نقدي بر نمايش «مولن روژ»: به ظاهر مدعي


نقد |

مهران موذني

 

نمايش مولن روژ چند روزي است به نقل محافل هنري گرگان تبديل شده است. اثري که به واسطه نامش، ظاهراً داعيه‌دار فرهنگ گرگان به حساب مي‌آيد. هدف از اين يادداشت، نقد و بررسي مولن روژ در قامت يک اثر نمايشي است.

 

معيارهاي اين نقد

اساس و چارچوب يادداشت انتقادي فعلي در شماره 2882 روزنامه گلشن مهر که در تاريخ 4 آذر 1403 به چاپ رسيد، به تفصيل شرح داده شده است. از اين رو، صراحتاً چنين ادعايي مي‌کنيم که براي اين نقد و هرکدام از نقدهاي آيندمان از بنياد تفکري برخورداريم. در يادداشت مذکور، هنر نمايشي را ((بياني اصيل از حقيقت منسجم و معناداري، در قالب بازتاب ساختار شکلي روزمره در بستر يک جامعه، براي فهم مخاطب آن جامعه)) تعريف کرديم. چنانچه هنوز يادداشت مذکور را مطالعه نکرده‌ايد، چرايي تبيين اين تعريف برايتان مبهم خواهد بود.

 

مولن روژ چه بود؟

با مقايسه مولن روژ و اثر قبلي کارگردان آن، مي‌توان به سادگي پي برد که آگاهي او بر شرايط فرهنگي ايران در دهه 50، بيش‌تر از تسلط او بر ساختار تاريخي و اسطوره‌اي شاهنامه است. از اين جهت، کليت کم‌نقص‌تري را از فرهنگ ايران (نه گرگان) در اثر تازه‌ترش ترسيم کرده است. اما اين کليت را در يک عبارت کوتاه مي‌توان خلاصه کرد: مجموعه‌اي غير منسجم از روزمرگي‌هاي يک خانواده در سال 1357. مولن روژ به علت حضور در سنت و فرهنگ ايران، خود را تا حدي به مخاطب عام ايراني نزديک مي‌کند. مولن روژ تا جايي پيش مي‌رود که تا حد توانش بازتاب ساختاري شکل روزمره را انجام دهد. مولن روژ مملو از کنايه‌هاي کوچه‌بازاري است که مخاطب ايراني آن‌ها را مي‌فهمد. همچنين شخصيت‌هاي آن نيز رنگ و بوي ايراني دارند. به طور مثال، در بزنگاه‌ها به درگاه خدا متوسل مي‌شوند. اين يکي از مواردي است که در آثار اقتباسي اين روزهاي تئاتر گرگان به آن‌ها توجه نمي‌شود. يعني زيست ايراني شخصيت‌ها. مخاطب شرقي جهان را در هستي‌شناسي‌اش همواره با خدا مي‌شناسد و در مواجهه با مشکلات به او پناه مي‌برد. هرچقدر مخاطب عام بتواند بهتر الگوهاي رفتاري شخصيت‌هاي داستان را با الگوهاي رفتاري زندگي روزمره‌اش مطابقت دهد، اثر را بيش‌تر مي‌فهمد. به عبارتي، مخاطب عامي که در حال تماشاي اين نمايش است براي درک معنا و مفهوم آن نياز دارد که الگوي ادراکي خود را بر روي فرم پياده‌سازي و اجراي نمايش منطبق کند. مولن روژ علي‌رغم اينکه واجد بسياري از اين مؤلفه‌هاست، در نهايت از انجام آنچه که بايد، باز مي‌ماند که آن، بياني اصيل از حقيقت منسجم و معناداري، در قالب بازتاب ساختار شکلي روزمره در بستر يک جامعه، براي فهم مخاطب آن جامعه است. در اين باره، ذيل سرتيترهاي ديگر اين يادداشت به تفصيل خواهيم گفت.

