صفحه ادبیات کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
يادداشت دبير صفحه
آزاده حسيني
در صد و نودمين چاپ اين صفحه، با تبريک روز دانشجو به دانشجويان گلشن مهري؛ متن هاي اين هفته را اختصاص مي دهيم به دانشجوياني که سال ها در کنار ما نوشتند و با هم در همايش هاي مختلف روي صحنه رفتيم، از سعدي و حافظ و شاهنامه فردوسي خوانديم و تازه ترين متن هاي يکديگر را شنيديم. سال آخر دبيرستان سرشار از تجربه و بزرگتر از هم مدرسه اي ها در آستانه يکي از مهم ترين و بزرگ ترين تغيير زندگي پس از هجده سالگي قرار مي گيريم. و بعد در فاصله چند ماه، مي شويم سال اولي بي تجربه در دانشگاهي دور يا نزديک که از همه کوچک تريم و پر از دلهره و شوق به آغوش جهان رو به رو پيش مي رويم. در روزنامه گلشن مهر سعي داشتيم با جبران خواب آلودگي نهادهاي مربوط به کودکان و نوجوانان استان، شرايطي فراهم کنيم که هر فرد خودش باشد، بدون ادا و ادعا و فرم هاي از پيش تعيين شده.
شاملو بخوانيم
در کنار مجموعه هاي شعر، شاملو ترجمه هايي هم داشته، که يکي از اين ترجمه هاي موفق و معروف از شعرهاي مارگوت بيکل است با صداي خود شاملو منتشر شده. معروفيت و محبوبيت اين شعرها گاهي چنان است که از زبان بيشتر مردم شنيده مي شود. گاهي حتي مي پندارند اين شعرها از خود شاملو است. شاملو از جمله شاعراني است که هميشه در بين نسل دانشجو طرفدار داشته و خواندن اشعارش را نشانه اي از روشن فکري تصور مي کردند. انتشار صوتي شعر شاعران مختلف کمک بزرگي در آشنايي عموم مردم با ادبيات محسوب مي شود. امروزه پادکست ها در انواع مختلف در دسترس است، اما زماني شاملو جزو اولين افرادي بود که مردم، بسياري از شعرهاي جهان را با صداي او شناختند. عبارت معروف «سکوت سرشار از ناگفته هاست» از شعر مارگوت بيکل با ترجمه و صداي احمد شاملو است که با هم مي خوانيم:
دلتنگي هاي آدمي را
باد ترانه اي مي خواند
روياهايش را
آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد
و هر دانه برفي به اشکي نريخته مي ماند،
سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق هاي نهان
و شگفتي هاي بر زبان نيامده.
در اين سکوت
حقيقت ما نهفته است.
حقيقت تو و من.
روزهاي آخر مدرسه
ماهان الوار زندي- دوازدهم کامپيوتر
بعد از گذشت دوازده سال تحصيلي قرار است آخرين روزهاي مدرسه را سپري کنم. طي دوازده سال افراد زيادي را شناختم و دوستان خوبي در اين راه بدست آوردم. خوب يا بد روزهايي را گذرانده ام که ديگر برنميگردد و قرار است دوره ي جديدي از زندگي را تجربه کنم. لحظات خوبي را در مدرسه با دوستان خود گذراندم و ميتوانم بگويم بهترين روزهايم را در سال هاي پنجم، دهم و يازدهم سپري کردم که خاطرات زيادي در اين سال هاي تحصيلي دارم. مسلماً دلم نميخواهد دوباره به عقب برگردم تا دوباره اين دوران را سپري کنم اما در هر صورت چيزهاي زيادي از مدرسه آموختم. بزرگ ترين چالش هايم در مدرسه زود بيدار شدن و مطالعه برخي درس هايي بود که به آنها علاقه اي نداشتم. اما به قول معروف چالش هايش هم برايم شيرين بود. قرار است وارد دوران جديدي از زندگي شوم يعني دانشگاه و بعدش سربازي، ايده اي ندارم که چگونه خواهد بود اما مطمئنم که روزي از تعريف کردن خاطرات دانشگاه و سربازي هم همانند تعريف کردن خاطرات مدرسه لذت خواهم برد. اميدوارم در دوره جديد زندگيم بتوانم موفق باشم و به خوبي بدرخشم.
