد. و اين دستگاه عظيم به جاي نشخوار يافته هاي ديگران، خود  زايشگر علمي، آموزشي، فرهنگي و اجتماعي باشد. لازم است فلسفه ي آموزش و پرورش تمام عناصر تعليم و تربيت را پشتيباني نمايد. اين فلسفه مي تواند مانند چراغي مسير را روشن کند. عدم وجود فلسفه باعث مي شود آموزش و پرورش چشم بسته و در تاريکي حرکت کند. از بُعد برنامه ريزي و محتوايي آموزش و پرورش اندکي خشك و بي روح است. با نشاط و سر زنده نيست و معلم و دانش آموز در زمينه تحليل مباحث علمي با هم تعامل و دعوا ندارند. يكي به ظاهر مي داند(معلم) و ياد مي دهد و ديگري نمي داند و بايد ياد بگيرد( دانش آموز). گاهي هم يادگيرندگان در مقابل دستورات مستقيم، به گونه هاي مختلف جبهه گيري مي كنند.  اگر پدري از روش امر و نهي و فرمان مستقيم فرزندانش را هدايت و رهبري كند خود به خود فرزندان حالت دفاعي به خود مي گيرند. نصيحت هاي او را نمي پذيرند و اگر هم بپذيرند اين دستورات تغييري در رفتاري دايمي آن ها نخواهد داشت. اگر معلم خودش را سرچشمه دانايي بداند باعث مخالفت دانش آموز مي شود. معلم نمي تواند در ياد دادن اصرار ورزد. معلم در اين روزگار مي خواهد با استعداد و توانايي هاي اندک علمي خويش دانش آموزان را قانع كند ولي اين روش دانش آموز را اقناع نمي كند. بايد بستري مناسب فراهم شود تا دانش آموز خودش كشف كند. شايد بتوان گفت آموزش هاي  ديني و اجتماعي ما هم از روش داناي كل ضربه خورده است. مثلاً عده اي از پدران و مادران كه خود  فلسفه ي وجودي نماز را نمي دانند به فرزندان خويش به زور مي گويند نماز بخوانند، ولي نتوانسته اند چرايي نماز خواندن را تشريح كنند. گاهي ارزش هاي ارايه شده به ضد ارزش تبديل مي شود. برخي محتواي درسي با نيازهاي دانش آموزان مطابقت ندارد. برخي هم از دغدغه هاي اصلي ملي و بين المللي به دور است. بازار کار را نمي شناسد. دانش آموزان را براي زندگي کردن آماده نمي کند. در پايان تحصيلات تازه به ناکامي و دلسردي دچار مي شوند.   آموزش و پرورش براي بدست آوردن محصول خود بايد 12 سال صبر كند تا ساخته شود، سپس آن را وارد بازار كار كند و پس از  چند سال صبر كردن بايد تحقيق كند كه آيا محصولات به اهداف رسيده اند يا نه. گاهي در دستگاه هاي اداري  بدون توجه به نظر کارشناسان، دستورات مديران ارشد مورد توجه است. مديراني که بر مبناي سلايق سياسي، باند و گروه انتخاب شده اند حرف آخر را مي زنند. گاهي طرح هاي آنها سريع، نپخته و بدون کارشناسي به مرحله ي اجرايي مي رسد و به علت نداشتن پايه هاي علمي و کارشناسي بعد از مدت کوتاهي بايکوت مي شوند. از آسيب هاي مهم ديگر، آموزش به روش تئوري و حفظ كردني است. در اين روش  نتيجه مطلوب و سودآوري عايد نشده. آنچه كه آموخته شده در فرصت كوتاهي فراموش مي شود. و ماحصل اين روش هم عدم خلاقيت، ابتكار، نوآوري و كنجكاوي است. و مشاهده شده در گاهي از موارد دانش آموزان مشغول به تحصيل در مقابل دانش آموزاني كه به عللي از تحصيل باز مانده اند، خلاقيت کمتري دارند. دانش آموزان ما در زمينه دانستني ها قوي و در زمينه مهارت ها و نگرش ها ضعيف هستند و اين مشكل با اجراي بيشتر و بهتر آموزش عملي و تحقيقي مرتفع خواهد شد. بسياري از كارگران ساده و فني در زمينه ي كار خويش داراي ابداع و ابتكار هستند و افسوس كه عده ي زيادي از فارغ التحصيلان دانشگاه ها و موسسات آموزش عالي پس از صرف هزينه فراوان، تازه اشتغال وي يكي از دغدغه هاي مهم دولت و خانواده هاست و به جز پشت ميزنشيني و کارمندي توانايي ديگري ندارند. در حالي كه همان شاگرد به اصطلاح تنبل، پس از آموزش در بازار به مهارتي دست مي يابد و خود داراي شغل و زندگي مي شود. آموزش مداوم مدير و رهبر آموزشي بايد سرلوحة کار مسئولان قرار بگيرد. بخش ديگر، كوشش خود مديران در استفاده موثر از تجربه هاي كاري، مطالعه شخصي و كسب صلاحيت هاي حرفه اي در قلمرو كار است. اقدام به تربيت مديران سال هاست مرسوم بوده، ولي غالبا ديده مي شود كه خود اين اقدام هدف بوده، نه بهبود بخشيدن كيفيت شرايط آموزشي و پرورشي. از اين رو بايد خاطر نشان كرد كه تا زماني