چرا بايد آثار بزرگان را بخوانيم


یاددداشت اول |

■  احسان مکتبي

 

هشتم مهر ماه روز جناب مولانابود و طبق معمول در بي برنامگي متوليان فرهنگي  ودر لابلاي حوادث گم شد، اما يکي از سوالات محل نزاع و گفت و گو درباره اين بزرگان در جامعه امروز ايران آن است که چه نيازي به خوانش آثاري مانند مثنوي و کتاب هايي از اين دست است. منتقدان  مي گويند در دنياي امروز مفاهيم همه پديده ها تغيير کرده است، واژه ها ديگر آن مفاهيم گذشته را ندارند و به اين خاطر ديگر ضرورتي براي خوانش آن آثار نيست، نکته ديگري که منتقدان خوانش اين آثار طرح مي کنند نسبت اين آثار با عقل نقاد دنياي امروز است که با عقل سنتي و توجيه گر دنياي پيشامدرن تنها در واژگان مشترک است و نه در مفهوم و معتقدند بنابر اين خوانش اين آثار به  ايستايي جامعه رو به تکامل امروز ايران خواهد انجاميد به اين خاطر اصولا نيازي به تمرکز بر اين آثار معرفتي نيست و آنها را بايد از سبد مطالعاتي کنار گذاشت. اما به نظر مي آيد ملتي که از متون گذشته خود بي خبر باشد نمي تواند چندان گام خود را در گذر زمان محکم بردارد، ما براي آنکه بتوانيم در دنياي امروز با همه ي معايب و محاسنش ملت مستقلي باشيم نيازمند استقرار بر ستون هاي فرهنگي سترگ خويشيم. فقدان آگاهي  نسبت به جايگاه تاريخي و فرهنگي ايران باعث مي شود که حتي در دنياي مدرن نيز ما حرفي براي عرضه به جامعه جهاني نداشته باشيم. علاوه بر اين خوانش اين آثار نه به عنوان راهنماي قطعي زندگي در دنياي مدرن بلکه بعنوان  دريافت تجربه اي عميق از سنت براي شهروندان عصر مدرنيسم بسيار غنيمت است ضمن آنکه به نظر مي آيد بخش بسيار وسيعي از نخبگان جامعه ايراني با همه بزرگي هم چنان دستشان در برابر بزرگاني مانند مولانا خالي است و اين نقصان را در نوشته ها و ضمير بي قرار آنها مي توان مشاهده کرد .

خوانش اين آثار به معني پذيرش تام و تمام آنها نيست...

نقد و بررسي و درک تجربه اين بزرگان در برخورد با پديده ها، مهمترين آموزه اي است که ما  بايد از آن بهره مند شويم و بسوي کمال گام برداريم. بايد بدانيم  هر اثر فرهنگي، ادبي، اجتماعي ... يک تجربه زيستي را به ما معرفي مي کند و انسان ها مي توانند با درک تجربيات زيستي ديگران  ضمن بهره بردن از تجربيات آنها، از تکرار آنها پرهيز کنند.

 

صاحب امتياز