فيرحي و تدوين فقه سياسي


یادداشت |

مهران موذني- هفته گذشته، نشست علمي «نقد و بررسي آراء و انديشه سياسي دکتر داود فيرحي» در خانه انديشمندان علوم انساني با حضور برخي چهره‌هاي سرشناس اين شاخه برگذار شد. دکتر احمد بستاني، عضو هيئت علمي گروه علوم سياسي دانشگاه خوارزمي ضمن اشاره به تدوين فقه سياسي به عنوان بزرگ‌ترين دستاورد داود فيرحي گفت: دکتر فيرحي دغدغه‌اي دوگانه داشت. يعني به توازني بين حوزه و دانشگاه قائل بود. به طوري که در ميان هر دو گروه حائز احترام بود و حرف‌هايي براي گفتن داشت. من با تمام ابتکارات مرحوم فيرحي موافق نيستم. اما معتقدم که گام‌هايي روبه‌جلو در مطالعه سنت انديشه سياسي اسلامي به حساب مي‌آيند. اولين ابتکار ايشان که شايد مهم‌ترينشان باشد، تلاش ايشان براي تأسيس دانش فقه سياسي به عنوان يک حوزه مطالعاتي است. اصطلاح فقه سياسي با ويژگي‌هاي امروزي‌اش زاييده فضاي پس از انقلاب اسلامي است. اوايل انقلاب کتاب الاحکام السلطانيه به زبان عربي با تيراژي 500تايي به چاپ رسيد. اين نشان‌دهنده نياز آن زمان به اين موضوع بود. در اوايل دهه 70 برخي روحانيون نوانديش مثل دکتر کديور و دکتر فيرحي اولين امور در جهت تدوين دانش فقه سياسي را انجام دادند. دکتر فيرحي پايان‌نامه کارشناسي ارشدش را همان موقع زير نظر دکتر طباطبايي با موضوع فقه و سلطنت در دوره قاجار کار کرد که هيچگاه منتشر هم نشد. دکتر فيرحي معتقد بود که فقه دانش اساسي سياسي در تمدن اسلامي است. البته انديشمندان عرب آن را پيش‌تر گفته بودند. ايشان به همين دليل معتقد بود که براي شناختن سياست در تمدن اسلامي، بايد بر اين دانش متمرکز شويم.

اين خودش موجب تلاشي براي احياي فقه سياسي با تمام جنبه‌هايش مثل مفروضات، مکاتب، ملزومات و تاريخچه آن شد تا بتوانيم آن را در چارچوب يک دانش آکادميک مورد مطالعه قرار دهيم. به اين منظور که دانشگاهيان مخاطب آن باشند. امروزه مي‌بينيم که فقه سياسي به دانشي گفت‌و‌گوپذير تبديل شده که مي‌توان درباره مفروضات و مکاتبش بحث کرد. کاري که دکتر فيرحي درباره نائيني انجام داد، نمونه‌اي از همين موضوع است. ديگر مشارکت مرحوم فيرحي، پرداختن به انديشه سياسي اسلامي با محوريت فقه يا به عبارتي، تجدد سياسي است. تجدد سياسي در معناي قانون‌گرايي، برابري، آزادي، تحزب و... که دستاوردهاي سياسي مدرنيته به حساب مي‌آيند. دکتر فيرحي براي اين کار يک وجه سلبي و يک وجه ايجابي را دنبال مي‌کرد. منظور از وجه سلبي خوانش قرائت‌هاي اقتدارگرايانه از نصوص در ميان فقهاست. وجه ايجابي به منظور تلاش براي انجام نوعي خوانش مدرن و دموکراتيک از فقه است. يعني فعال کردن آن ظرفيت‌هايي از فقه که اين امکان را مي‌دهد. ايشان از اصطلاح «فقه مدني» استفاده نکرد. اما ترجيح من استفاده از اين اصطلاح است. البته منظورم از واژه «مدني» به آن چيزي نيست که در حقوق مدني استفاده مي‌شود. بلکه آن چيزي است که در ادبيات انديشه سياسي در اصطلاح «الهيات مدني» استفاده مي‌کنيم. يعني تلاشي که برخي پايه‌گذاران مدرنيته مثل هابز و لاک براي آشتي دادن بين