آيت ا... نور مفيدي نماينده ولي فقيه در استان گلستان --- کشور کار مي خواهد


تیتر اول |

اشاره: پايگاه اطلاع رساني  جماران با آيت‌الله نورمفيدي، امام جمعه محترم گرگان و نماينده حضرت امام و مقام معظم رهبري در گلستان به مناسبت  يکم آبان سالگرد ابلاغ حکم حضرت امام با ايشان گفت و گويي انجام داده است که بخش هايي از آن را مي خوانيم.

 

آشنايي با امام

بسم الله الرحمن الرحيم. من تقريباً تازه وارد حوزه و تازه طلبه شده بودم که با حضرت امام آشنا شدم. در سال 31-32 من وارد حوزه شدم، حدوداً سال 34 بود که اين آشنايي صورت گرفت. بعضي از روحانيوني که تابستان‌ها از قم به منطقه ما مي‌آمدند، از امام خيلي مي‌گفتند. آن‌وقت‌ها امام سر زبان‌ها نبود؛ اما آنهايي که شاگردان امام بودند، به درس امام مي‌رفتند و با امام آشنايي داشتند، از امام و شخصيت ايشان خيلي مي‌گفتند. من در آن موقع که نوجواني بيش نبودم، يک علقه‌اي در دلم نسبت به امام پيدا شد. هرچه زمان جلوتر آمد، اين علاقه نه‌تنها تغيير پيدا نکرد که بيشتر و محکم‌تر شد. بعد از چهار پنج سالي که اينجا بودم، يک سال رفتم مشهد و ادبيات را در مشهد پيش اديب نيشابوري خواندم. بعد از مشهد به قم آمدم و مشغول درس‌هاي سطح حوزه علميه شدم. وقتي تازه به قم رفتم، هنوز در آن سطحي نبودم که در درس امام شرکت کنم. آن‌موقع لمعه و امثال آن را پيش مرحوم آقاي ستوده مي‌خوانديم. امام آن‌موقع در مسجد سلماسي درس خارج اصول مي‌گفتند و من به خاطر علقه‌اي که به حضرت امام داشتم، مي‌رفتم جلو مسجد، مي‌خواستم وقتي‌که امام بيرون مي‌آيد، چهره امام را ببينم. بنابراين، علقه من با امام اين‌طوري بود و اين از همان چيزهايي است که خدا در دل آدم مي‌اندازد؛ به نظرم چنين رابطه‌هايي را خدا ايجاد مي‌کند. بعد که جريان نهضت امام شروع شد اين علقه بيش‌تر شد؛ دليلش هم اين بود که هرچه زمان جلوتر مي‌آمد، شخصيت امام روشن‌تر مي‌شد و به قولي، شخصيت امام از حجاب بيرون مي‌آمد و عطر وجودي امام بيشتر پراکنده مي‌شد و بيشتر نيروها را جذب خود مي‌کرد. شخصيت امام هم يک شخصيت فوق‌العاده‌اي بود. من نمي‌توانم بزرگان شهداي اخير غزه، لبنان و ايران را به کسي تشبيه کنم، اما مي‌توانم بگويم که اينها دست‌پرورده‌هاي منش، روش و شخصيت امام بودند. اگر ما بخواهيم امام را به چيزي تشبيه کنيم و چيزي درباره‌اش بگوييم، بايد بگوييم که ايشان مصداق علمايي است که در روايات مي‌گويد: «العلما ورثة الانبيا». امام واقعاً وارث انبيا بود؛ يعني شخصيتش مثل شخصيت انبيا بود. به گونه‌‎اي بود که عطر وجودش در عالم پراکنده شد؛ در شرق و غرب عالم و در همه کشورها؛ داخل و خارج. اين ارادت ما نسبت به حضرت امام تا آخر هم باقي ماند و ذره‌اي تغيير پيدا نکرد. اين هم نشانه ثبات شخصيت يک انسان است؛ از اول همان بود که آخر بود و آخر همان بود که اول بود. در وجود امام يک‌ذره هواي نفس و چيزهايي که ممکن است ما گرفتارش باشيم، نبود. اينها همه‌چيزهايي است که ايجاد علاقه مي‌کند. آيه شريفه مي‌گويد: آنهايي که ايمان دارند و عمل صالح انجام مي‌دهند، «فيجعل لهم الرحمان ودا»؛ اين خدا است که محبت اين‌جور شخصيت‌ها را در دل‌ها مي‌اندازد.