سحر حسن زاده نوري -دوازدهم تجربي
راستش فکر رفتن به دانشگاه خيلي برايم حس خوبي است که دوازده سال درس خوندن و تلاش بالاخره نتيجه ميدهد و به آنجايي که دلت ميخواهد و آرزو داري برسي. حسي ارزشمند و تکرار نشدني که تو براي رسيدم به آن چيزي که آرزو داري، تلاش کني و به همان چيزي برسي که از بچگي خودت را در آن تصور ميکردي. خودم عاشق پزشکي هستم و از همان دوران راهنمايي علاقه مند به رشته تجربي شدم ولي بخاطر مسائلي اول به مدت يک ماه رشته انساني بودم و بعد دوباره رفتم به همان رشته اي که علاقه داشتم و عاشقش بودم. هرچند که مادرم خيلي مقاوت کرد که به علت ضعفم در درس رياضي، همان رشته انساني را ادامه دهم. اما علاقه بسيار شديدم بر ضعفم غلبه کرد و به خودم گفتم آدم يک بار حق انتخاب و زندگي دارد بهتر است به همان چيزي برسد که علاقه دارد. تازه از امسال شروع به خواندن کنکور کردم ولي متاسفانه با سخت گيري هاي مدرسه مجبوريم که هم مدرسه برويم و ظهر هم کلاس کنکور کلا سال سختي است. اما تمام سختي هايش وقتي نتيجه بگيري مي ارزد به همه چي. سال سخت و سرنوشت سازي که هر قدر تلاش کني، نتيجه ميگيري! و من آنقدر ميخوانم تا به رشته مورد علاقه ام برسم و ايمان دارم که تلاش هايم بدون نتيجه نمي ماند. علاقه ام به رشته پزشکي دانشگاه تهران است. وقتي که دختري وارد دانشگاه شود، کلا استقلال پيدا ميکند و خودش حق انتخاب دارد و ميتواند هرکاري که دلش ميخواهد، انجام دهد و کلا حق انتخاب براي همه چيز دارد و ديگر نيازي به اجازه و دخالت بقيه نيست و همين دانشگاه ميتواند سرنوشت و آينده آدم را تغيير دهد.
سوگند خبلي- دانشجوي ادبيات فارسي دانشگاه گرگان
من يک دانشجوام و احوالات دانشجو بودن هم دنياي خودش را دارد. مانند اولين روز دانشگاه که شوق زندگي تازه و ذوق عنوان جديدي به نام دانشجو بودن را در دلت احساس ميکني. گر چه اضطراب هم ميان دلت جا خوش مي کند که ممکن است تا صبح خواب را از چشمانت گرفته باشد. برخي از اضطراب هاي کوچکِ خنده دار هم وبال ذهنت مي شوند که نکند عادت هاي به جا مانده از مدرسه مانند واژه «اجازه» و يا «معلم» را در کلاس استفاده کنم! يا طبق عادت که از گربه واهمه دارم، در حياط جيغ بکشم و باعث خنده بقيه بشوم. يا هنگام آزمون الکترونيکي دير در جلسه حاضر بشوم و سايت ها بسته شود. و يا هنگام کنفرانس، در ميان اين همه افراد زبانم بگيرد. و هزار فکر ديگر که به مراتب در رفع خوره هاي فکري خود استاد ميشوي. چرا که دانشجو بودن شخصيتت را تکميل مي کند. استقلال، مسئوليت پذيري، کنترل زمان و به جا صحبت کردن و پيروي از حق خود را چه در مسير و چه در فضاي دانشگاه ناخودآگاه در وجود خودت پيدا مي کني! انتخاب درستِ رشته را هم، با اشتياق به کتاب ها و ميان تدريس استاد مي تواني محک بزني. براي من هميشه آموختن ادبيات، سرشار از ذوق است آنقدر که هر ترم را به شوق کتاب ها و جزوه هاي جديدِ پر از حرف براي گفتن، آغاز ميکنم. من از همان کودکي نوشتن را دوست داشتم و يادش بخير که در ايام نوجواني شعري درباره امام حسين (ع) نوشتم که پناه هميشگي ما بوده و است. به لطف دبير پر مهر روزنامه گلشن مهر به چاپ رسيد. خدا را شاکرم که ارسال و چاپ آثار من تا به حال ادامه داشت و به يقين براي هر اهل قلمي که نامش به عنوان نويسنده يک اثر بودن چاپ و ثبت مي شود، اتفاقي خوشايند و انگيزه اي قوي است.