 

مولن روژ چگونه بود؟

مولن روژ را مي‌توان مجموعه‌اي از اپيزودهاي نامنسجم دانست. 50 دقيقه ابتدايي اثر را در نظر آوريد. امکان جابه‌جايي اکثر صحنه‌هاي اين 50 دقيقه بدون وارد شدن صدمه‌اي به خط داستاني اثر وجود دارد. يعني رابطه علت و معلولي خاصي بين بسياري از اين صحنه‌ها و در نتيجه، پي‌رنگ قدرتمندي در اثر وجود ندارد. فقدان پي‌رنگ ايراد بزرگي بود که سبب شد کشش کافي در اثر وجود نداشته باشد. شايد اولين گره‌افکني مولن روژ صحنه‌اي بود که استخوان‌ها در زيرزمين کشف شد. اما همين گره نيز به سرعت باز شد تا مخاطب بازي ديگر نداند چرا همچنان به تماشاي اثر نشسته است. دومين گره نيز زماني افتاد که نادر اعتراف به کشتن شعبان کرد. آن هم در دقايق پاياني کار! حضور کم‌رنگ تماشاچيان، علي‌رغم تبليغات پيرامون اثر، نام پر زرق و برق آن و تخفيف‌هاي چندين باره 50 درصدي را مي‌توان بازتابي از همين فقدان کشش داستاني دانست. در نظر بگيريد که مولن روژ زيستي کاملا درون‌سنت دارد. اين يعني مخاطب عام ايراني با اثري از بکت يا سارتر طرف نيست که به علت تفاوت در مباني فکري از آن دوري گزيند. چاشني کمدي کار نيز اصولاً بايد بر تماشاچيان آن مي‌افزود. اما روي هم رفته، اين‌چنين نشد و اثر از آنچه که مي‌خواست باز ماند.

 

مولن روژ چه نبود؟

مولن روژ در مهم‌ترين موضوعي که داعيه‌دار آن بود، شکست خورد. چرا که نتوانست جغرافياي خودش را بيافريند. مخاطب يک اثر نمايشي پيش از درک معنا و مفهوم مورد نظر، نياز دارد تا اثر را مطابق با الگوي ادراکي خودش ببيند. اگر داستان نمايشي در گرگان اتفاق مي‌افتد، مخاطب بايد آن را آن‌طور که گرگان را مي‌شناسد، دريابد. اينجاست که جاي دارد از کارگردان اثر بپرسيم آيا گرگان تنها در لهجه گرگاني خلاصه مي‌شود؟ آيا لهجه تنها عنصر فرهنگي گرگان است؟ آيا شما فرهنگ گرگان را تنها در همين حد مي‌شناسيد؟ اينکه پيش از برخي صحنه‌ها اعلام شود «گرگان، آذر 57» نوعي ديکته کردن نيست؟ بسنده کردن به اين نوع رويکرد، نشان از ضعف فرم اجرايي اثر دارد. از اين رو که مولن روژ نه تنها از عناصر فرهنگي متنوعي براي القاي جغرافياي گرگان بي‌بهره است، بلکه حتي نمي‌تواند جغرافياي گرگان را در پي‌رنگ خودش جاي دهد. يعني نمي‌تواند داستان را طوري جلو ببرد که اگر از خيابان‌هاي شهر ديگري جز گرگان در آن اسم برده مي‌شد، دچار مشکل شود. جغرافياي گرگان در مولن روژ تنها در نشانه‌هايي گذرا خلاصه مي‌شود. مولن روژ جغرافياي گرگان را نمي‌آفريند. حتي تلاشي هم براي ايجاد جغرافيا نمي‌کند و از عناصري چون موسيقي براي خلق آن غافل مي‌ماند. چيزي که در اين اثر ديده مي‌شود، زيست ايراني خانواده‌اي است که سنخيت چنداني با گرگاني‌ها ندارد و ممکن است در هر جايي از ايران باشد. براي اين کار، تنها کافي است لهجه بازيگران و برخي اسامي را تغيير داد. با اين وجود، واقعه 5 آذر به يکباره مانند وصله‌اي به داستان پيوست مي‌شود. در واقع اثر اصلاً ارتباطي با اين واقعه ندارد و از داستان خاصي بهره‌مند نيست تا 5 آذر را در آن بگنجاند. داستان طوري پيش مي‌رود که تنها گره آن پس از گذر 50 دقيقه، دقايقي قبل از واقعه 5 آذر افکنده و گشوده مي‌شود. گويي که روايت اثر به اتمام رسيده. اما همچنان اصرار به ادامه دادن دارد و تصميم مي‌گيرد در داستاني که اصلاً شروع نشده و سرتاسر روزمرگي بدون گره بوده است، واقعه‌اي بيفزايد. آن هم فقط در 10 دقيقه پاياني! 5 آذر نه مي‌تواند مثل اشغال خاک ايران توسط متفقين در «سمفوني مردگان» در جريان داستان قرار بگيرد و نه حتي مي‌تواند نقطه عطفي در داستان باشد. واقعه 5 آذر تنها هست که باشد. چرا که سازندگان اثر مايل‌اند داعيه‌دار روايت تاريخ گرگان باشند. از همين رو به چنين داستان خام و غير منسجمي که با ارفاق داستان محسوب مي‌شود، واقعه‌اي چون 5 آذر را به مبتديانه‌ترين شکل افزوده‌اند. مولن روژ از «ارائه بياني اصيل از حقيقت منسجم و معنادار» که بخشي از تعريف ارائه شده ما از هنر نمايشي در ايران است نيز ناتوان است. (براي چرايي اين تعريف، ارجاع شود به  شماره 2882 روزنامه گلشن مهر که در تاريخ 4 آذر 1403 به چاپ رسيد) در واقع، مولن روژ اصلاً حقيقت منسجم و معناداري را در بر نمي‌گيرد که بخواهد بياني از آن ارائه کند. به عبارتي،