عجيب بود، وقتي امام نهضت را شروع کرد، نيروهاي جوان، بازاري، کشاورز، دانشگاهي‌ها و همه تيپ‌هاي مردم پروانه‌وار به سمت ايشان کشانده شدند.

 

بالاخره آنهايي که زمينه در آنها وجود داشت جذب شدند. در مورد پيامبر هم در تاريخ آمده است که وقتي مبعوث به رسالت شد، بيشتر کساني که دوروبرش را گرفتند، جوان‌ها بودند. امام زمان هم که مي‌آيد، براساس روايات، اکثر يارانش جوان‌هايند و پيرمردها مثل نمک در طعام هستند. شخصيت امام يک شخصيت پيامبرگونه بود؛ همان‌طور که کفار مکه و دشمنان در مورد پيامبر مي‌گفتند که جوان‌هاي ما را فاسد کرده است: أفسد شباننا؛ معلوم مي‌شد که جوان‌ها به پيامبر گرايش پيدا مي‌کردند، امام نيز يک چنين شخصيتي داشت. اين نيست جز همان جاذبه معنوي و الهي و قلب پاک. واقعاً قلب پاک همه را به طرف خود مي‌کشاند.

 

پس آشنايي شما با خود حضرت امام

 در قم بوده است؟

 بله. ما فقط امام را قبول داشتيم. يک گرايش خاصي در ما نسبت به امام وجود داشت که نسبت به ديگران چنين نبود؛ ولي اصلاً به ديگران بي‌احترامي نمي‌کرديم.  وقتي جريان رفراندوم شاه پيش آمد، روزي مرحوم آقاي حاج شيخ حسن صانعي به من گفت فردا صبح بيا منزل امام. براي من اين دعوت خيلي جالب بود. من به يخچال‌قاضي که منزل حضرت امام رفتم. آن‌موقع زمستان بود؛ يادم است که امام پشت کرسي نشسته بود و داشت مطلبي را مي‌نوشت. وقتي وارد شدم و سلام کردم، رفتم دست امام را بوسيدم و مقابل امام نشستم. بعد معلوم شد که آن نامه را براي من مي‌نويسند. به من فرمودند که اين نامه را به منطقه‌تان - يعني گرگان و دشت- ببريد. آنجا با علما صحبت کنيد و به علما بگوييد که شرايط خيلي خاصي است، همه بايد قيام کنند؛ اگر به خاطر دنياي‌شان هم است، بايد در اين قضيه قيام کنند. بعد نامه را به من دادند و من هم مجدداً دست امام را بوسيدم و بيرون آمدم. بعد آقاي صانعي را ديدم که آمد و گفت امام گفتند آن نامه را با خودتان نبريد و من نامه را به محضر امام برگرداندم. شايد اين تصميم به‌لحاظ مصلحت امنيتي بود؛ ولي حالا تأسف مي‌خورم که کاش آن نامه را براي شخص خودم نگه مي داشتم؛ چون نامه تاريخي بود. بعد هم از قم به منطقه آمدم. علماي اينجا را جمع کردم و نظر امام را به آنها گفتم. اينکه بعد از آن چه گذشت، حالا بماند؛ ولي اجمالاً آن‌جوري که ما دل‌مان مي‌خواست، متأسفانه نتيجه نگرفتيم. به هر حال تا زمان انقلاب ما رفت و آمد داشتيم و از هر فرصتي براي رساندن پيام امام و انقلاب استفاده مي کرديم. من تقريبا سال 54 بود که آمدم گرگان و ماندگار شدم. روزهاي آخر قبل از انقلاب اينجا خيلي جرياناتي اتفاق افتاد. روز 19 بهمن نيروهاي مأمورين شهرباني ريختند مغازه‌ها را آتش زدند و خيلي کارها کردند. وقتي‌که انقلاب پيروز شد نيز خيلي مسائل اينجا اتفاق افتاد؛ مردم جلو شهرباني جمع شدند و هرکه از شهرباني بيرون مي‌آمد، ديگر رعايت نمي‌کردند و مي‌زدند.

 

آنموقع شما در گرگان بوديد؟

 من اصلاً در همان صحنه بودم. ما هرچه داد مي‌زديم که راهش اين نيست؛ اينها بايد محاکمه بشوند و اگر کسي جرمي انجام داده، آن‌وقت بايد محکوم بشود؛ اما اين‌طوري برخورد کردن درست نيست. ولي کسي به اين حرف‌ها گوش نمي‌کرد؛ از بس که جوّ احساساتي به وجود آمده بود. من آنقدر فرياد زدم که تا مدت‌ها بعد صداي من در نمي‌آمد. بعد آنهايي که اينجا مانده بودند، قرار شد که محاکمه شوند و براي اين کار بايد دادگاه انقلاب تشکيل مي‌شد. ما به هرکسي که پيشنهاد داديم زير بار نمي‌رفت؛ ناچار من خودم پذيرفتم. آن‌وقت، امام به‌حکم و خط خودشان براي من به‌عنوان قاضي و حاکم شرع حکم صادر کردند.

