حافظ و حقيقت عشق


یادداشت |

 حسين پايين محلي

 آدمي از اولين لحظات موجوديت بر عرصه هستي آميزه اي از عقل و عشق را با خود داشته، چنانچه فلاسفه معتقدند اولين گوهر وجود آدمي عقل و عرفا آن را عشق ناميدند. آنچه مبرهن است اين نکته مي باشد که وجود آدمي مهبط آنچه براي زيست وافي وکافي بوده از طرف خداوندگار به او عطا شده اما بشر همواره به دلايل بسياري و شرايط گوناگون و وضعيت مختلف نسبت خود با هستي را با يک نظام هستي شناختي تعريف کرده که آن را دين مي ناميم. بشر در بستر تاريخ خود را با تاويل هايي مواجه ديده که هر يک تبديل به يک نظام معرفتي شدند: عده اي عقل و گروهي عشق و برخي که اهل حکمت بودند بين ايندو تضاد نديدند و هر يک را در جاي خود به کار بستند و عده اي نيز از هيچيک از اين دو نظام معرفتي طرفي نبستند و خود بنياداند و به تجربه و مشاهده روي آوردند و آن را علم ناميدند که از مجال اين وجيزه بيرون است. بزرگان معرفت شناختي عمدتا در تعريف شناخت يا معرفت سه نوع را برشمردند: عقل،شهود،تجربه! در عالم اسلام نيز در گستره پهناور تاريخ فرهنگي جريانات گوناگوني سر برآوردند که هر يک متد و متدولوژي خود را مبناي تفکيک حق از باطل و درست از غلط برشمردند. گروهي عقل باور شدند و از آنان به عنوان فلسفه مشا ياد شد.گروهي عرفان و تصوف را برگزيدند و عشق را ناجي بر شمردند و برخي متکلم(معتزله واشاعره ) و برخي از دريچه جريانات معرفتي ديگر چون فقها و....که علاقه مندان ميتوانند به کتاب آشنايي با علوم اسلامي شهيد مطهري و مقام فلسفه در دوره ايراني اسلامي دکتر داوري مراجعه کنند و طرح تفصيلي از حوصله اين نوشتار خارج است. ادبيات کلاسيک ايران که شامل شعر و نثر ميشود که مردم و بسياري از خواص بيشتر با شعر انس دارند و شعر را شناسنامه قوم ايراني دانسته اند. در اين ميان ادبيات عرفاني سهم مهمي از اين ادبيات سترگ و عميق و پهناور را به خود اختصاص داده است. به گونه اي که وقتي صحبت از بزرگان زبان و فرهنگ ايراني ميشود بسياري از مردم و حتي خواص نام شاعران بزرگي چون فردوسي، سعدي، مولوي، حافظ، خيام، نظامي و...را بر زبان مي آورند. و اين خود بيانگر اين است که هويت اسطوره اي و تاريخي ما در شعر متبلور شده و ساحت غالب بر تاريخي ما را شعر حکمي - عرفاني رقم ميزند. لذا شعر و شعر عرفاني و حکمي گوهره زبان فارسي و ادبيات کلاسيک ما محسوب ميشود که مردم و بزرگان فرهنگ آن را هويت فرهنگي و فرهنگ هويتي ما قلمداد ميکنند. پس از آن نيز در کنار شعر نميتوان منکر ساحت نثر و آثار گرانسنگ منثور شخصيتهايي چون تاريخ بيهقي و ....و نظام هاي معرفتي ديگر شد که هر يک از آن جريانات داراي متفکرين و صاحب آثار وزين هستند که در نوع خود در باروري فرهنگي تاريخ اين سرزمين و هويت بخشي به قوم ايراني سهم به سزايي از خود به ارث گذاشته اند. شعر فارسي نيز براي خود سير تاريخي داشته و در اين بين شعر حکمي و عرفان همواره مورد توجه مردم و اهل فن بوده است. عشق محور شعر فارسي در تاريخ 1200 ساله ادبيات کلاسيک بوده. اما اين عشق همواره با تاويلهايي روبرو بوده که کثرت ديدگاه ها راقم زده از عشق زميني تاعشق عرفاني تا عشق ترکيبي! گفتني است قالب شعري غالب در بزرگان سخن مثنوي و غزل و رباعي بوده (قصيده براي خواص محسوب ميشده)سيروس شميسا در سبک شناسي شعر براي اين سير يک تبارشناسي ترسيم نموده است. شميسا با تاکيد بر اينکه در غزل سير عشق زميني در شعر سعدي و در شعر عرفاني در شعر مولوي به اوج خود رسيده از حلقه مياني و ترکيبي چون سلمان ساوجي، خواجوي کرماني ياد ميکند که در صدد تلفيق عشق زميني با اسماني در شعر به خصوص غزل بودند و اين حرکت در حافظ به کمال مي رسد، لذا حافظ نيز چون بزرگان شعر قبل از خود در قالب غزل و آنهم مضمون عشق پرداخته اما معناي عشق و نگاه حافظ به آن مختص خود او بوده است به گونه اي که همه را تاکنون بر دروازه حيرت نشانده!!!

