ادبیات کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

يادداشت دبير صفحه

چرا غذا مي خوريم؟

بخشي از بهترين ساعات زندگيمان در مدرسه مي گذرد. ميانه شما با صبحانه چطور است؟ براي خوردن صبحانه و دريافت انرژي کافي اول صبح و رفتن به مدرسه چه ساعتي بايد بيدار شويم؟  چه خوراکي هايي در مدرسه مي خوريم؟

با توجه به رطوبت هواي شمال، بيدار شدن صبح نسبت به ساير شهرها کمي متفاوت تر است و بيشتر افراد فرصت و اشتهاي کمي براي خوردن صبحانه اول صبح دارند.  بدن ما يک دستگاه بزرگ است که همه اجزايش پيوسته در حال کار هستند. حتي زماني که ما خوابيم، مغز فرمان مي دهد، قلب مي تپد، شش تنفس مي کند و همه اينها سوخت و ساز و انرژي مورد نياز خود را از غذا دريافت مي کنند.

وقتي غذا نمي خوريم احساس ضعف و ناتواني داريم. گرسنگي موجب پايين آمدن عملکرد سيستم ايمني شده و ويروس و بيماري راحت تر بدنمان را درگير مي کنند. يکي از در دسترس ترين خوردني ها «سيب» است. برخي معتقدند با خوردن روزي يک سيب از پزشک بي نياز مي شويد. شما براي سلامتي و دريافت انرژي لازم چه برنامه اي داريد؟

 

فايز بخوانيم

فايز دشتي

زاير محمدعلي دشتي، مشهور به فايز دشتي يا دشتستاني، اهل شهرستان دشتي استان بوشهر است. تقريبا در همه دوبيتي هايش تخلص «فايز» را مي آورد. عشق به «پري» و بيان سوزناک از درد هجران در دوبيتي هايش به چشم مي آيند. سبک او در ادبيات فولکلوريک و شعر عامه قرار مي گيرد. با هم يکي از دوبيتي هاي فايز را مي خوانيم و بهتر است براي آشنايي بيشتر، دوبيتي هاي «فايز» را با صداي استاد «محمدرضا شجريان» بشنويم.

به قربون خم به قربون خم زلف سياهت

فداي عارض فداي عارض مانند ماهت

ببردي دين فايز را به غارت

تو شاهي خيل مژگون ها سپاهت

 

 

 

*کلاس ششمي هاي دبستان شکوفه هاي انقلاب روستاي نوديجه گرگان، اين هفته براي ما از «خوراکي» نوشتند. سپاس از خانم فايزه کيا، معلم پايه ششم

 

 

 

فاطمه عليزاده

مي خواهم درباره غذاهاي ايراني و چيني به شما بگويم که چه تفاوت هايي دارند: غذاهاي ما ايراني ها خيلي خوشمزه و دل نشين هست، مثل زرشک پلو، قورمه سبزي، انواع غذاهاي محلي مخصوص هر منطقه مثلا چکدرمه ترکمن‌ها و غيره. وقتي مادرم هر غذايي درست مي کند خيلي خوشمزه مي شود مخصوصا قورمه سبزي. ما پنجشنبه و جمعه ها به خانه مادربزرگم مي رويم، همه فاميل دور هم جمع مي شويم و ناهار و شام با هم مي خوريم. مادربزرگم برايمان زرشک پلو با مرغ درست مي کند و خيلي خوشمزه مي شود. غذاي ايراني بايد کامل پخته شود و بيشتر با نان و برنج مصرف مي شوند. اما چيني ها حشرات موذي را مي خورند. و بعضي چيزها را خام خام مي خورند مثل خرچنگ، ملخ و... به نظر من ما نمي توانيم غذاي چيني بخوريم.

