دلنوشته اي در داغ شمس‌الدين دادور


یادداشت |

عادله کشميري

خالي از خود بود و پر از عشق دوست

چند روزي است که شمس عزيز آن تنديس فتوت و مدارا آن زاهد پارسا جان به حضرت دوست سپرده و با مرگ شتابانش، دوستداران پرشمار خويش را در بهت و اندوهي عميق فرو برده است. در اين چند روزه در اطراف شخصيت ابعاد آن زنده ياد گفته‌ها و نوشته‌ها و خاطرات گران سنگي به بيان و قلم در آمده است. من نيز به سهم کوچک خود به تبعيت از حديث پيامبر و حضرت علي عليهما السلام که مي‌فرمايند (اذکروا محاسن موتاکم) خوبي‌هاي مردگانتان را مطرح کنيد و به اعتبار برخورداري 40 سال رابطه نزديک خويشاوندي با آن عبد صالح خدا (برادر همسرم )نکاتي را عرضه مي‌دارم.

1- مي‌گويند براي شناخت دقيق و جامع افراد و قضاوت پيرامون آنان از آنها عکس نگيريد بلکه فيلم بگيريد يعني به يک برخورد يا حتي يک مقطع از زندگي شخصي اکتفا نکنيد بلکه روند زندگي او را مطالعه نماييد (به اصطلاح انسان‌ها را پروسه‌اي ببينيد نه پروژه‌اي)

منظور اينکه، شرايط متفاوتي از شدت و رخا و سختي و گشودگي بايد حادث شود تا بتوان احوال، روزگار ،جوهره و حاق وجودي اشخاص را به خوبي شناخت.

اميرسخن حضرت علي عليه السلام در اين باب فرموده است:

في تقلب الاحوال علم جواهر رجال

در دگرگوني‌هاي احوال و زمانه است که گوهر مردان شناخته مي‌شود.

خصلت‌هاي ستودني آقا شمس الدين در کودکي در دوران مبارزات در جبهه در سن 15 سالگي در6سال اسارت و سختي‌هايش  (از 18 سالگي) در همراهي جانانه با فرمايشات امام راحل، در گمنامي دوران اسارت، شهيد مفقود الاثر شدنش در دوران ازدواج در انتظار فرزند، تيمارداري همسر و فوت همسر نازنينش، در سه سال تنهايي با تنها فرزندش و کلا شخصيت او در مسير 57 ساله زندگيش در عرصه پرتلاطم زيست  اجتماعيش  هرگز تغيير ننمود و رنگ عوض نکرد و قطب نماي فطرت پاکش همواره افق حرکت او را به سوي زهد و ورع و تقوا و سکوت و اعتدال و پرهيز از افراط و تفريط و آراستگي به مکارم اخلاقي هدايت نمود.

2-آقا شمس الدين شجاع بود اما متحور نبود. ملا محسن فيض کاشاني در کتاب پرمغز اخلاق حسنه اش، انساني را متعادل مي‌داند که شجاع باشد نه جبون و نه متهور شجاعت او پيچيده در لفافه‌اي از ادب بود.

شلاق‌هاي زهرآگين نفرت آلود رژيم منحوس صدام بر بدنش گواهي شجاعت او را خواهند داد

که هرگز به راحتي و حتي با اصرار حاضر به بيان آن خاطرات درد آلود نشد.

3-او پاکدست و پارسا بود چرب و شيرين دنيا هيچگاه او را نفريفت، چشم و دل سير بود مناعت طبع داشت به معناي واقعي کلمه خويشتنبان و خود نگهدار بود و عزت خويش را در سرکوب طمع جستجو ميکرد، گرچه مي‌توانست شرايط زندگي دنيايي خيلي بهتري داشته باشد ولي نخواست.

4-خواجه نصيرالدين طوسي مي‌گويد هدف از ارسال رسل و انزال کتب در دو عبارت خلاصه مي‌شود:التعظيم بامرالله والشفقه علي خلق الله

زندگي پربرکت سيد شمس الدين در اين دو محور خلاصه مي‌شد نخست آنکه ديندار و پرهيزکار بود و به اوامر و نواهي دادار هستي گردن مي‌نهاد. به عنوان مثال زبان خويش را که خاستگاه بسياري از معاصي است پالوده از هر گفتار و گناه آلودي از قبيل تهمت افترا و ...  نموده بود.من از نگاه محجوبانه سر بزير افکنده و مشي مومنانه او چه بگويم؟!

سکوت مشي اساسي زندگي و يار قرين او بود

ديگر آنکه دريايي از رفق و رفت و مهرباني بود

شفقت او بر پدر و مادر خانواده، همسر، دوست بستگان و حتي غريبه‌ها کم نظير و مثال زدني بود.

5-شمس ما به غايت فروتن و خاکسار بود تواضعش خاص خود او بود اصلاً تواضعش به مثابه اثر انگشت و امضايش بود، قابل تقليد نبود، مختص خود او بود، تواضعي برخواسته از نفسي کريم و ديگر خواه، خالصانه و از سر صدق و صفا و عاري از ذره‌اي مداهنه و ريا کاري تواضع او گزينشي، نمايشي، مقطعي، ابزاري و. . .نبود با همگان چنين بود و البته با زيردستان بيشتر.

6-هرگز ادعايي نداشت به دنبال هيچ گونه استعلايي نبود. تعمد داشت که نمودش بسي فروتر از بودش باشد

بدين ترتيب رحمت خداوند دمادم بر جانش مي‌ريخت. از گنج بي‌پايان قناعت و رضايت بهره‌ها مي‌برد

خويش را عريان کن از فضل و فضول

تا کند رحمت به تو هردم، نزول

7- اقا سيد شمس‌الدين با قهر و کينه بيگانه بود بلکه پيوسته تلاش مي‌کرد تا همزه و حلقه وصل باشد لذا در تمام مراسم‌ها همراه و همدل و ياور و کارگشا بود به کرامت انسان‌ها عميقاً معتقد بود.

8-سيد شمس الدين همانگونه که در زندگي براي احدي هرگز زحمتي نداشت گويي در آستانه رفتن نيز نمي‌خواست براي تيمارداريش حتي براي چند روز کوتاه کسي را آزار دهد به يکباره دامن از دنياي خاکي برکشيد.

9-گويي همگان بر او به لحاظ ويژگي‌هاي ممتازش به اجماع رسيده بودند.تنوع افراد و طيف وسيع افراد شرکت کننده در مراسم تشييع و ختم او و شمار پيام‌هاي تسليت و اظهار نظرهاي برخاسته از احساس خسران عميق ناشي از فقدانش به خوبي بيانگر اين گزاره است:

که اين اکسير اخلاق چه‌ها نمي‌کند. و کلام آخر تجليل از سيد شمس الدين لازم است اما کافي نيست، جامعه ما نياز مبرم به امثال او را دارد نياز امروز و فرداي ما شيوه زيست او در عمل است همو که عاشق عبادت و راز و نياز با پروردگارش بود  هم او که سال‌ها به شوق ديدار معبودش صبحگاه قبل از خادم بر در مسجد در انتظار گشودن باب مسجد مي‌نشست و هرگز کسي نفهميد راز اين همه عشق و وارستگي را؟که به گمانم در حب  حبل المتين و حب الحسين نهفته بود  اين راز بندگي او و به کمال رسيدن و خداگونه شدن او بود

باشد که درسي باشد براي ما بازماندگان مهجور.

               

مديرکل سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي گلستان