با شعر سعدي در ساحتي و با شعر مولوي در ساحتي ميتوان ارتباط گرفت و خود را در اين شعر و زبان آنها جستجو کرد اما شعر و زبان حافظ نوعي گره خوردگي فرم و معناست که ميتوان هم تعالي فرم و هم تعالي معنا را در آن به تماشا نشست وآنهم نه بخشي از وجود بلکه به مثابه يک نقشه يا اينه تماميت وجود ايراني از ساحت اسطوره اي تا تاريخي از عشق زميني تا آسماني و تجلي وجود در زبان را بايد شاهد بود. با اين تصور است که ايراني حافظ را لسان الغيب ميداند و با او فال ميگيرد. به عبارتي ظرفيتهاي غير ديداري و غير تجربي و نامحسوس را ميتوان در جهان بيني و شعر حافظ ديد که مانند آلبومي صفحات مختلف و متفاوت وحتي متضاد وجود ايراني را دارد و اينگونه است که اگر سعدي يا مولوي را نحوي از وجود تلقي کنيم اشعار حافظ که بيانگر جهانبيني حافظ است رنگين کمان معناها و فرمهاي قوم ايراني از عصر اسطوره اي تا تاريخي کنوني ما قلمداد ميشود که به نوعي جمع اضداد است - وادوارد براون نيز به اين تضاد ظاهري اشاره کرده- تاکيد ميشود اين تضاد نفي کننده ديگري نيست بلکه معنا دهنده وکامل کننده ديگري است چنانکه صفحات شطرنج اينگونه اند. و اين نحو معماري فکر و زبان به شعر جامعيت بخشيده و ما اين تجلي وجود را نميتوانيم با منطق صوري و ارسطويي بفهميم وارزيابي کنيم بلکه با منطق ديگري که ايراني است- منطق فازي- بايد ادراک کرد

در شعر حافظ زبان و تفکر ايراني با نوعي شکفتگي مواجه است و اينجاست که قوم ايراني نسبتي با شعر حافظ برقرار ميکند که هرگز با ديگري رخ نداده  و آن فال حافظ است چرا که ما بايد انفتاح زباني و انکشاف فکري در بستر فرهنگي تاريخي مواجه ميشويم که بيشتر به اين شکل - راوي تفاوتها وتضادها- بيان نگرديده اگر چه شاهنامه در ساحت تفصيل ازعهده اين برآمده اما پس از قرنها در ساحت اجمال تنها حافظ بوده که اينچنين با زبان وتفکر توانسته ما را به وجود گره بزند وعشق را براي ما به زبان و تاويل خود بازگو کند. عشق و در کنار آن رندي و مستي محورهاي اصلي شعر حافظ وجزو منظومه فکري اويند که جزو پربسامدترين کلمات و مفاهيم اند. اما حافظ عشق را نه مانند مولوي بلکه آن نوعي دريافته که خود تجربه کرده. او معتقد است بايد عاشق شد اما عشق سهل نيست وعاشق محزون است برخلاف مولوي که معتقد است طي عشق راحت است وبايد شاد بود:

مولوي:

مرده بُدم زنده شدم گريه بُدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم

 

حافظ:

چو عاشق ميشدم گفتم که بردم گوهر مقصود   

  ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد

مولوي:

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمي کو گرد ما گرديد شد در خون خويش

 

حافظ:

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روي در اين منزل ويرانه نهاديم

واينگونه است که باز با تاويل و طريقتي ديگر در عرفان مواجهيم و از حيرتي به حيرتي ديگر پا ميگذاريم!

 

نکته ديگر عرفان سياسي و اجتماعي حافظ است که با سايرين که امري فردي است متفاوت است. عشق با متفرعات و ترکيباتش (عاشق،معشوق،عشاق و...)حدود 400بار در اشعار حافظ ذکر شده و کلمه رندي نيز که گاه در کنار عشق و يا به عنوان طريقت حافظ ذکر ميشود در اشعار حافظ آمده. دراين وجيزه ابياتي که به عشق اشاره مستقيم شده و لفظ مذکور به کار رفته احصا وبه خواننده محترم تقديم ميشود.اما به واسطه حجم زياد و محدويت در اين فضاي مکتوب ابيات مورد اشاره در بايگاني موجود است و  قابل استفاده علاقه مندان هست.

لازم به ذکر است حافظ تعدادي اشعار در قالب ديگر سروده که شامل مثنوي ساقي نامه، رباعيات، مقطعات و...ميباشد که در آنجا نيز طبيعتا به مفهوم رندي و عشق و مستي پرداخته که البته اين اشعار کمتر مورد بررسي و التفات قرار گرفته لکن ما پايان نوشتار را به عنوان حسن ختام به رباعي از حافظ اختصاص ميدهيم:

گرهمچومن افتاده اين دام شوي

اي بس که خراب باده وجام شوي

ما عاشق ورندومست وعالم سوزيم

باما منشين اگر نه بدنام شوي