به همين دليل تصميم به پرورش قلم خود گرفتم و آرزو داشتم به عنوان يک دانشجوي ادبيات تحصيل کنم تا سواد نوشتن و فکرم را به طور اختصاصي افزايش بدهم. از نظر من دانشجو بودن در هر رشته اي مسئوليت هايي دارد که در آينده هم با ما همراه است. به قول استاد، شما دانشجويان ادبيات، رفاقت واژگان را رقم مي زنيد و خالق يک شعر و متن هستيد. پس محتواي آثار شما خوراک فکر و روح مي شود. مراقب باشيد محتواي شما مسموم نباشد. مسئوليت من همان روز مشخص شد! محتواي هر قلم ممکن است چند فرد و بعد جامعه را درگير کند. پس فقط واژه دانشجو را به ناممان نچسبانيم. دانشجو بايد جوينده دانش گسترده و مسئوليت رشته خود باشد. از رفاقت واژه سخن گفتم، يکي از دغدغه هاي دانشگاه، انتخاب آدم هاي جديد است؛ چرا که رفقاي دانشگاهي همان کساني مي شوند که ممکن است قدمت رفاقت بيشتري را با آنها داشته باشي. اين که در فضاي بزرگ دانشگاه رفيق درست را انتخاب کني، مانند آن است که چند ترم مهم زندگي ات را پاس کرده باشي! باشد که به معني واقعي دانشجو باشيم و موثر در جايگاهي که انتخاب کرده ايم و جامعه اي که زندگي مي کنيم.
رکسانا سادات حسيني- مديريت بازرگاني. دانشگاه گنبدکاووس
گلشن مهر چند وقتي که نامي غريب، اما آشنا برام شده است. وقتي اسم آن را ميشنوم ياد چيزهايي مي افتم که از آن و با آن يادگرفته ام. سپس غمي از امروز به سراغم مياد که آنقدر دل مشغولي دارم که نميتوانم وقت بگذارم براي نوشتن در آن. از اواسط سال يازدهم بود که به طور ممتد متن مينوشتم براي چاپ هفتگي اين نشريه هر بار طوري که خودم آن را احساس مي کردم قلمم از قبل قوي ترميشد، و تأثير نوشتن هاي هفتگي بر اين قلم را امروزه که در دانشگاه هستم بيشتر از قبل متوجه خواهم شد. نوشتن هايي که در ظاهر ممکن است براي بعضي افراد بي اهميت باشد اما همين نوشته ها و مطالعه کردن ها و خواندن ها باعث به وجود آمدن ديدگاه هاي متفاوت در افراد ميشود. با ورود به مقطع آکادميک متوجه ميشويم که بايد مقاله بنويسيم، يا متوني را ترجمه کنيم، طوري که ساختار فارسي در آن به کار رود، يا تحقيقات درسي را به صورت نوشتاري تحويل دهيم. در اين مرحله متوجه تفاوت خودم (به عنوان فردي که هر هفته براي روزنامه گلستان مطلب مي نوشت)؛ با ساير همکلاسي ها مي شوم که بسيار قابل توجه و مهم است. امروزه به دلايل مختلفي دانشجويان ديگر آن حوصله سابق را ندارند و ترجيح ميدهند به جاي آنکه از ذهن خودشان بهره ببرند براي نوشتن مقالات و تحقيقات از انواع هوش هاي مصنوعي استفاده مي کنند تا کارشان راحت شود. و کمتر کساني هستند که از ذهن استفاده کنند اما نظر شخصي بنده است که اگر در گذشته نوشتن هاي ممتدي افراد انجام داده باشند، ميتوانند در اين مقطع از آن بهره ي کامل را ببرند و از ذهن خلاق خود استفاده کنند.
