به مناسبت آغاز سرايش شاهنامه فردوسي در مهرگان
شعر و ادب |
حسين ضميري
و شب تا سحر او در انديشه بود
در انديشه ي آنچه که ريشه بود
برايش خرد پرچم کاوه بود
انيران زبانش همه ياوه بود
خرد همتش را که ياري نمود
دَري را چو دُر پاسداري نمود
شب آمد به سر چون درآمد پگاه
به هر واژهاي سخت کردش نگاه
پسيژا شد از نان خود بگذرد
نه از نان که از جان خود بگذرد
همان کس که آورد ايزد به لب
کمانش کلام است و تيرش ادب
خود او آرشش را شهيد آفريد
و مرزي به دور خرد او کشيد
سياوش شد اويي که شهنامه گفت
گذشت از دلِ آتش و چامه گفت
کشيد از گُهنباره متن کهن
نويسا شد از درد و رنج وطن
به رستم بفرمود از هفت خان
بياور خرد را يلِ پهلوان
بينداز آن جهل را در کمند
که چون تو خردورز در ما کمند
بزن گردن جهل ضحاک را
صدا کن تو سيمرغ افلاک را
خلاصه که فردوسي از عشق گفت
دُر پارسي را به سي سال سُفت
خُمِ مستي واژه را باز کرد
و در مهرگان نامه آغاز کرد
سُخُن را به خدمت گرفت و سرود
خرد را، خرد را، خرد را ستود
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه برنگذرد
خداوند جان و خداوند راي
خداوند روزي ده رهنماي