 

 

خاطره اي از اولين غذام

آيسا طائي

روزي که شروع کردم به غذا درست کردن ده سالم بود و اولين غذاي من هم برنج بود. آمدم براي بار اول درست کنم، سوخت. کلي تلاش کردم و بالاخره توانستم درستش کنم! و الآن بالاخره مي توانم هم برنج را به خوبي بپزم و هم غذاهاي بيشتري مانند پاستا، سالاد ماکاروني و ... را آماده کنم. از اين که مي توانم چندين غذا را درست کنم و به مادرم کمک کنم، خوشحال هستم.

 

 

 

مريم علي اکبري

امروز وقتي وارد حياط شدم بوي غذاي مادر در حياط پيچيده بود. بله ناهارمان يک غذاي ايراني مخصوص شمالي هاست، ماهي شکم پر. بوي ماهي تازه و سبزي هاي محلي خوش عطر و بو، اشتها و گرسنگي ام را دو چندان کرد. مادر ماهي کپور را شکم پر کرد و با سبزي پلو از ما پذيرايي کرد. سبزي اوجي و نعناع و جعفري در کنار گردو و طعم لذيذ زرشک ترش و کشمش شيرين هوش از سرم برده بود. خدايا شکرت بابت اين همه نعمت هاي زيبايي که به ما دادي تا بتوانيم غذاهايي خوشمزه و لذيذ درست کنيم.

 

 

لذت از همه چيز

يسري شهواري

غذاها از مواد گوناگوني تشکيل مي شود اما پنج گروه اصلي دارد و با ترکيب آن غذا درست مي‌کنيم. نان و غلات، لبنيات، ميوه ها، سبزيجات و گروه پروتئين ها مثل گوشت و حبوبات و تخم مرغ و غيره. بعضي چيزها مثل ميوه و سبزيجات و خانواده لبنيات را هم مي‌توان خام خورد يا به صورت پخته و ترکيب آن با مواد غذايي ديگر. ما مزه بعضي غذاها را بيشتر دوست داريم و مزه آن در ذهن ما ثبت مي شود، هميشه وقتي که به ياد آن ميفتيم احساس خوبي مي گيريم. البته مغز عجيب غريب و پيچيده است، زماني که خيلي خيلي گرسنه باشي سنگ هم به نظرت خوشمزه است. براي يک لحظه چشم هايتان را ببنديد و تصور کنيد در حال خوردن غذايي هستيد که خيلي دوست داريد. به آن طعم و مزه خارق العاده اش فکر کنيد. وقتي براي اولين بار غذايي مي خوريم تا زماني که در اين دنيا باشيم آن مزه در ذهنمان ثبت مي شود. بايد هميشه فکر کنيم که کدام غذاها را کمتر از همه خورده ايم و آن غذا را بيشتر در ليست غذايي قرار دهيم. در ضمن بايد از همه چيزها و آفريده هاي خدا لذت برد نه اينکه بگوييم بعضي چيزها را دوست نداريم و از ليست غذاهاي خود حذف کنيم.

خدا بدن ما را اينگونه آفريده است. از کجا معلوم است شايد گاهي در شرايط سختي قرار بگيريم که به هيچ ماده غذايي ديگري دسترسي نداشته باشيم.

 

 

 

 