الهيات مسيحي و الزامات دولت مدرن در جوامع جديد انجام دادند. بخش عمده لوياتان هابز تفسير کتاب مقدس و به نوعي گفت‌وگو با آن است است. رساله الهيات سياسي اسپينوزا نيز نوعي چرخش تفسيري در فهم کتاب مقدس به حساب مي‌آيد. به اين شاخه مطالعاتي «الهيات مدني» گفته مي‌شود. من آثار دکتر فيرحي را در همين مسير مي‌بينم که تلاش بسيار مبارکي هستند در جهت توانمندي، پاسخگويي و پرباري دانش فقه. همچنين ساختن نوعي الگوي سياسيِ افقي از فقه براي جايگزينيِ الگوي سياسيِ عمودي که به دنبال اقتدار از بالا به پايين بود. هدف از الهيات سياسي افقي همبستگي، پيوستگي و قرارداد است. از همين جهت، علي‌رغم اختلاف نظري که با ايشان داشتم، از نظراتشان لذت مي‌بردم. نکته سوم، بهره‌گيري از الگوهاي پس از چرخش زباني با هدف استفاده از آن‌ها در حوزه انديشه‌ سياسي در اسلام است. با اينکه انديشمندان عرب به علت نزديکي با سنت فرانسوي در اين زمينه کارهايي انجام داده بودند، از نظر من کاري که دکتر فيرحي انجام مي‌داد، از اصالت برخوردار بود. ايشان علي‌رغم اينکه از آراي ديگران بهره مي‌برد، ابتکارات خودش را داشت.

دکتر محسن برهاني، حقوق‌دان، وکيل دادگستري و از مدرسين دانشگاه تهران تشخيص فقه از نافقه و تبيين ظرفيت‌هاي فقه براي ارائه خوانش‌هاي مختلف را دغدغه‌هاي جدي فيرحي معرفي کرد و در اين باره افزود: در حال حاضر برخي محدوديت‌هاي کشور به اسم فقه تمام مي‌شود. به طوري که بعضي افراد حتي حاضر نيستند به اين موضوع فکر کنند که شايد اصلاً در چنين موارد با فقه مواجه نباشند. ما هم‌اکنون با مجموعه اي روبه‌رو هستيم که نمي‌دانيم کدام بخش‌هاي آن ناشي از فقه است. تلاشي که مرحوم فيرحي مخصوصا در مقدمه کتاب «فقه و سياست» کرد، سعي براي روشن کردن اين موضوع است تا مشخص کند که اصلاً ماجراي فقه و نسبت آن با آزادي شهروندان به چه صورت است. و اينکه آيا مسائلي که ما امروز با آن رو‌به‌رو هستيم، اساساً منتسب به فقه هستند؟ در صورتي که فقهي باشند، آيا جزو ذاتيان فقه قرار مي‌گيرند؟ يعني اگر شما به فقه معتقد باشيد، بايد به نوع خاصي از حاکميت معتقد باشيد يا مي‌شود گفت که‌ اين هم يکي از فقه‌هاست؟ پس ما با دو مسئله طرفيم. تميز دادن فقه از نافقه و تشخيص اينکه چيزي در کنار ساير فقه‌ها فقه است. اينکه بخواهيم ضرورتاً الگويي را مشخص کنيم و بگوييم چيزي جز اين فقه نيست و همه مسائل 150 سال اخير آورده فقه است، نياز به تأمل جدي دارد. اما چرا اين را عرض مي‌کنم؟ تصور من اين است که بايد بر اساس دو تفکيک مذکور، بازانديشي صورت بگيرد. بر خلاف تصور موجود، فقه يک دانش متکثر است. همين که شما با فتاواي متفاوتي مواجهيد، مهر تاييدي بر اين موضوع است. در عين حال، فقه يک دانش حجت‌ساز است و هيچ فقيهي نمي‌گويد آنچه بدان رسيده است، عين واقعيت است. يعني هر مستنبطي با يک ادعاي واقع‌نمايي مواجه است. هيچ فقيهي در هيچ مقطعي به هيچ عنواني ادعا نکرده که کدام فقه حکم‌اله است. حتي طي هزار و 400 سال گذشته درباره دو رکعت بودن نماز صبح. هيچ فقيهي نيست که قسم بخورد در لوح محفوظ نماز صبح دو رکعت است. دقت داشته باشيد که اين در صورتي است که همگي درباره تعداد رکعت‌هاي نماز صبح اتفاق نظر دارند. با پذيرفتن اين موضوع، پاسخ دادن به مسائل اجتماعي و سياسي متفاوت مي‌شود. يعني ديگر در پاسخ به مسائل روز، ادعا نمي‌کنيم که حکم الهي به طور دقيق چيست. به نظر من، مرحوم فيرحي تلاش کرد تا اين مطلب را به جامعه سياسي منتقل کند. هرچند که انتقادي نيز همين‌جا به ايشان وارد است. به نظر مي‌رسد ايشان در تمامي نوشته‌هايش از ادبيات حوزوي فاصله گرفته است. دکتر فيرحي به جز در کتاب «در آستانه تجدد» که در آن ادبيات فقهي را زياد به کار رفته، اغلب از ادبيات مدرن سياسي استفاده کرده است. همين سبب شده تا مطالبش نتواند با حوزويان ارتباط برقرار کند. وقتي که ما با چنين دانشي مواجهيم، لازم است تا نگاهي به نحوه استنباط فقيه در اين دانش متکثر داشته باشيم. اينکه ببينيم آيا پيش‌فرض‌هاي فقيه در نحوه چينش نصوص تاثيرگذار است؟ البته منظور من به نحو موجبه جزئيه است و نه موجبه کليه. يعني تميز دادن فقيهي که دغدغه‌اش مداخله حداکثري مردم در حکومت باشد و فقيهي که به دنبال برقراري رابطه بين چوپان و گوسفندان ميان مردم و حاکميت باشد. و تشخيص اينکه نصوصي که اين دو فقيه براي ادعاي رسيدن به حکم‌اله روي آن‌ها دست مي‌گذارند به چه شکل است و نقطه شروعشان چيست؟ اينجاست که اگر انديشمندي از دل همين فقه انديشه اقتدارگرايي داشته باشد، شيخ فضل‌الله نوري مي‌شود و فقيهي با همين نصوص و روايات مي‌شود ميرزاي نائيني. شما نمي‌توانيد بگوييد آنچه که ميرزاي نائيني به آن رسيده فقه نيست. کما اينکه همين حرف را درباره شيخ فضل‌الله نوري نمي‌توان گفت. در ادامه، دکتر مهدي فدايي مهربان، عضو هيئت علمي گروه علوم سياسي دانشگاه تهران و از پژوهشگران حوزه فلسفه و عرفان از تلاش‌هاي فيرحي براي پرداختن به جايگاه مهم فقه به نسبت دانش‌هاي ديگري چون کلام، فلسفه و عرفان پرداخت. وي عنوان کرد: دکتر فيرحي پارادايم انديشه سياسي نظام قديم عالم اسلام را از نظام جديد تفکيک مي‌کرد. بحث‌هاي مفصلي نيز در اين باره داشت. من فکر مي‌کنم علت اين کارشان، بسنده نکردن به فقه سنتي بود. اما پرسش اينجاست که اصلا چرا فقه؟ بسياري در تاريخ ايران اين سوال را پرسيده‌اند. ايرانيان در طول تاريخشان متولي دانش‌هاي متعددي از جمله فلسفه، عرفان، کلام و... بوده‌اند. مي‌گويند کربن نيز اواخر عمرش از شايگان همين سوال را پرسيده است. بسياري به اين پرسش جواب دادند. اشتراوس مي‌گويد: فقه سلاحي داشت که ديگران نداشتند و آن سلاح تکفير بود. چرا که به طور مثال، عرفا چنين امکاني را نداشتند. اما علل ديگري هم وجود دارد. مثلا اينکه فقها از استقلال مالي برخوردار بودند. نکته ديگر اينکه فقها ابزار قضاوت را نيز در اختيار داشتند. چرا که استخراج احکام و در نتيجه، نظام قضايي در دست آن‌ها بود. همه اين‌ها باعث قدرت گرفتن فقه مي‌شد. اينطور شد که کساني مثل جابري فقه را بزرگ‌ترين دانش تمدن اسلامي در نظر گرفتند. دکتر فيرحي نيز اين نظر را پذيرفته بود. از اين جهت،‌ معتقد بود