كه ضرورت مديريت و اهميت آن در جامعه احساس نشود و افراد شايسته و مناسب اين كار گماشته نشوند، هرگونه برنامه آموزشي بدون مديريت، فاقد اثربخشي خواهد بود. براي رسيدن به اين اهداف متعالي چند پيشنهاد ارايه مي شود. 1- تربيت معلمان خردمند، كارآزموده، علاقمند، خير انديش و بابصيرت. نه معلمان مصلحتي، و نه هر كس كه شغلي ندارد.2- تهيه منابع آموزشي و پرورشي مناسب با حال دانش آموز و آيندة او، و حذف منابعي كه تاريخ مصرف آن گذشته است.3- كودكان امروز پدران و مادران فردايند. بايد اول درست تربيت شوند، آموزش ببينند و جسمي سالم داشته باشند تا بتوانند پدر و مادري مودب، مومن، با دانش و كمالات و داراي جسمي سالم باشند، كه اگر چنين شود نسل هاي آينده مديون ما خواهند بود.4- برخي گمان مي کنند كه هر كس بتواند خواندن و نوشتن بياموزد، مي تواند معلم باشد، مانند كسي كه فكر مي كند هر كس بتواند کشت کند پس مي تواند كشاورز باشد. كسي كه در مزرعه خود خشخاش مي كارد و كسي كه گندم مي كارد هر دو كشاورزند! متاسفانه سالهاست که به خاطر ضرورت و کمبود معلم،  عده اي از طريق رابطه، جذب اين نهاد مي شوند و به مدد همين رابطه، به مقام هاي  بالاتري دست مي يابند. برخي بيشتر اهداف را نشان مي دهند، اما هيچ وقت سعي نمي كنند راه رسيدن به اهداف را بياموزند و آنجا هم كه مي خواهند راهنمايي كنند و مسيري را براي رسيدن به مقصد نشان بدهند، با مسيرهايي كه از طرف خانواده ارائه مي شود گاهي در تضاد مي باشد و باعث سردرگمي مي گردد. گاهي دانستني هاي غير ضروري به ذهن خسته دانش آموزان تزريق  مي شود. دانش آموز پس از 9 ماه تحصيل، پس از پايان امتحان نوبت آخر انگار همه دانستني ها به تدريج ( وگاه به يك باره) از ذهن او  پاك مي شود. و به حالت اول خويش بر مي گردد. دانش آموزان هميشه و در هر لحظه بايد آماده باز پس دادن آموخته هاي خويش باشند. يعني هميشه توانايي حل  مسائل را داشته باشند. پزشكي را در نظر بگيريد كه نيمه هاي شب او را از خواب بيدار كنند و او را بر بالين بيماري تصادفي ببرند.(مسئله ي امتحان) آيا پزشك مي تواند بگويد براي درمان اين بيمار (حل مسئله) بايد از قبل زمان امتحان را به وي اعلام مي كردند؟!   فارغ التحصيلاني كه  نتوانند اشتغال لازم را كسب كنند. نظام آموزشي به اين جوان (به عنوان يك سرمايه ملي) و اين كشور(به خاطر سرمايه هنگفتي كه هزينه نموده.) چه کرده است؟ عده اي تابع پذيرش آموزش تقريباً خشك و بي روح و نامطبوع نيستند و به فرموده ي اميرالمومنين علمي كه مطبوع نباشد مسموع هم فايده اي ندارد. و برخي به همين دليل از گردونه ي آموزش باز مي مانند و بسياري از همين افراد که گاهي تنبل، كم هوش و كم ذهن، دير آموز و يا مرزي تلقي مي شوند با حضور در عرصه هاي كار و تلاش و آموزش عملي به توفيق قابل توجهي دست مي يابند. آيا اين دانش آموزان كم توان و يا ناتوان هستند و يا برنامه هاي آموزشي ما نمي تواند استعدادها و توانايي هاي آنها را كشف كند و پرورش نمايد؟ آموزش و پرورش کليد توسعه ي هر جامعه است. نسل آينده براي زندگي كردن نياز دارد كه خواسته هايش را انتخاب كند. امروز در مدرسه برنامه ها به او تحميل مي شود ولي در خارج از مدرسه او خودش انتخاب مي كند.  با خودش مي گويد وقتي بهتر از اين را مي توانم ياد بگيرم چرا وقت خودم را بيهوده معطل كنم. گاهي اوقات محتواي کتاب ها کهنه هستند و دانش آموزان با آن انسي ندارند و احساس نفرت مي کنند. بهتر است تعداد موضوعات درسي و حجم کتاب ها کاسته شود تا دانش آموزان به يادگيري همراه با پژوهش روي بياورند. اکنون معلم دست تنهاست. جامعه و مسئولان بايد به كار او اعتبار بخشند. در آينده نقش معلم كمتر و نقش دانش آموز پر رنگ تر مي شود. با اين كه هدفهايمان آسماني است ولي برنامه هاي ما بسته و زميني است. برخي از برنامه ها  تغييرات رفتاري در دانش آموز به وجود نمي آورند. مثلاً براي زيست محيطي سازمان ديگري بايد فرزندان تعليم يافته را كنترل كند يا ستاد مبارزه با مواد مخدر تشكيل مي شود يا راهنمايي و رانندگي فرهنگ ترافيك را سازماندهي مي كند 

و...!