فاطمه دل دار- طلبه حوزه علميه فاطمه الزهرا
بندر ترکمن
قلم را مي چرخانيم و از آينده و حال مي نويسيم. کجا بوديم و به کجا ميرويم. اهدافمان را کنار هم ميگذاريم و يقين ميکنم که حاصل جمع شان ميشود موفقيت. در بهترين بازه زماني قرار گرفته ايم و همه چيز بستگي به تلاش و پشتکارمان دارد. اگر ميخواهيم فردايي آسوده داشته باشيم قطعا بايد آرامش امروز را کنار بگذاريم. چقدر خيال کرديم که ديگر مجبور نيستيم ساعت شش از خواب بيدار و آماده شويم و ليکن به قول معروف زهي خيال باطل. چرا که بايد چهار صبح از خواب بيدار شويم و تمرين سخنراني و ارائه دروس را با خود مرور کنيم. اما اين صبح بيدار شدن ها شيريني مطلب را زياد ميکند چرا که وقتي به سه سال پاياني مي انديشيم قوت قلب و چراغي در تاريکي ميشود اينکه مي شويم يک انسان کاملا مستقل و اين مستقل شدن با تلاش خودمان و متکي نبودن به کسي صورت گرفته. دي ماه باز هم بعد سيزده سال درس خواندن از رگ گردن به ما نزديک تر است و در کنار شب بيداري ها بايد دعا کنيم استاد امتحان نگيرد و دروسي همچون صرف و نحو مرکزي شود تا خيالمان آسوده گردد. چرا که استاد هميشه ميخواهد فراتر را بچسبيم. در اين دوره از زندگي ما دانش آموختگان بايد روي اخلاق کردار، رفتار و ظرفيت هايمان کار کنيم تا بتوانيم روي جامعه و مراکز آموزشي تاثيرات مثبت بگذاريم و افراد بيشتري را علاقه مند به دانش آموختن کنيم و الگوي صحيح براي افراد در پي دانش باشيم.
شميم شاه دادي
دانشجوي مهندسي صنايع و سيستم ها
تهران. دانشگاه علم و صنعت ايران
يادمه دوران کودکي، دائم روياي بزرگ شدن داشتم، بزرگ ترين آرزويم اين بود که مثل آدم بزرگها زندگي کنم. راستش را بخواهي آن زمان، تصورم از بزرگسالي خيلي جذاب بود و تصور استقلال، بدون اجازه خريد کردن و... خيلي روياي شيريني بود؛ اما زندگي طبق خيالات من پيش نرفت. هر چقدر سنم بالا ميرفت، سطل سطل از درياي خوشحالي ام کم ميشد و به عمق دغدغه هام اضافه. دوران دبيرستان پر از فراز و نشيب بود. هم در تکاپو شناخت خود بودم و هم در حال آجر آجر بنا کردن آينده. حتي فرصتي نبود روياهاي کودکي را مرور کنم و با آن خاطرات، لحظات شادي را سپري کنم. دقيقا همان موقع بود که فهميدم بايد کاري کنم، بايد ذهنم را از بند دغدغه ها رها کنم و براي دقايقي آرامش را مهمان روحم. براي همين نوشتن را شروع کردم. سعي کردم از چيزهايي بنويسم که ذهنم را به اسارت گرفته بود. کمي بعد از هيجاناتم نوشتم و مسابقات فوتبالي را نوجوانانه گزارش کردم و براي روزنامه فرستادم. همين پياده سازي احساساتم باعث شد که رفاقتم را با قلم شروع کنم، بيشتر بنويسم و در مکتبي قدم بگذارم که کلي به شخصيتم ارتقا بخشيد. در برنامه هاي گلشن مهر با نويسندگان برجسته و انسان هايي هم کلام شدم که شايد آنها چيزي از من به خاطر نداشته باشند؛ اما تکتک آن لحظات بود که ذهنم را رها کرده و به آن نظم بخشيد. چند وقتي است که وارد دنياي بزرگسالي جديدي شدم، دوباره ذهنم آشفته شده. زندگي دانشجويي يک تغيير اساسي در نظم ذهنم ايجاد کرده و مرا با سيل عظيمي از دغدغهها رو به رو کرده است. حتي مدت ها شده بود که رفيق ديرينه را از ياد برده بودم، قلم برايم نا آشنا شده بود. آنچنان غرق دنياي بزرگسالي بودم که فرصتي براي زندگي در دنياي روياهايم نداشتم. گويي واقعيت زندگي همين است، هرچه بزرگتر ميشويم، زندگي بيشتر به ما سخت ميگيرد. کاش دوباره برگردم به قلم، به آن رفيق شفيق! تا قفل زنجير ذهنم را بشکند و دوباره فضايي براي فکر به من ببخشد، فضايي توأمان با آرامش روح.