آيلين عليزاده

يک روز که داشتم از خواب دلنشينم بيدار مي شدم، از آشپزخانه صداهايي مي آمد. بعد از کمي دقت به صدا فهميدم که آن صدا، صداي دعواست. سريع از روي تخت بلند شدم و به داخل آشپزخانه رفتم. با تعجب روي ميز غذاخوري را نگاه کردم، دو غذا که روي ميز بودند، داشتند با هم دعوا مي کردند. کمي آنجا ايستادم تا بفهمم دعواي آن ها سر چيست، اما نفهميدم که نفهميدم. آن ها فقط مي گفتند من خوش مزه تر هستم، من خوش مزه تر هستم. بعد من به آن ها گفتم که دعوا را تمام کنيد و توضيح دهيد که چرا با هم بحث مي کنيد؟ اولين غذا که نامش پنکيک کدو حلوايي بود گفت: «من از فر تازه و گرم بيرون آمده ام که اين غذا به من گويد که تو از مزه و طعم من خوشت نمي‌آيد». بعد آن يکي غذا که پيتزا بود گفت: «بله، مگر تو از طعم و مزه ي کدو حلوايي خوشت مي آيد؟ مگر تو نبودي که مي گفتي من مزه ي کدو حلوايي را دوست ندارم؟ و از طعم و مزه ي من خوشت مي آيد؟ چون من پنير پيتزا و سوسيس دارم»؟ با اين صحبت ها من به هر دو گفتم که شماها هر دو يک خاصيت و مزه و طعمي داريد، شما غذاها هر دو مزه و طعم هاي خاص خودتون رو داريد، مثلاً پنکيک کدو حلوايي که قبل از اين که من طعم آن را تست کنم به مادرم مي گفتم که من از کدو حلوايي خوشم نمي آيد، اما وقتي آن را تست کردم، عاشق آن پنکيک شدم. بار اول پيتزايي که مادرم درست کرده بود و در آن قارچ ريخته بود را نخوردم، ولي مادرم گفت که پشيمان نمي شوي، من آن را خوردم و عاشق طعم و رنگ و بوي آن شدم. پس نبايد قبل از خوردن غذا بگوييم که من اين غذا بد هست يا خوب هست و من آن را دوست ندارم. از اين به بعد آن دو غذا، با هم دوستان بسيار خوبي شدند.

 

 

 

ستايش غريبي

بعضي از غذاها مال کشورهاي ديگر هستند و در گذشته در ايران وجود نداشتند. اما امروزه وارد کشور ما شدند، مثل: سوشي، خرچنگ، نودل و... من از بين اين غذاها نودل را از همه بيشتر دوست دارم. دليلش اينکه که نودل شبيه به ماکاروني هست و دلايل ديگري هم دارد که من اين دوتا رو دوست دارم چون توي فيلم ها و سريال هاي مورد علاقه من اين غذاها را مي خورند. ولي از غذاي دريايي خيلي بدم مي آيد مثلا هشت پا و خرچنگ و ميگو، ولي ماهي را خيلي دوست دارم. پروردگارا ممنونم که اين همه غذاي خوش مزه را به ما عطا کردي!

 

 

 

عسل رمضاني

امروز به کمک مادرم توانستم پيتزا درست کنم. موادي که براي پيتزا لازم داشتيم اينها بود: فلفل دلمه اي، گوجه، مرغ، پنير پيتزا وخمير پيتزا، سس، آويشن، فلفل و نمک. مادرم خمير را درست کرد و من مرغ را آبپز کردم. بعد من روي سيني را چرب کردم و خمير را رويش پهن کردم و بعد مواد را روي آن ريختم و توي فر گذاشتيم. بعد از نيم ساعت پخت. از فر بيرون آورديم ونوش جان کرديم. من پيتزاي خانگي را از پيتزاي بيرون بيشتر دوست دارم و سالم تر است.

 

 

کوثر شهيدي نيا

يک روز من بيدار شدم و ديدم غذاي ماکاروني و سس دارند دعوا مي کنند. از ماکاروني پرسيدم: «چرا داري دعوا ميکني؟» گفت: «نمي خواهم سس را روي سرم بريزي، سس ليز ليزي است و بد رنگه، ازش خوشم نمياد». از سس پرسيدم:«تو ديگه چرا داري دعوا مي کني»؟ گفت: «مرا روي ماکاروني نريز مثل کرم مي مونه اه اه»! ولي من گفتم: «دعوا کردن شما بي معني است، شما بايد با هم دوست باشيد، صلح و آشتي کنيد و با هم مثل يک دوست خوب باشيد. اگر روزهاي ديگر دوباره مادرم ماکاروني درست کند، باز هم من سس را روي تو مي ريزم و با هم خورده مي شويد».