 اين غير از حکم امام جمعهايتان بود؟

وظيفه برگزاري نماز جمعه‌ را من در همان روزي که مرحوم آقاي طالقاني نماز جمعه را در تهران برگزار کرد، در اينجا شروع کردم. لذا به‌اصطلاح معروف، من الآن قديمي‌ترين امام جمعه‌ام و قبلاً هم همين‌طور بود. اگرچه حکمش بعداً اعلام شد. به‌هرحال، حضرت امام به من حکم قضاوت دادند و من مدتي در اينجا قاضي بودم. بعد از آن حکم امام جمعه و بعد هم حکم نمايندگي ولي فقيه را برايم دادند که از همه مهم‌تر بود.

 

 درباره نماز جمعه

 نماز جمعه خودش يک نماز مهمي است و از نظر آيات شريفه قرآني و احاديثي که ما داريم، نماز جمعه عبادت مهمي است. مسئله برگزاري جماعت در نمازهاي يوميه مستحب است؛ يعني آدم مي‌تواند خودش به تنهايي آن را در منزلش يا در هر جاي ديگري بخواند. اما در نماز جمعه اين‌طوري نيست؛ نماز جمعه يکي از شرايطش اجتماع است. اين اجتماع شرط حداقل دارد که نبايد از آن تعداد نفر کمتر باشد و اگر از آن کمتر باشد، اصلاً برگزار نمي‌شود. حداکثرش هم مثل همين نماز جمعه‌اي است که مقام معظم رهبري در تهران انجام دادند. پس خود اين يک نکته‌اي بسيار مهمي است که نشانه اهميت نماز جمعه است. بعد در روايات، مخصوصاً در روايتي که از حضرت رضا در منابع حديثي ما است، آمده که نماز جمعه واجب شده است براي اينکه مردم جمع بشوند. امام رضا دو تا مطلب را اشاره مي‌کنند:

يکي اينکه مردم با معارف ديني آشنا بشوند. الآن هم معمولاً رسم است که در خطبه اول معارف ديني، اعتقادات، توحيد که مهم‌ترين مسئله است، معاد، اخلاق و مباحث مربوط به رفتار اسلامي مطرح مي‌گردد. دوم اينکه نکات مهمي که مربوط به جهان اسلام است و مصالح و مضار امت اسلامي است، بايد براي مردم بازگو بشود تا مردم آگاه و آشنا بشوند. اين هم خيلي مسئله مهمي است. در بعضي از روايات دارد که نماز جمعه مثل حج مي‌ماند. شايد از يک‌جهت، مهم‌تر از حج باشد؛ زيرا حج سالي يک‌بار اتفاق مي‌افتد، ولي نماز جمعه هر هفته در روزهاي جمعه برگزار مي‌شود و مردم بايد جمع بشوند تا در آنجا هم با معارف ديني آشنايي پيدا کنند و هم از آنچه که به مصلحت امت اسلامي است آگاه شوند و اينها بايد در نماز جمعه بازگو بشوند. گرفتاري‌هايي که براي امت اسلامي پيش مي‌آيد، ضررهايي که متوجه امت اسلامي است گفته بشود، مصالح امت اسلامي گفته بشود و مهم‌ترين مسأله امت اسلامي که همان وحدت است، بايد مورد تأکيد قرار گيرد. من خودم شخصاً اعتقادم اين است و ما هم اين را از اهل‌بيت عصمت و طهارت و پيامبر آموختيم که امروز مسأله وحدت جامعه اسلامي از اوجب واجبات است. نماز جمعه بايد مرکز اين وحدت باشد. نماز جمعه بايد بتواند دل‌ها را به هم نزديک بکند. ائمه جمعه وظيفه حتمي‌شان اين است که دل‌ها را به هم نزديک کنند. امام جمعه بايد براي همه پدر باشد؛ نه اينکه در يک گروه وارد شود و به‌عنوان يک گروه خاص فعاليت کند. ائمه جمعه بايد فراتر از اين حرف‌ها باشند. بالاخره، جايگاه امام جمعه يک چنين جايگاهي است. امام جمعه بايد دامنش براي همه گسترده باشد تا همه احساس کنند که مي‌توانند به او مراجعه کنند، با او حرف بزنند و درد دل کنند. اين يک واقعيت است. ممکن است اين جهت در بعضي جاها رعايت نشود و اين اصلاً به صلاح نماز جمعه نيست.

