يادداشتي کوتاه براي نمايشنامه شاه مي‌ميرد


یادداشت |

جواد پيشگر – «شاه مي‌ميرد» نام نمايشنامه‌اي از اوژن يونسکو است که به کارگرداني هومن صالحي که از 1 تا 8 مهرماه در مجموعه تالار فخرالدين اسعد گرگاني به روي صحنه رفت. هرچند مدتي از اجراي اين اثر در سالن نگاه گذشته است؛ ولي نوشتن يادداشتي بر اين اجرا دغدغه من بود که بايد انجام مي‌شد. «من به خصوص براي حفظ آزادي‌ام در انديشيدن و آزادي‌ام به عنوان نويسنده ستيز کرده‌ام. بديهي است که قسمت بزرگي از مبارزه‌ام نوعي گفتگو با ناشنوايان بوده است. زيرا ديوار گوش ندارد و آدم‌ها براي يکديگر و در برابر يکديگر به ديوار تبديل شده‌اند. گويي هيچ‌کس ديگر تمايلي ندارد با ديگري گفت‌وگو کند‌. هرکس مي‌خواهد از ديگري پيرو بسازد و يا خردش کند.»

اين گفته يونسکو مي‌تواند وروديه‌اي باشد براي گفتگوي نافرجام بين برانژه (شاه) و معشوقه‌هايش، پروفسور، جلاد، منجم و نگهبان در نمايش شاه مي‌ميرد. همه افراد حاضر در صحنه از منظر خويش در مقابل مرگ مقاومت مي‌کنند و در رأس اين سرنوشت محتوم شاه است که بيش‌تر و به وضوح نسبت به ديگران تلاش مي‌کند. هرچند به زعم يونسکو در مقابله با مرگ فرقي بين شاه و گدا و... نيست. زمان همچنان در عبور است و انسان‌ها علي‌رغم مقاومتشان در برابر چگونگي گذشت زمان ضعيف و خوار شمرده مي‌شوند. به خصوص برانژه که خود را صاحب قدرت مي‌داند و در انديشه‌اش قدرت برآوردن و افول آفتاب را در يد قدرت خويش مي‌پندارد. رؤياها، توهم‌هاي پوشالي، گريز از حقايق هستي و عادات و رسوم روزمره که تغييري در برابر واقعيات اجتناب‌ناپذير پايان زندگي ايجاد نمي‌کند. شاه مي‌ميرد، همان‌گونه که منجم، مارگريت و ژوليت مي‌ميرند. مرگ مقوله‌اي ازلي و ابدي است و بخشي از زندگي... يونسکو با استفاده از نشانه‌هاي سمبوليک با پيرنگ و رويکردهاي واقع‌گرايانه در مبدأ خلق محتوي و شخصيت‌ها را کنار يکديگر قرار مي‌دهد. هريک مستقل از يکديگر به زندگي‌شان ادامه مي‌دهند... همه مي‌خواهند زنده بمانند... نمايش شاه مي‌ميرد به معناي کلاسيک قصه و معنايي که در ساختار قائليم، ندارد... قصه‌پرداز نيست. آدم‌ها و واکنش‌ها در شرايطي ساکن و فاقد حرکت دراماتيک عمل مي‌کنند و تأثير بالفعلي بر مرگ يکديگر نمي‌گذارند. همه در حفظ موقعيت و خواسته‌هاي خود تلاش مي‌کنند... مرگ هر آن وقت که بايد فرا مي‌رسد... دنياي رؤياگونه و پر از نشانه يونسکو در تمامي نمايشنامه‌هايش محسوس و قابل تأمل و اشاره است و علي‌رغم نسبت‌هاي پوچي و کلماتي از اين دست که به آثارش اطلاق مي‌شود، همه ساخت‌وسازيي را که براي آثارش در نظر گرفته و نوشته است ريشه در واقعيت‌هاي پيراموني دارد. در نمايش شاه مي‌ميرد فارغ از هر پيچيدگي و ابهام، هراس و گريز انسان از مرگ را بهانه مي‌کند تا انسان را ارزيابي کند. انسان سرگشته و بي‌هويتي که به واسطه اتفاقات دردآور و پر از وحشت جوامع اروپاي بعد از دو جنگ جهاني مي‌پردازد. هر آنکه مانده، چه شاه، ‌چه انساني از هر قشر و طبقه ديگر مي‌خواهد نفس‌هايش، زندگي‌اش، خانه و کاشانه‌اش را به واسطه اضطراب و هراس از آينده‌اش حفظ کند. به همين خاطر گفتگوهاي الکن و ناتمام و ارتباطات انساني زودگذر و تلاش براي اثبات فرديت براي زنده ماندن دارد... عنصر زبان مهم‌ترين وجهي است که مورد حمله قرار مي‌گيرد. يونسکو در نمايش شاه مي‌ميرد به نقد شرايط اجتماعي و نقد قدرت و آزادي روح و روان انسان معاصر مي‌پردازد. يونسکو نمايشنامه‌نويس عصر خويش است. پيشرفت‌هاي علمي