 

 

هديه سادات حسيني

ژاپن کشوريست که دور تا دور آن درياست و مردم آن ماهي زياد مصرف مي کنند. در بازارهاي ژاپن هيچ وقت هيچ يک از قسمت هاي ماهي تن دور ريخته نمي شود. بعضي از انواع ماهي تن برخلاف ساير ماهي ها خونگرم هستند، گوشت ماهي تن داراي پروتئين و ويتامين هاي بسيار است. در رسانه ها ديدم و شنيدم که تقريبا از تمام قسمت هاي اين ماهي غذا درست مي کنند؛ و حتي چشم هاي آن را از سر جدا مي کنند و به قيمت ارزاني در بازارها به فروش مي رسد. براي پخت اين چشم ها مي توان آنها را جوشاند، بخار داد و با سس سويا يا سير چاشني دار کرد.

 

 

 

 

فاطمه محمدنژاد

يکي از غذاهايي که من دوست دارم درباره اش توضيح دهم غذايي است که خيلي ها اسم آن را نمي دانيد و غذاي «قيش» است. اين غذاي سنتي است که در منطقه خراسان شمالي پخت مي شود. اين غذا با رشته هايي پهن از خمير درست مي شود که خيلي شبيه لازانيا است. براي درست کردن اين غذا ابتدا آب را داخل قابلمه مي ريزيم و بعد از اينکه جوش آمد سبزي اين غذا را که اسفناج تازه و گشنيز است داخل آب اضافه مي کنيم. بعد از آن خميرهاي رشته اي شکل را داخل آب در حال جوش مي ريزيم. وقتي له شد داخل آبکش مي ريزيم. جداگانه عدس را مي جوشانيم و رشته و خمير و سبزي را داخل ظرف مي ريزيم و عدس پخته شده را اضافه مي کنيم. سير را مي کوبيم به دوغ اضافه مي کنيم و داخل خمير اضافه مي کنيم. بايد خمير يکم سرد شود تا بعد دوغ را اضافه کنيم تا بريده بريد نشود. براي تزيين سير داغ و نعناع داغ به آن اضافه مي کنيم. با لذت تمام مي خوريم. خواص غذا: اين غذا بخاطر داشتن اسفناج و عدس که آهن و فيبر زيادي دارد براي کم خوني عالي است و لبنيات و دوغي که به کار رفته براي کلسيم بدن و استخوان ها را محکم مي کند و اينکه غذايي است که سريع آماده مي شود و از نظر اقتصادي نيز براي خانواده پر جمعيت به صرفه است.

 

 

 

 

زينب رحيمي نژاد

خاطره اي از غذاي سالم که در خانه مادربزرگم پختم. روزي تصميم گرفتم به خانه مادربزرگم بروم. وقتي به آنجا رسيدم، ناگهان در باغچه مادربزرگم چند چغندرقند و چند بوته ماش و عدس و چند بوته سير ديدم! که با هم حال و احوال و گفت و گو مي کردند که اگر با هم ترکيب شويم مي توانيم به يک غذاي خوشمزه تبديل شويم. من هم تصميم گرفتم با آنها همراه شوم و دست به کار شدم. آنها را جمع آوري کردم و با کمک مادربزرگم آنها را با هم ترکيب کرديم. و تبديل به يک غذاي بسيارخوشمزه و مقوي شدند. و من عاشق مزه آن غذا شدم و هربار که به خانه مادربزرگم مي رفتم آن غذا را درست مي کردم و خيلي خوشحال بودم که چنين غذاي مقوي مي خورم.