 

اهميت وحدت در جامعه 

همان‌طوري که اشاره کردم، امام جمعه بايد هم معارف اسلامي را درست بفهمد و هم آن را به مردم درست منتقل کنند. بالاخره برداشت‌ها از آيات قرآن، روايات اسلامي و تاريخ ممکن است خيلي متفاوت باشد. يا آدم خودش اين جهت را تشخيص بدهد، يا اقلاً شخصيت‌هايي را که مرجع و ملجاء هستند، الگو قرار بدهد. مثل خود امام، مقام معظم رهبري، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد محمدباقر صدر و امام موسي صدر که اينها نه‌فقط بلد بودند، بلکه صاحب تفکر بودند. اينجا دو مطلب است:

يک‌مطلب اين است که آدم خيلي از مسائل را بلد است، ولي اهل تفکر نيست. در اين حالت، عالم اهل تفکر، انديشه‌ورز و داراي مبناي فکري، مي‌تواند براي چنين آدمي الگو باشد. اينکه امام فرمودند شهيد مطهري آنچه را که -حالا قريب به اين مضامين- فرموده است، همه مطابق با اسلام و همه درست است. امام بالاخره حجت خدا بود و او ‌چنين شهادتي داده است. مطلب ديگر هم اين است که آدم خودش داراي تفکر و مبناي فکري است. در اين حالت، بايد به آيات، روايات و انديشه‌هاي مختلفي که در مورد تفسير آيات وجود دارد، مراجعه بکند. ممکن است يک آيه را چند جور تفسير کنند. من امام جمعه بايد ببينم آن تفسيري که امروز مي‌تواند براي جامعه پيام داشته باشد، کدام‌يک از اينها است. اينها نکات مهمي است که منشأش تفکر است. اگر انسان تفکر نداشته باشد، صرفاً نقل مي‌کند که فلاني اين را گفته، فلاني آن را گفته و فلان مفسر آن را گفته است. چه با شرايط امروز وفق داشته باشد يا نداشته باشد. در حالي که نبايد چنين باشد؛ زيرا «القرآن يجري کما تجري الشمس و القمر» قرآن هميشه تازه است؛ مثل خورشيد و ماه. آيا خورشيد هيچ‌وقت کهنه مي‌شود؟ نه. وگرنه، تا خورشيد هست، تازه است؛ نور مي‌افشاند، حرارت ايجاد مي‌کند و حيات مي‌دهد. قرآن هم همين‌جوري است. بنابراين، به نظر من اين نکته‌اي بسيار مهمي است که ائمه جمعه بايد توجه کنند؛ يا خودشان صاحب تفکر و انديشه باشند که بتوانند تجزيه‌ و تحليل کنند تا بعد به يک نتيجه‌اي برسند؛ يا اگر نيستند، به افکار و انديشه‌هاي بزرگاني مثل اين شخصيت‌هايي که عرض  کردم، مراجعه کنند. البته نبايد به هرکسي هم اعتماد کنند تا از آنها انديشه و فکر بگيرند. به‌هرحال، اين نکته‌اي بسيار مهمي است و اين وظيفه بسيار مهم ائمه جمعه است. بعد هم امام جمعه بايد آشنا با مسائل روز و رفتار نيک با مردم داشته باشند. گاهي آدم مي‌بيند که بعضي در نماز جمعه مي‌آيند عليه يک کسي حرف مي‌زند؛ بعد که از او سؤال مي‌کند، مي‌بيند که هيچ منطقي ندارد؛ يعني همين‌طوري از يک‌چيزي عصباني شده و آمده يک مطلبي را گفته است. اگر هم آدم مي‌خواهد نقد کند، اشکال ندارد، نقد کند؛ ولي نقد غير از بدگويي است؛ نماز جمعه جاي بدگويي نيست. اگر ما بتوانيم مثلاً مسائل فرهنگي، سياسي و اقتصادي را نقد کنيم، عيب ندارد؛ اما اينکه وقتي يک‌چيزي را ديديم بعد بياييم بدوبيراه بگوييم، اين جايش در نماز جمعه نيست. در مجالس خصوصي ممکن است باشد؛ اما در نماز  جمعه اين حرف‌ها جايش نيست.