که بايد روي آن کار شود. در واقع، ايده فقه سياسي از همينجا شکل گرفت. زماني که رساله دکترايم را مي‌نوشتم و نسخه‌هاي خطي برخي رساله‌ها را مي‌خواندم، به نکته جالبي برخوردم و آن اين بود که وقتي حکمت نظري را شرح مي‌دادند و نوبت به حکمت عملي مي‌رسيد، فقه را جايگزين فرونسيس مي‌کردند. در برخي از رسالات بخش‌هاي ديگري از حکمت عملي هم جايشان را به فقه داده‌اند. بنابراين، فقه دست برتر را در تمدن اسلامي پيدا کرد. البته من به اينکه فقه بزرگ‌ترين دانش تمدن اسلامي است، ترديد دارم. توفّق فقه در واقع توفّق قدرت و شوکت بود. اما ادب و عرفان از زاويه معرفتي، برد اجتماعي بيش‌تري داشتند. چرا که فقه دانشي کاملا تخصصي و فني بود و تنها عده محدودي مي‌توانستند از آن آگاهي پيدا کنند. نکته مهمي که در فقه وجود دارد اين است که انسان‌ها را به دو گروه مراجع و مقلدين تقسيم مي‌کند. در واقع، فقه سنتي از همان ابتدا نظامي اقتدارگرا را شکل مي‌داد. پروژه دکتر فيرحي پرداختن به اين موضوع بود. اين مسئله که مي‌گويند آراي شيخ فضل‌الله نوري و آراي نائيني، هردو خوانش‌هايي از فقه هستند، مربوط به همينجاست. اينکه ببينيم آيا فقه چنين ظرفيتي دارد که از دلش يک انديشه سياسي جديد مثل نائيني بيرون آيد يا خير. نائيني مشروطه‌خواهي را تئوريزه کرده است. بايد به اين موضوع توجه داشته باشيم. دکتر فيرحي از سر آگاهي سراغ انديشه‌هاي جديد رفته بود. ايشان علاوه بر اينکه فقه را مي‌خواند، احساس مي‌کرد به مطالعه فوکو و نومعتزليان عرب نيز نياز دارد. به همين خاطر، دکتر فيرحي به يک روشنفکر ديني تبديل شد. ايشان در يکي از سخنراني‌هايشان از امام موسي صدر نقل قول کرده و گفته است: دين اگر واقعا دين باشد، بايد به درد دنياي ما بخورد. يعني اخلاق، روابط و زندگي ما را بهبود ببخشد. از نظر من، همينجا مي‌توان تفکيکي بين دين دنيوي و دين اخروي قائل شد. منظور از دين دنيوي، دين در پي عمل است که عقل فردي برايش موضوعويت دارد و جنبه‌هاي پراگماتيستي‌اش بيش‌تر است. اين در حالي است که مسئله دين اخروي عبوديت است. دکتر فيرحي براي اينکه منطق دروني گفتمان روشنفکري را بفهمد، به سراغ جابري رفت. چرا که متوجه شده بود که اگر بخواهد مثل استادش، دکتر طباطبايي يک تاريخ خطي را شرح دهد، ديگر نمي‌تواند به فقه سياسي جايگاهي بدهد. دکتر فيرحي تمايزي که جابري بين شرق عالم اسلام و غرب آن انجام مي‌داد را پذيرفت. بحث جابري اين بود که نشان دهد عقل در دنياي اسلام ناحيه‌اي است و منطق جهان‌شمولي ندارد. به همين علت، نقد دکتر طباطبايي به دکتر فيرحي اين بود که کار ايشان جامعه‌شناختي است و نه فلسفي. چرا که در کار فلسفي بايد يک منطق جهان‌شمول ارائه داد. البته خود دکتر طباطبايي نيز فلسفه ايراني صحبت مي‌کرد. اما آن را در طول يک فلسفه جهاني قرار مي‌داد. اين گفته ايشان معروف است که: فلسفه هگل از اين جهت که آلماني بود، جهاني شد و ما هم براي جهاني شدن، بايد فلسفه‌اي داشته باشيم. اما در نهايت، تصور من اين است که ايشان بر خلاف دکتر فيرحي از يک نظام جهان‌شمول صحبت مي‌کنند.