 

 

لوبي و قرمه سبزي

سيده فاطيما عقيلي

لوبي کوچولو آرام سرش را به طرف آشپزخانه چرخاند. وقتي متوجه شد مادر خانه به سمت ظرف لوبيا مي آيد، خود را به بالاي ظرف رساند. مادر لوبياها را برداشت، شست و گذاشت کمي خيس بخورند. لوبي کوچولو آنقدر بالا و‌ پايين پريد و صداي تلپ و تلوپ ايجاد کرد که فکر کنم آن شب کسي نتوانسته باشد آسوده خاطر بخوابد. صبح روز بعد، هنگام سپيده دم، مادر لوبياها را درون قابلمه ريخت و شروع کرد به پختن قرمه سبزي. لوبياي کنجکاو حالا پيش از هميشه شاد بود و خود را پيروز مي دانست. به خاطر اينکه رفتن درون قرمه سبزي کار هر لوبيايي نيست! لوبي کوچولو پيرامون خود را بررسي کرد و سعي کرد دوستي پيدا کند. خوشبختانه لوبي توانست دوستان زيادي پيدا کند. از جمله، سبزيجات و گوشت. البته لوبي کوچولو بين دو راهي مانده بود که آيا با گوشت دوست شود يا سبزيجات؟ آخر، سبزيجات از خاک مي رويند، به قول ما انسان ها «خاکي و صميمي هستند». اما درباره ي گوشت ها، چنين چيزي غير ممکن است! گوشت ها بسيار ناز و عشوه مي دهند. اما به نوع گوشت هم بستگي دارد. گوشت گوسفندي مهربان است ولي گوشت گاو کمي صبر و حوصله مي خواهد. ساعاتي از زمان پخته شدن قرمه سبزي مي گذشت. حالا وقت اضافه کردن ادويه به قرمه سبزي بود. بگذاريد از اخلاق ادويه ها هم کمي بگويم: آنها مانند گروه نجات عمل مي کنند و سريعا همه ي لوبياها، سبزيجات و گوشت ها را براي مزه دار شدن آماده مي کردند. خلاصه، وقت خوردن غذا شد. اعضاي خانواده دور ميز نشستند و شروع کردند به خوردن غذا. لوبي کوچولو آنقدر ذوق زده شده بود که دست دوستان لوبيايي، گوشت و سبزي  اش را گرفت و درست وسط ظرف خورشت ايستادند.

آنها آنقدر بالا و‌ پايين پريدند که خانواده با چشمان گرد شده به قرمه سبزي نگاه مي کردند.

 

 

 

چراغ خواب صورتي

فائزه يعقوبي

نيمه هاي شب بود. داشتم برنامه هاي تلويزيون را به همراه بابا تماشا ميکردم که مامان صدام کرد و گفت: «قشنگم دختر نازم سمين جونم پاشو برو ديگه وقت خوابه ديگه بايد بري تو اتاقت»!