معناي معلم در قرن حاضر با گذشته فرق کرده. انسانهاي اين قرن در معرض دغدغه هاي متفاوت قرار دارند و معلم خاص خودش را مي طلبند. وقتي جهان در مسير جهاني شدن قرار دارد نقش معلم در حفظ فرهنگ ملي و ديني كم رنگ مي شود و بايد به اين معلم توجه كنيم و چنان از لحاظ علمي تجهيز شود كه نقش مؤثر خودش را باز يابد. به واسطه ي تكنولوژي، مرزهاي سياسي، جغرافيايي و فرهنگي تا حدودي برداشته شده. اگر حادثه كوچكي در يك گوشه جهان رخ دهد در چند لحظه خبر آن به همه مي رسد. وقتي جهان كوچك شود اطلاعات سريع منتشر مي گردد. ديگر معلم نمي تواند سرچشمه ي عطاياي علمي باشد. دانش آموز حق دارد مدرسه، كلاس، همكلاسي، صندلي و درس را انتخاب كند. بايد انتخاب را تمرين کند و در جامعه به كار گرفته شود. يادگيري مستقيم و عدم كشف تجربه، باعث فروپاشي عزت نفس مي شود. گاهي دانش آموز  به خود باوري در يادگيري نمي رسد. به دنبال مطالعه نمي رود. مي خواهد كساني به او ياد بدهند. همين امر باعث مي شود سطح مطالعه غير درسي پايين باشد. دانش آموز غير مستقيم ياد گرفته كه بايد كسي به او ياد بدهد. معلم بايد اهل مطالعه و پژوهنده باشد در غير اين صورت تعليم و تربيت منسوخ و مطرود خواهد شد. اگر نتوانيم نياز دانش آموزان را برآورده كنيم آنها به كانون هايي كه نقش آنها بيشتر از مدرسه است روي خواهند آورد. انسان آينده چون با دهكده جهاني ارتباط دارد همواره در معرض دغدغة امنيت است. اين نسل پر شور در آينده معلمي ورزيده، پرشور و مجرب و با سواد مي خواهد. وقتي مي بينيم فرزندانمان شبيه ما نيستند  فكر مي كنيم كه آن ها بريده اند. در حالي كه ما هم شبيه والدين خودمان نبوديم. سرمايه ملي هر كشور به نيروي انساني، منابع فيزيكي و منابع زير زميني وابسته است. هر كشوري كه سهم منابع انساني اش غني تر باشد، توسعه يافته تر است. پس بهتر است بخش بيشتري از يادگيري، حاصل تحقيق و تفكر باشد. انتقال معلومات فايدة چنداني ندارد. تدريس بايد در دانش آموزان پرسش ايجاد كند، روحيه جستجوگري را تحريك كند. آنها را به مشاركت وا دارد. كلاس بهتر است با مسئله آغاز شود پرسش ايجاد كند.  و جواب آن را دانش آموزان در بيرون از كلاس بيابند. بايد به دانش آموزان  به عنوان يك سرمايه ملي انديشيد. و در صورت تعليم و تربيت صحيح، مي توانند با  اختراع، ابتكار و نوآوري باعث رشد و توسعه و سرافرازي و بالندگي کشور شوند. اگر آموزش و پرروش در نيم قرن گذشته فارغ التحصيلان خلاقي پرورش مي داد، امروز كشور ما نياز به فروش منابع تجديد ناپذير نبود. و مي توانست  با فروش فن آوري و صنايع مدرن کسب درآمد نمايد. كشورهايي كه هم اكنون به آموزش و پرورش فرزندان خويش فكر اساسي نكنند، مجبورند در آينده فقط و فقط براي كشورهاي پيشرفته كار نمايند و هميشه از درآمد ناكافي بهره مند باشند. گاهي در انتصاب ها به ملاحظات سياسي و گروهي بيش از توانايي ها  و شايستگي ها توجه مي شود. معمولاً اگر كسي از لحاظ مديريت توانمند باشد و به علت تعلق نداشتن به گروههاي پر نفوذ، كمتر شانس دست يابي به اين كرسي را خواهد داشت. از آسيب هاي ديگر موجود در برنامه هاي آموزش و پرورش،  عدم