دکتر جهانگير معيني علمداري واپسين سخنراني بود که در اين نشست به بيان اظهاراتش پرداخت. وي به طور کلي، با گرفتن موضعي متفاوت درباره نسبت آراي فيرحي با ايدئولوژي عنوان کرد: دکتر فيرحي آن‌چنان ايدئولوژي را نمي‌پسنديد و عمدتاً آن را يک نظام بسته فکري مي‌دانست. از نظر من، اين نگاه ايشان برخاسته از جنبه‌هاي ليبرالي تفکرشان بود. البته درک من از ايدئولوژي با درک ايشان متفاوت است. تجربه شخصي من در برخورد با دکتر فيرحي از طمأنينه و آرامش رفتاري ايشان حکايت دارد. اما وقتي وارد بحث‌هاي ايدئولوژيک مي‌شديم، هيجان ايدئولوژيک در گفته‌هاي ايشان مشخص مي‌شد. جدال‌هاي ايشان با دکتر طباطبايي نيز اوج اين جدال‌هاي ايدئولوژيک بود. من ابتدائاً درک خودم  از ايدئولوژي را شرح مي‌دهم تا از سوءبرداشت‌ها جلوگيري شود. افرادي مثل ماکس وبر، پل ريکور، مارک اوژه تعريفي از ايدئولوژي ارائه دادند و آن را نظامي بسته تعريف نکردند. آن‌ها کساني را در دسته ايدئولوژي قرار دادند که به دنبال يک جهان نظم‌يافته و در سياست، پي يک نظام به سامان هستند. در اين تعريف، دو کارکرد اساسي قرار دارد. يک اينکه ايدئولوژي در جامعه به دنبال نوعي انتگراسيون است. دکتر فيرحي نيز در تمام آثارش به دنبال چنين چيزي بود. ايشان به خصوص در اواخر دوران اصلاحات از پراکندگي آرا، فقدان نظم و واگرايي نيروها احساس ناآرامي مي‌کرد. دکتر فيرحي در اواخر دوران رياست‌جمهوري آقاي روحاني نيز اين‌چنين بود. دوم اينکه ايدئولوژي‌ها در اين تلقي به دنبال نفي نيستند. بلکه در پي تجويز بايدها هستند. تقريباً در بسياري از آثار دکتر فيرحي مي‌بينيم که ايشان به تصويري از يک جامعه مطلوب رسيده‌اند. البته مي‌شود گفت که يک دغدغه سياسي براي ايران در پس اين نگاه وجود داشته است. ايشان به دنبال آشتي دادن برخي تضادها، مثل سنت و تجدد، انديشه‌هاي اسلامي و غربي بود تا جلوي هرگونه واگرايي که به از بين رفتن انسجام ختم مي‌شد، بايستد. اين نوع نگاه ايدئولوژيک چندين ويژگي دارد که در دکتر فيرحي نيز ديده مي‌شود. يکي از آن‌ها اين است که ايدئولوژي به دنبال مسلط کردن مشروعيت‌هاي جديدي است که محکم‌تر و ماندگارتر از مشروعيت‌هاي قبلي باشد. از نظر من بحث‌هاي ايشان درباره به روز بودن، سازش با دنيا و ايستادن بين اکنونيت و ميراث گذشته، به تلاش ايشان براي رسيدن به نظام مشروعي جديد بر مي‌گردد.