 

رويکردي براي مقابله با چالشها

 من اشاره کردم که مسأله وحدت و حفظ اتحاد در درون جامعه، مخصوصاً وحدت شيعه و سني، اعتقاد و ايمانم است. اين مسئله براي من تاکتيک نيست؛ ممکن است براي خيلي‌ها تاکتيک و يک‌چيز مقطعي باشد؛ اما براي من نه؛ وحدت اسلامي براي من يک‌ مسأله ريشه‌دار و عميق است. از آيات شريفه قرآني، از رواياتي که از ائمه مخصوصاً از اميرالمؤمنين سلام‌الله‌عليه به ما رسيده است و از سفارش‌هايي که بزرگان دين‌مان دارند، اهميت بسيار زياد اين مسأله به دست مي‌آيد. وقتي يک چنين مسأله بسيار مهمي ما داريم، ابداً نبايد بياييم از آن به‌عنوان يک تاکتيک، مثلاً چون ناچاريم، استفاده کنيم و در پشت قضيه هم هرچه دل‌مان مي‌خواهد بگوييم و انجام بدهيم. من به اعتقاد شخصي خودم اصلاً اينها را حرام مي‌دانم. بزرگاني هم که بالاخره براي ما الگو بودند، مثل مرحوم آيت‌الله‌العظمي بروجردي رحمت الله عليه، به اهميت وحدت اسلامي باور عميق داشتند. روابط خوبي که ايشان با شيخ محمود شلتوت برقرار کرد، اينها حجت‌اند. اين باعث شد که شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر که مرد بسيار بزرگي بود، فتوا دهد بر اينکه همه مسلمان‌ها مي‌توانند از فقه اماميه هم تقليد کنند. اين خيلي حرف بزرگ و مهمي است. ايشان آن‌وقت گفتند که مذاهب اربعه مي‌توانند از فقه جعفري هم تقليد کنند. بنابراين، بايد ديد که اصلاً عقلانيت چه مي‌گويد؟ آيا جامعه‌ با اختلاف پيش مي‌رود؟ قطعاً نمي‌تواند. خطبه‌هاي نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين ببينيد که امام مي‌گويد هيچ‌کس به‌اندازه من، در ميان امت اسلامي حريص‌تر براي اينکه دل‌ها را به هم نزديک کند و اجتماع و وحدت به وجود بيايد، نيست. اين امام ما است و ما بايد از او ياد بگيريم. بعد هم مي‌فرمايد: «اريد ابتغي بذلک حسن الثواب و کرم المآب» من مي‌خواهم با اين مسأله به ثواب خدا برسم. پس يک مسئله اعتقادي و عميق است؛ نه يک‌چيز تاکتيکي که امروز دم از وحدت بزنيم، ولي پشت سر يک کاري ديگر بکنيم و يا يک‌حرفي ديگر بزنيم که خلاف وحدت باشد. من براساس آيات قرآن، روايات، عقلانيت و سيره و گفتار بزرگان -به قول علما، ادله اربعه: کتاب، سنت، عقل و اجماع- عقيده‌ام و ايمانم اين است. اين مسئله را برادران اهل سنت ما هم کاملاً لمس کردند؛ يعني ديدند که نه، به قول امروزي‌ها، من زيگزاکي عمل نمي‌کنم؛ آنچه مي‌گويم در ميدان عمل هم همين است. آن چيزي که در ميدان عمل مي‌کنم، هماني است که مي‌گويم.

 

خاطرهاي از سختيهاي کار

 من يک‌شب وارد مسجد شدم، ديدم شب نهم ربيع است. شب نهم ربيع را که مي‌دانيد چيست؟ بساطي درست مي‌کردند. ديدم چراغاني کرده‌اند. وقتي وارد شدم، به مدير مسجدمان گفتم چرا چراغاني کرديد؟ گفت امشب شب نهم ربيع است. گفتم غلط کرديد. بعد وسط نماز به يک روحاني که پشت سر من بود، گفتم پا شو و بگو امشب اولين شب امامت حضرت ولي‌عصر، امام زمان است. شايد اولين بار بود که اين مسأله در کشور مطرح شده و من اين مطلب را گفتم و اين را هم خدا به ذهن من انداخت؛ براي اينکه من مي‌دانستم همين مسأله به ترکمن‌صحرا هم در ميان برادران اهل سنت هم منتقل مي‌شود. آن‌وقت مي‌گويند پس اين هم دروغ مي‌گويد و فقط حرف مي‌زند. خيلي جاها من کارهايي کردم که بعضي‌ها به خاطر همان چيزها با من مخالفت مي‌کردند. يک روز در مسجد خودم در ميان مردم گفتم که گاهي وقت‌ها به عايشه همسر رسول خدا نسبت هاي ناروا داده مي‌شود، گفتم ما حق نداريم به عايشه همسر رسول خدا اين نسبت ها را بدهيم؛ براي اينکه:

اول اينکه صريح قرآن است که مي‌گويد «و ازواجه امهاتکم»؛ همسران پيغمبر مادران شمايند.