مائده احمدي- بندرگز. دانشجو روانشناسي
گلشن مهر براي تموم نوجوان هاي دهه هشتادي گلستاني يه نقطه عطف شد. به نظر من گلشن مهر فقط يه روزنامه نيست. يه آدمه داناست که در هر مرحله زندگي ما بهمون کمک ميکنه تا راحت تر رشد کنيم. مثل وقتايي که خلاصه کتاب ها رو مي نوشتيم و داستان ها رو بازنويسي ميکرديم تا ياد بگيريم از اتفاقات روزمره همينطوري درس بگيريم و بتونيم به اهداف بزرگ تري برسيم. به قول آقاي سهراب سپهري: «چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد». با گلشن مهر و دورهم جمع شدن نوجوان ها و اساتيد گرانقدر، ما تونستيم از دانش و تجربه ي دوستان در راه درست استفاده کنيم و حالا در روزهايي که برگ هاي آخر دفتر هجده سالگي من دارند ورق ميخورند، ميتونم بگم کوله باري از داستان ها همراهمه و بيشتر از هجده سال و اين ها همه ثمره ي همنشيني با گلشن مهري هاست.
سال اوليها
فاطمهزهرا مازندراني- گرگان. دانشجو کارشناسي مترجمي زبان انگليسي
بعد از نبودِ چشمگيرِ نام من در نشريه گلشنمهر! سلام! توقف خوبي نبود برام، اما! اين شروع من رو دوباره به خودِ اصليم برگردوند. به اون قسمت از خودم که انگار فراموشِش کرده بودم، و داشت تويِ وجودم خاک ميخورد. همين قسمتي که مبني بر خواندن اين متن توسط شما شده است. من فعاليت خودم رو در نشريه گلشن مهر از سال دهم شروع کردم و تقريباً سال آخرِ دبيرستانم بود که رفته رفته نقش من در قلم کمرنگ شد. با اظهارِ خوشحالي و سرافرازي اينجام که بگم من فعاليت دوباره خودم رو از امسال که ترم اولِ دانشگاه هستم، شروع کردم.
و اين حسِ دوباره، حسِ موفقيت، و انگيزه يِ سال اولي بودني که در هم آميخته شده رو با شما به اشتراک بگذارم.
شايد قبل از اينکه وارد اين فضا بشم، نظريه من در اين باره فقط وقت تلف کردن بود. اما الان که چند هفته اي از ورود من به دانشگاه ميگذره بايد بگم که اشتباه ترين نظريه عمرم رو حمل ميکردم. تکاپويِ سال اولي ها برام جذاب و گيرا بود، هر چند که خودم جزوي از اون ها بودم. استرس و شوق ورود به دانشگاه رو ميشد از چهره هاشون حس کرد و اين بهم ميفهموند که تنها نيستم. درگيري هاي ثبت نام، انتخاب واحد و شلوغيِ دانشجوها منظره لذت بخشي بود برام به عنوان يک سال اولي. شايد پله ترقي من از اينجا شروع شده باشه! شايد ما سال اولي ها بايد به صورت جدي تر به اين جاده نگاه کنيم. اين جاده اونقدرا هم که فکر ميکردم سخت نيست؛ مثل همه کسايي که تو اين راه هستند، من هم ميتونم و از پسش برميام. و البته من بر اين نظريه هم هستم که علم و يادگيري، تنها چيزيه که نميتونن ازمون بگيرن. بهترين و بزرگترين سرمايه گذاري براي انسان علم و يادگيريه. ما سال اولي ها در ابتدا يکي از قشنگ ترين جاده هاي زندگيمون قرار داريم. اميد بر اينکه اين جاده انتهاي قشنگ و پُر از سربلندي داشته باشه.