توجه به دروس ادبيات و انشا است و اين بي توجهي معلم و دانش آموز را از مطالعه گريزان کرده. و در صورت عدم توانايي در درك ادبيات، در فهم بسياري از مطالب و مسايل آموزشي و علمي عاجز خواهند شد. بايد به پرورش مهارت در انديشيدن توجه شود. عده اي از متخصصان معتقدند كه تفكر مهارت انديشيدن است. تفكر سرچشمه ي جوشان ابدي است. اگر نسلي تربيت كنيم كه اهل تفكر باشد بقيه دستاوردها به طور طبيعي تامين خواهد شد. بسياري از انديشمندان معتقدند كه فكركردن مشكل ترين در حين حال آسان ترين و لذت بخش ترين كارهاست. آموزش بايد عامل جريان يافتن تفكر باشد و تفكر خلاق هم آغاز راه است. مثل چشمه اي كه از جايي مي جوشد و مربّي اين چشمه را هدايت مي كند. جوي، جدول و آبراه آن نيز توسط دانش آموزان ساخته مي شود و به مزرعه هدايت مي شود. گاهي در محتوا به پرورش عقل و تفكر كمتر توجه شده، در حالي كه دين اسلام يك ساعت تفكر را از هفتاد سال عبادت عاري از تفكر برتر مي داند. دكارت معتقد است كه هيچ چيز به اندازه عقل در بين مردم بالسويه تقسيم نشده است و منظور وي اين نيست كه همه داراي توانايي عقلي مساوي هستند بلكه مراد نزديكي زياد قوه تعقل در ميان آدميان است. از همه كمبودها و نداري ها شكوه و گلايه مي شود اما از كمي عقل و ناتواني تفكر نه. و علت آن اين است كه ما خود و فرزندان خويش را داراي عقل كامل و سليم مي دانيم! اگر معلمان در طول سال تحصيلي يك كتاب را با تفكر و تحليل مطالعه نمايند. بهتر از اين است كه ساعتها كلاس ببينند، كتاب بخوانند ولي تفكر نداشته باشند. با اين وجود لازم است آموزش و پرورش در برنامه هاي خود تفكر مدار و تفكرنگر باشد. ابتدا معلمان فكر كردن را ياد بگيرند و سپس آن را به دانش آموزان انتقال دهند. اگر معلمان؛ دانش، مهارت، تدريس و نگرش را كه جنبه هاي اساسي كار آن هاست، بشناسند به خلاقيت خود باور پيدا مي كنند. اگر ضعفي در ساير اركان ديده شود مي توانند با دانش و بينش خويش جوي سازنده، پويا وخلاق به وجود بياورند. عدم توجه به برخي از فعاليت ها و برنامه ها باعث عدم پرورش مهارت در انديشيدن مي شود. مثلاً امتحان چهار گزينه اي يكي از آفت ها براي رشد و بالندگي دامنه ي تفكر و تعقل است در حالي كه در امتحان شفاهي تفكر و تعقل رشد مي كند. و باعث سخن گفتن، فكركردن و برقراري رابطه بين زبان و تفكر مي شود. همچنين از علل مهم ديگر کم توجهي به هنر، كاردستي و بازي هاست. بعضي ها معتقدند كه هنر با عاطفه و احساس ارتباط دارد و نمي تواند در برنامه هاي آموزشي نقش مهمي داشته باشد. به نظر انديشمندان رابطه تنگاتنگي بين هنر و زيبايي شناسي با تفكر وجود دارد. هر كس زيبايي را بشناسد و با ديدن زيبايي ها به حقيقت دست يابد فردي با هوش است. آموزش درس منطق نيز باعث مي شود فراگيران در آينده افرادي خلاق، هوشيار، هدايتگر، توليد كننده دانش و راهنما در فرايند ياددهي  يادگيري باشند و چنين دانش آموزاني همواره پويا، انعطاف پذير، بي تعصب، مشاركت جو، پرسشگر، خلاق و داراي اعتماد به نفس مي باشند.  با آرزوي موفقيت براي همة دست اندرکاران تعليم و تربيت.

 

 

نويسنده ، صاحب سمفوني استرآباد