کمي اين پا و آن پا کردم گفتم مامان ميشه يکم ديگه پيش شما بمونم. مامان گفت: «نه سمين چون ديگه داره دير ميشه بايد بري تا فردا صبح سر حال باشي»! من با بي ميلي تمام پا شدم، رفتم تو اتاقم». وقتي وارد اتاقم شدم در اتاقم را بستم. تاريکي اتاق مرا به خود آورد. آخه من به مامان بابام نگفته بودم من از  تاريکي ميترسم. چراغ خواب هم نداشتم. چند بار بابام گفت واست يک چراغ خواب بگيرم اما من گفتم نه مگه بچه ام واسم ميخواي چراغ خواب بگيري! ولي من از تاريکي خيلي مي ترسيدم. اما روم نميشد بگم چراغ خواب مي خوام مي ترسيدم بابا و مامان بگن دختر به اين بزرگي از چي مي ترسي؟! خلاصه رفتم روي تختم خوابيدم. چشمامو بستم. هي فکرهاي وحشتناک به سرم ميزد. چشمامو باز ميکردم ميديدم پشت کمدم انگاري دستي داره تکون مي خوره. فوري پا ميشدم چراغ روشن ميکردم.  ميديدم نه، چيزي نيست فقط دست عروسک خرسيمه. نفس راحت ميکشيدم و مي رفتم روي تخت. دوباره از پشت پنجره صدا مي شنيدم؛ پا مي شدم لامپ روشن ميکردم مي ديدم نه اين چيزي نيست خلاصه من تا صبح چند بار اين کار تکرار شد تا نزديک صبح خوابم مي برد.فردا صبح با بي‌حوصلگي از خواب پا شدم رفتم سر ميز نشستم کلاً خواب آلود بودم. سر ميز بابا گفت: «دختر قشنگم ديشب جايي نگهباني ميدادي»؟ از حرف بابا خنده ام گرفت. گفتم: «نه بابا جون کمي بد خوابيدم آخه روم نميشد بگم که من از تاريکي مي ترسم».  بابام رفت سرکار. به مامان در کارهاي خونه کمک کردم؛ تا عصر که بابا برگردد، مامان به کارم گرفت. فقط چند دقيقه يک بار ميگفت: «دخترکم اگه کاري داري، اگه خسته شدي برو من تنهايي به کارم ميرسم». اولين بار که گفت؛  با گوشه چشم نگاهي به مامان کردم گفتم: «پس من رفتم». مامان با صداي نيمه بلند گفت: «کجا؟! زود باش کمکم کن»! بعد از کلي کار در حد خونه تکوني، عصر که بابا واد خونه شد دستش يک جعبه خيلي بزرگ و رنگي بود. با تعجب گفتم: «بابا جون اين چيه ديگه»؟!  با لبخندي گفت: «اين چراغ خواب صورتي براي شما دخترکم».  گفتم: «چرا خواب صورتي اما مگه من بچه ام باباجون»! بابام با لبخندي که در لب داشت، گفت: «دخترم من تا صبح ديدم چند بار برق رو خاموش و روشن کردي، ميدونم شما دختر بابا از تاريکي مي ترسي». با کمي خجالت به بابا نگاه کردم و گفتم: «بابا جون شما چقدر خوب حواستون به من هست چقدر من شماها رو دوست دادم، پس بريم نصبش کنيم». چقدر خوب شد. مثل بچه دو ساله ها ميپريدم هوا و کلي خوشحال بودم. اگه بدونين چقدر چراغم خوشگل بود، چه رنگ قشنگي داشت. خلاصه من اون شب رفتم تو اتاقم و با خيال راحت تا صبح خوابم برد. چقدر چراغ صورتي دوست داشتم.

 

 

 

نازنين زهرا طاهريان

ديروز داشتم در آشپزخانه ظرف مي شستم، از کيسه خريدهاي مادرم صدايي شنيدم. گوش کردم، متوجه شدم که چيزهايي که خريده، دارند با هم بحث مي کنند:

اولي گفت: «سلام، من سوسيس هستم، اسم تو چيه»؟

دومي گفت: «اسم من سوسيس کاري هستم». سوسيس گفت: «چه اسم عجيب غريبي داري»! سوسيس کاري گفت: «چرا عجيبه؟ من از خانواده تو هستم؛ حالا ولش کن، تو مواد درونت چيه»؟ سوسيس گفت: «مواد من گوشت قرمز، سبزيجات، ادويه جات، ليمو حالا تو بگو مواد تو چيه»؟ سوسيس کاري گفت: «خب مواد من همين ها هست، سس کچاپ و پودر کاري هم هست». سوسيس گفت: «چه موادي! به نظرم بايد خيلي تند باشي»! سوسيس کاري گفت: «تند هستم، اما خوشمزه ام»! سوسيس گفت: «از من که خوشمزه تر نيستي»! سوسيس کاري گفت: «اتفاقاً خيلي ها از مزه ام تعريف کردن! مطمئنم که همه از مزه من بيشتر خوششون مياد». در همين موقع مادرم آمد و سوسيس ها و بقيه خوردني هايي که خريده بود را در يخچال گذاشت و من متوجه ادامه صحبت هايشان نشدم.