اصلاً حرفي براي گفتن ندارد و تنها مکالماتي روزمره، آغشته به طنزي سخيف با عناصري چون آفتابه و آب حوض است که با تکرار آن، بر بار ابتذالش مي‌افزايد. کار به کجا رسيده که مدعيان فرهنگ براي خنداندن مخاطب به چنين عناصر سخيفي متوسل

 

 

محمدحسين شعباني

 

مي‌شوند؟ همه اين‌ها در حالي است که نمايشنامه

اثر پتانسيل ارائه حقيقتي منسجم و معنادار را دارد و از آن سر باز مي‌زند. مولن روژ شخصيت‌هايي با ايدئولوژي‌هاي مختلف را در بر مي‌گيرد که با يکديگر کنش و واکنش دارند. شعبان که خود متعلق به ايدئولوژي خاصي است کشته مي‌شود. نادر که از ايدئولوژي ديگري است و خودش را از اين بابت مقصر مي‌داند، آن را با هدي که از سنخ خودش است،

در ميان مي‌گذارد. با همه اين‌ها، اثر عاري از تلاقي ايدئولوژي‌هاست. تلاش مولن روژ بر اين است که تنها از نشانه‌ها بهره بگيرد. روسري خاص هدي، شعرهاي ايدئولوژيک، لباس‌هاي روشنفکرانه رمضان و محاسن پرپشت کيوان. مولن روژ سعي مي‌کند تا نمايشِ نشانه‌ها باشد و تنها وجهي که مي‌تواند تمايز بين ايدئولوژي‌ها بازنمايي کند نيز در نشانه‌ها خلاصه مي‌شود. از اين رو، شخصيت‌هاي داستان اگرچه که با ايدئولوژي‌هاي متفاوتشان رو‌به‌روي هم قرار مي‌گيرند، اما تفاوت‌هاي ايدئولوژيکشان در اين برخوردها نمايان نمي‌شود. آن‌ها تنها با يکديگر مخالف‌اند، بدون آنکه بدانند چرا. اين تفاوت تنها در لباس‌هايشان و اين دست از نشانه‌ها هويداست و نه در اختلافات فکري آن‌ها. غافل از اينکه بهره‌گيري از عناصري مثل روسري و لباس و محاسن پرپشت، تنها ماکتي (بخوانيد مترسکي) از شخصيت‌هاي ايدئولوژيک مي‌سازد. براي خلق چنين شخصيت‌هايي بايد در سطحي‌ترين شکل ممکن هم که شده ايدئولوژي بلد بود. در مجموع مي‌توان مولن روژ را داراي برخي مولفه‌ها براي آنچه که بايد باشد دانست. چيزي که کار را خراب مي‌کند و موجب شکست اثر مي‌شود، اين است که اثر تلاشي براي رسيدن به آن نمي‌کند. نه تلاش مي‌کند تا پي رنگ بيافريند، نه سعي در خلق شخصيت‌ها و بيان حقيقتي منسجم و معنادار دارد. تمام اين‌ها سبب شد تا مولن روژ علي‌رغم حضور درون‌سنت و برخورداري از طنز (از نوع سخيف امروزي‌اش) و نوستالژي که همگي براي مخاطب عام جذاب است، شاهد چندان استقبالي نباشد.