دوم اينکه چرا ما کاسه از آش داغ‌تر شويم؟ خود اميرالمؤمنين در جنگ جمل با اينکه عايشه آمده در جنگ شرکت کرده بود، وقتي جنگ تمام شد، با احترام عايشه را به مدينه فرستاد. آخر يعني چه؟ ما چجور شيعه‌اي هستيم که گوش به حرف‌هاي امامان‌مان هم نمي‌دهيم. با اينکه او به جنگ آمده و در جنگ شرکت کرده بود، اما باز هم اميرالمؤمنين به خاطر پيامبر و احترام رسول خدا، با احترام او را به مدينه فرستاد. يکي از آن انتهاي مسجد گفت آقا، تا حالا با ما کسي اين‌جوري حرف نزده بود. گفتم حالا من اين‌جوري با شما حرف مي‌زنم. بعد هم به خودتان واگذار مي‌کنم؛ اگر حرف من درست است، قبول کنيد؛ اگر نکرديد، هرچه دل‌تان مي‌خواهد انجام دهيد؛ من به وظيفه‌ام عمل کنم. من مي‌دانم اين حرف‌ها براي من خطر دارد؛ بعضي از شيعيان تند شايد از اين حرف‌هاي من خوش‌شان نيايد، خب نيايد؛ اما من وظيفه‌اي دارم. بنابراين، مي‌خواهم بگويم وحدت براي من يک عقيده و يک ايمان است، نه تاکتيک. اين خيلي مهم است. اين را برادران هم فهميدند و درک کردند. لذا، الآن در ترکمن‌صحرا که شما برويد، اصلاً معلوم است که رابطه‌شان با بنده خيلي خوب است.

 

حاجآقا، به دو نامهاي اشاره فرموديد که يکي همان نامه اول بود که حضرت امام پيش از انقلاب به حضرتعالي دادند و بعد هم نامه قضاوت. ما در تاريخ و صحيفه امام با دو نامه و حکم ديگري به حضرتعالي مواجهيم: يکي همين نامه امام به شما به عنوان امامجمعه گرگان در 1 آبان 58 و يکي هم نامه ديگري در سال 61 بهعنوان نمايندگي ولي فقيه. در رابطه با اين دو نامه هم توضيحي بفرماييد.

 

حکم امامت جمعه که آمد، من قبلاً نماز جمعه را شروع کرده بودم؛ روزي که مرحوم طالقاني شروع کرد، ما اينجا نماز جمعه را در مصلا شروع کرديم؛ البته با هماهنگي. منتها رسماً و کتباً بعد صادر شده است.

 

احکامي که شما ميفرماييد رسماً، تقريباً ابلاغ حکم به هفت هشت نفر از مرداد همان سال 58 شروع شد، بعد چندتا در مردادماه ابلاغ گرفتند، بعد هم حضرتعالي در آبان 58 و بعد از حضرتعالي، آقاي طاهري اصفهاني، آقاي سيد روح الله خاتمي و آقايان ديگر ابلاغ گرفتند. بعد هم آن نامهاي که شما را بهعنوان نماينده وليفقيه در استان معرفي کردند. در آن نامه فرازهاي مختلفي وجود دارد؛ از جمله همين نکاتي که حضرتعالي فرموديد: بحث وحدت و رتقوفتق اختلافات و درگيريها. در حکمي که به مناسبت نمايندگي حضرتعالي صادر شد، فرازي وجود دارد که امام ميفرمايد در تمام اموري که نياز به اذن وليفقيه است، حضرتعالي مجاز هستيد. در اين زمينه هم اگر نکاتي است بفرماييد.