نگاه زيبا
ويشکا مهربان- دانشجوي مديريت صنعتي. دانشگاه حکيم جرجاني گرگان
دختري متفاوت با هم سن و سالان اطرافش. گاهي اذيت کننده و گاهي تشويق کننده. اما اين متفاوت بودن باعث غرور ميشود يا پيشرفت؟! وقتي اولين دلنوشته هايش در روزنامه گلشن مهر به چاپ رسيد؛گمان ميکرد در خوابي شيرين به سر ميبرد که قرار است بعد از بيدار شدن به پايان برسد. اما اين اتفاق خواب نبود؛ بلکه در بيداريِ او اتفاق افتاده بود. نميدانم چقدر براي خودش اين اتفاقِ شيرين مهم و تاثير گذار بود. اما خوب ميدانستم که براي او چيزي جز خوشحال کردن مادرش اهميت نداشت؛ به راستي مادرش به خشنودي رسيد؟
برقِ چشمانِ مادر گُواه بر شادماني ميداد. زماني که براي اولين بار پا بر صحنه اجرا گذاشت، و با صداي رسا شروع به سعدي خواني کرد؛ رضايت قلبيِ خودش را مهم ترين دل آرامي و موفقيت ميدانست. چه چيزي مهم تر از اين؟ اما دخترک براي ورود به دنياي بزرگتر آماده بود؟ وقتي براي اولين بار پا بر حياط دانشکده گذاشت، متوجه شد بسيار نابالغ و بي تجربه است. در اين دنيا هر چقدر به دانش و انديشه بيفزايي؛ باز هم در برابر علم ناداني! اما دخترک خوب ميدانست که با علم ميتوان ذرات را شناخت؛ عشق را شناخت. طبيعت را؛ ميتوان ايمان را آنگونه که هست داشت؛ و با علم ميتوان عاشق شد و عاشق ماند. آن دخترک خودِ من هستم. که خوب ميدانم زندگي زيباتر از تصور و نگاهِ کوچک ما به اين دنياست.
فائزه رسولي
دانشجو رشته زبان و ادبيات فارسي- دانشگاه مازندران. بابلسر
روزها مي گذشت و ما به کنج خانه خيره مانده بوديم. در انتظار جوابي که تمام مسير زندگيمان را مشخص مي کرد. به گمانمان اين تمام مسير بود و تنها راه! اما البته که اشتباه مي کنيم. صبرها به تنگ آمده بود و نفس ها خشک شده بود. وقتي خورشيد به ميانه آسمان آمد، مسير مشخص شد. هر آنچه که مرا به ترس و وحشت مي انداخت، سال پيش به بستر تجربه رسانده بودم و ورود به دانشگاه و ميان جمع هاي بزرگ سخن گفتن مرا به وحشت نمي انداخت. از ورودمان به دانشگاه کمي مي گذشت و من هر روز دلباخته رشته تحصيلي خود مي شدم. استادها يک به يک عاشقانه مشغول تدريس بودند و نگاه من به آنها در ستايش ادبيات خلاصه مي شد. سال پيش در هنگامخواندن شعر روي صحنه براي گلشن مهري ها ترس ها را کنار گذاشته بودم و امروز رو به روي هزاران هزار عاشق ادبي شعر ميخوانم و طلوع نور را به رخ مي کشم. امروز آسمان مهتابي ادبيات به روشنايي رسيده و اين شکوه وجود صفحه ادبيات کودک و نوجوان گلشن مهر ما را به سکوي افتخار رسانيده. دانشگاه بخشي از اوج قله است و تجربه تمام نقطه قله. ما شعر را به افق هاي زندگي و زندگي را به افق هاي شعر نزديک خواهيم کرد و از نو متولد خواهيم شد. ما گلشن مهري ها همان هايي هستيم که تمام قله را فتح مي کنيم و به مدرک بسنده نمي کنيم. ما شاعران و نويسندگان آينده ي اين روزگار خواهيم شد. روز دانشجو مبارک!