و صنعتي در دست قدرتمندان است و علم و رشد تکنولوژي براي نابودي دسته‌جمعي انسان تلاش مي‌‎کند و يونسکو همه اين تلاش‌هاي به ظاهر بزرگ را تلاشي مذبوحانه براي نابودي بشر، آزادي و انديشه‌هاي اميدبخش زندگي و آينده بشريت قلمداد مي‌کند. و همه اين رويکردها در آثارش به شيوه مدرن، رؤياگونه و... برابري انسان‌ها را زير بمب‌هاي ساخت دست بشر يکسان تلقي مي‌کند. همان‌گونه که ديگر نمايشنامه‌نويسان چون هارولد پنيتر، فرناندو آرابال، ساموئل بکت و... تحت تأثير تبعات جنگ در اروپا آثار برجسته‌اي خلق کرده‌اند که فرصتي براي بررسي آثار هر يک از آن‌ها نيست. به نظر من نام اين اثر مي‌توانست شاه مي‌ميرد نباشد. چرا که حوزه محتوايي و منظر گسترده اثر فراتر از نسبت دادن به نام و يا عنواني‌ست. غرض از مقدمه بالا اين بود که به اين مطلب اشاره کنم: هومن صالحي در مقام کارگردان با درک و تحليلي منطقي و هوشمندانه از متن، به خوبي توانسته از عناصر و نشانه‌ها و المان‌هاي مرتبط در اجرا استفاده کند؛ اما شايد به خاطر حضور ايشان به عنوان بازيگر در اجرا، عدم تعادل و هماهنگي و هارموني در اجزاي مورد نظر به قطعيت و تعريف جامع و شاخص در نسبت با بخش‌هايي از اجزاي ارزشمند ديگر در اجرا دست نيافته است. رؤياها و نشانه‌ها که مورد توجه خالق اثر است، در اجرا محسوس و قابل مشاهده و انتقال به مخاطبين است. اما مواردي چون رنگ‌ها و خلأهاي ايجاد شده توسط نور و نوع ناپديد شدن آدم‌ها براي تماشاگري که با متن آشنايي قبلي ندارد، به دشواري صاحب معنايي کاربردي مي‌شود. عملکرد هوشمندانه و خلاقانه کارگردان محترم در استفاده از بازي کودکانه‌اي که به طور جمعي اجرا و چند بار، به خصوص در پايان نمايش استفاده شده، زيبايي و معني‌بخشي قابل اعتنايي را فراهم کرده است. هرچند مقوله مرگ زيرساخت اثر و ديدگاه يونسکو را مطرح مي‌کند. هومن صالحي اميد به زندگي، نشاط و آينده‌اي سرشار از اميدواري را بيان مي‌کند. به تعبيري، در شرايطي که مرگ از رگ گردن به آدمي نزديک‌تر است، زندگي با اميدواري و پويايي و بالندگي ادامه دارد. بازيگران نمايش با درک و شناخت از موقعيت‌هاي تعريف‌شده، از رؤياها و نشانه‌ها توانايي خويش را به رخ مخاطبين مي‌کشند که از نقاط قوت اجراست؛ اما همچنان سؤالي بزرگ برايم باقي‌ست. تماشاگر برانژه (شاه) را با همان لباس، پوزيسيون و ظاهري در صحنه مي‌بيند که در خيابان و سالن انتظار مي‌بيند. در حالي که ديگران با لباس و ظاهري دگرگونه در اجرا مشاهده مي‌شوند. يکي متفاوت از ديگران... و مورد حائز اهميت در اجرا: وقتي جوهر و ذات نمايشنامه کمدي است و گروتسک گزنده‌اي را هدفمند مي‌کند، تحميل و اجراي هر حرکت و کنش و واکنش‌هاي اضافي در جهت به سطح آوردن چنين مقوله‌اي در آثاري از اين دست بيش‌تر به توضيح شباهت پيدا مي‌کند تا تأکيد و اهميت دادن به آن. به هرگاه هومن صالحي به عنوان کارگردان با هوشمندي‌ها و تلاش مضاعف، سعي فراوان در نزديک شدن به ديدگاه‌ها و رويکردهاي معنايي و محتوايي متن و به تبع آن در اجرا شده است. هرچند اجزاي ساختاري اجرا از منظر زيبايي‌شناختي، گاهي به دليل شتاب‌زدگي از ريتم و هارموني لازم خارج مي‌شود. اميدوارم اين جديت و درون‌کاوي و دغدغه‌مندي که در ذات و جوهر تئاتر نهفته است، همچنان با انتخاب‌هاي آگاهانه ادامه و قوام يابد. و اي‌کاش هومن صالحي اين اثر را در سالن اصلي تالار فخرالدين اسعد گرگان به اجرا در مي‌آورد. براي کارگردان و گروه بازيگران و عوامل ديگر اجرا آرزوي موفقيت مي‌کنم.