 

آن حکم به خاطر مسائلي که اوايل انقلاب در منطقه اتفاق افتاده بود صادر شد و مال اوايل انقلاب است. در اوايل انقلاب اينجا يک غلغله‌اي بود؛ منافقين، چريک‌هاي فدايي خلق، اختلاف انگيزان بين شيعه و سني و... اينجا مشغول بودند. اينجا ولوله‌اي بود؛ خيلي شلوغ بود. بالاخره دو تا جنگ هم اينجا درست شد. همان قضايايي که راجع به وحدت با اهل سنت گفتم و به خاطر همان نگاهي که نسبت به اهل سنت داشتيم، خيلي در آرام کردن منطقه مؤثر بود. ما از همان اول هم روابط‌مان با همه مردم به خصوص علما در ترکمن‌صحرا خوب بود؛ رفت‌وآمد خيلي خوب با همديگر داشتيم. اينها برملا و روشن هم بود. متأسفانه آن قضاياي داخلي خودمان هم بود که من را خيلي اذيت مي‌کرد. من يک‌وقتي خدمت حضرت امام رفتم و به ايشان گفتم که من ديگر خسته شدم، مي‌خواهم به قم برگردم. ايشان فقط يک‌جمله‌اي گفت: بالاخره در سنگر نشستن ترکش هم دارد و شما الآن در سنگريد؛ آدم وقتي در سنگر باشد، ترکش هم دارد. اين سخن امام مثل اين بود که انگار خدا يک روح جديدي در من دميد و گفتم حالا مي‌روم ولو بلغ ما بلغ؛ هرچه مي‌خواهد بشود.

 

اين در چه سالي بود؟

يادم نيست. حالا آن گروه‌ها يک مطلب بود که دائماً اينجا بودند و شرارت مي‌کردند. بعد از داخل هم‌فشارهايي روي من بود. حالا نمي‌دانم اين حکم نمايندگي بعد از اينکه من خدمت امام رفتم و اين را گفتم و آن جمله را امام گفت، بود يا قبل از اين بود؛ اين را من يادم نيست. اگر قبل از اين بوده باشد، شايد به لحاظ همين مسائلي که در منطقه بود، امام اين حکم را دادند تا نسبت به مسائل منطقه يک آرامشي به وجود بيايد. اگر هم بعد بوده باشد، شايد من که رفتم خدمت ايشان و گفتم که مي‌خواهم برگردم، ايشان هم فرموده حالا که در سنگر هستيد، ترکش هم است. من اين را يادم نيست.

 

تنظيم پيامها و خطبههاي نماز جمعه

 من قبلي‌ها را که اوايل انقلاب است، يادم نيست. البته مجموعه فرهنگي است که الآن دارند تمام خطبه‌هاي همان نماز جمعه من را پياده مي‌کنند. اگرچه من خودم خيلي با اين کار موافق نيستم و مي‌گويم فقط بعضي خطبه‌ها را، نه همه. اما مي‌گويند اينها به‌عنوان سند براي منطقه است، بايد همه‌اش پياده شود. در آن اوايل يک مدتي که مسأله جنگ و جهاد مطرح بود، معلوم بود که در آن فضا خطبه‌ها بايد چه مايه‌هايي داشته باشد؛ تقويت جبهه‌ها و تشويق به جهاد بود که امام هم فرموده بودند همه کشور بايد به فکر پشتيباني جنگ مي بودند. خودم هم چند بار به جبهه رفتم و در يکي از اين سفرها يکي از دوستان ما، آقاي حاج شيخ رسول رضايي، ترکش خورد. آن‌وقت موضوع خطبه‌ها بيشتر اين مسائل بوده است. سال هاي طولاني است من در خطبه اول نماز جمعه، خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را که يک دنيا حرف دارد، درخور فهم خودم مطرح مي‌کنم. حتي‌الامکان هم سعي مي‌کنم که بعضي جاهايش را که مسائل فلسفي دارد، پايين‌تر بياورم و درخور فهم عامه مردم بيان بکنم. من هيچ‌وقت در نماز جمعه عليه کسي حرف نزدم. هميشه هم از دولت‌ها پشتيباني کردم و هم از مردم. امام جمعه بايد هم از نظام و دولت دفاع بکند و هم خواسته‌هاي مردم را منعکس کند. من جمع بين هر دو مي‌کردم. معمولاً در خطبه‌هايم مبنا و اساس اين بود؛ هم دفاع از نظام و انقلاب و دولت مي‌کردم و هم اينکه خواسته‌هاي مردم، مخصوصاً مشکلات اقتصادي، بيکاري و گراني را بيان مي‌کردم. خلاصه، اينها چيزهايي بود که ما در نماز جمعه مطرح مي‌کرديم. اما براي خودم چيزي نمي‌گفتم؛ حتي يادم است يک‌وقتي گفتم کسي حق ندارد از من دفاع کند؛ اگر ديديد من را در خيابان به صورتم سيلي هم زدند، کسي حق ندارد از من دفاع بکند. مي‌خواهم بگويم که ما بايد يک چنين کلياتي را در خطبه‌هاي نماز جمعه رعايت کنيم. شب‌هاي جمعه که مي‌شود من واقعاً دغدغه پيدا مي‌کنم که براي فردا چه بگويم، چجوري بگويم و چجوري بيان کنم. گاهي از روح اميرالمؤمنين استمداد مي‌طلبم و مي‌گويم يا علي! من دارم خطبه‌ها و فرمايشات شما را بيان مي‌کنم، کمکم کن که برداشت و فهم درستي از اينها پيدا کنم؛ چون مي‌خواهم به مردم منتقل کنم. يا شب‌هاي دوشنبه که در مسجد تفسير مي‌گويم، به خدا مي‌گويم خدايا! اين کلام تو است؛ من مي‌خواهم کلام تو را به مردم بگويم؛ اگر يک‌جايي کمي گير مي‌کنم کمکم کن. به‌هرحال، اينها کلياتي است که من فکر مي‌کنم همه آقايان بايستي رعايت کنند. خود آقا هم وقتي ائمه جمعه به ديدارش مي‌روند، هميشه روي مطالعه، فکر کردن، بررسي کردن روي مطالبي که مطرح مي‌شود يا اينکه در نماز جمعه عليه کسي حرف زده مي‌شود، تأکيد مي‌کنند.  گاهي آدم مي‌بيند که بعضي‌ها مثلاً عليه دولت‌ها حرف مي‌زنند و به آنها توهين مي‌کنند؛ آخر، تو مي‌تواني نقد کني، اما توهين نکن. اول اينکه نمي‌توانيد نقد کنيد؛ چون نقد کردن دانش مي‌خواهد. دوم، اگر هم مي‌توانيد نقد کنيد، نقد کن، اما توهين نکن. بعضي‌ها چون نمي‌توانند نقد کنند، صرفاً براي اينکه برخي خوش‌شان بيايد، آن‌وقت توهين مي‌کنند و بد مي‌گويند. من با اين چيزها صددرصد مخالفم و به صلاح نمي‌دانم؛ نه به صلاح نظام مي‌دانم، نه به صلاح نماز جمعه مي‌دانم و نه به صلاح خود امام جمعه.

 

خاطرات، انتظارات و توصيههايي

حضرت امام نسبت به نمازهاي جمعه

هم امام و هم مقام معظم رهبري هميشه به همه ائمه جمعه توصيه‌هايي مي‌کنند. ما هم اگر بگوييم ديگر حرف جديد و تازه‌اي نيست؛ همان توصيه‌هاي کلي است که هم امام داشتند و هم رهبري دارند. يکي از اين توصيه‌ها اين است که نماز جمعه بايد به‌گونه‌اي برگزار شود که همه آنجا را جاي خودشان ببينيد و احساس غربت نکنند. اين نکته‌اي مهمي است و به اين برمي‌گردد که هم امامان جمعه و هم ستادها براي همه مردم فرش قرمز پهن کنند تا همه مردم با همه گرايش‌ها سياسي، چه اصول‌گرا و چه اصلاح‌طلب، در آن حضور پيدا کنند. نماز جمعه جاي اين حرف‌ها و جناح‌بندي‌ها نيست و نبايد اين رنگ‌ها را پيدا کند. نبايد مردم فکر کنند که نماز جمعه مال يک گروه است؛ زيرا اين ضربه زدن به نماز جمعه است. نماز جمعه نماز اجتماع همه است. اين برمي‌گردد به اينکه خود شخصيت امام جمعه يک شخصيت جامع و فراجناحي باشد و ستادها هم همين‌طور. امروز اين هم نياز کشور است و هم نياز هميشگي نماز جمعه. اصلاً اين بازي‌ها را بايد کنار بگذاريم؛ اين دعواهاي سياسي و جناحي مشکل را حل نمي‌کند. امروز کشور ما فقط کار مي‌خواهد، کار مي‌خواهد و کار! و البته، اراده و عزم هم مي‌خواهد. همان نکته‌اي که رهبري بارها فرمودند: حرکت جهادي. مهم‌ترين آن هم آن اراده و عزم است؛ اراده و عزم براي پيشرفت، براي خدمت و براي حل مشکلات. حالا مي‌خواهد اين گروه باشد يا آن گروه باشد. اينها را بايد کنار بگذاريم. ولي اگر اينها بيايد وسط، کشور به‌جايي نمي‌رسد.