ادبیات
شعر و ادب |
مختار رنجيده يامچي (20 مرداد 1336 ـ 8 بهمن 1402)
درخت بود
سيدمهدي جليلي
از ميان موجودات هستي، بيش از همه به درخت ميمانست، که شاخه براي پرندگان، سايه براي خستگان و ميوه براي گرسنگان دارند.
مهرباني محض در عين جدّيت بود. چنان بود که ميشد به او تکيه داد، درد دل کرد، راهنمايي ديد، شعر خواند و شعر شنيد.
منظم بودن، خوشپوشي، خوشمشربي در عين وقار و بخشندگي، او را براي دوستان دلپذير ميکرد.
شعر و فوتبال را چنان به هم گره زده بود که نيمي از او وقف هر کدام بود. سالهاي سال و چندين نسل فوتبال و شعر مينودشت از او باليدن گرفته بود.
تيمداري فوتبال و سروکار داشتن با نوجوانان و جوانان از او مربي روانشناسي ساخته بود که ميتوانست به استعدادهاي جوان، انگيزه و مسير بدهد و همين تجربه در انجمن به خوبي به کارش آمد و از او مدير انجمني ساخت که در کشف، تربيت، انگيزهبخشي، حمايت، ترسيم افق، ميدانبخشي، تدارکات و ... موفق باشد و از همه مهمتر، استمرار در اين روش بود.
مختار رنجيده را ميتوان، در شمار بهترين و مؤفقترين مديران انجمنهاي ادبي کشور دانست. چرا که در زماني بسيار کوتاه، شهري کوچک و دور از مرکز استان و بسيار دورتر از پايتخت را به شهري شاعرپرور و مرکز رويدادهاي ادبي گلستان با حضور شاعراني از جاي جاي استان و گاه شاعراني نامدار بدل کند.
يکي از مهمترين وجوه شخصيت او «خيّر بودن به تمام معنا» بود. وقتش، تجربهاش، دانشش و مالش بهتمامي در خدمت نوجوانان و جوانان بود. چه بسيار سفرهاي ادبي و حضور در رويدادهاي شعري استاني و بروناستاني که با هزينه شخصي و تدارکات مناسب به لطف او براي ما و دوستان فراهم شد و تعاملات و تجربيات پرباري که از اين رهگذر شکل گرفت و اندوخته شد.
شعر شرق گلستان و چند نسل شاعران آن بسيار مديون مختار رنجيدهاند. مختاري که در سالهاي پاياني زندگي بسيار رنج کشيد، اما هيچگاه چهره در هم نکشيد و در تمام سالهاي در کشاکش بيماري و درمان، در مجامع ادبي با شوق حاضر شد.
دانهاي بود که خود را شکافته، برخاسته و شکفته و قد کشيده بود و ما بر شاخسار و سايهاش نشستيم و از ميوههايش بهرهمند شديم و هشتم بهمن 1402 به خاکي که از آن برآمده بود، بخشيديم.
روانش در مينوي جاودان، شاد و آرام!
بيدلي از نسل بيدلان
سيده محدثه حسيني
مختار رنجيده ي يامچي، 20 مرداد 1336 در مينودشت و در يک خانواده ي ترکتبار از اهالي آذربايجان متولد شد. پدرش نامش را مختار گذاشت و قصهي زندگي شاعر شبانههاي دلتنگ از يک عصر گرم تابستاني شروع شد.
زمان گذشت و پاي او را به دبستان باز کرد. پدر گوسفندي را صدقهي سر طفلک دبستاني خود کرد و نوکر خانزاد رنجيدههاي يامچي، اولين بچهي خانواده را از ترس خاک و گل شدن کفش و لباسش در برف و باران و باد پاييزي و زمستاني از خانه به مدرسه برد و آورد و برد و آورد تا اينکه کمکم، مختار قد کشيد و استخوان ترکاند و ديگر ترجيح داد روي پاي خودش بايستد. طفلک دبستاني، ديگر نوجوان شده بود.
زمان گذشت و او به نظر کردگي چرخ گردون، شاعري را با چينش موزون واژگانش، در کلام خود به نمايش گذاشت اما دريغ از همدرس و معلم و همراهي شعرشناس که گوش بسپارد به دلسرودههاي نهچندان بهقاعده اما دلنشين او.
زمانه زمانهي فهم اندک هنر بود و اندکي هنرمند. اين سردي برخوردها او را از درس و حساب و مدرسه دلزده کرد و شاعر جوان را به انزوا و خلوتي کشاند از جنس درک نشدن.
شهر کوچک و دور از دانش و هنر آن زمان نتوانست کاشف استعداد بزرگ او باشد و مطرح کردن اين ذوق سرشار و گنجينهي شعري را به دو دههي بعد موکول کرد. مختار سالهاي تنهايياش در شاعري را به سالهاي شلوغ و پرتردد فعاليت ورزشي خود گره زد و جاي خالي همدرسان شعري را با همراهان فوتبالي پر کرد. از اينرو فعاليتهاي ورزشي بهويژه ورزش فوتبال شهرستان به او خيلي مديون است.
مينودشت زيبا و کوچک، در آغاز دهه هفتاد بود که تازه توانست بيدل را داشته باشد؛ انجمني به رسم شعر و ادب، بنا شد و شاعراني چون مختار رنجيدهي يامچي، حميد عرب عامري، دکتر حسن طبسي، محمد علي کيانفر، زنده ياد حاج اصغر قزلسفلو و بسياري ديگر را گرد هم جمع کرد. بيدل، توانست مرکز شعر باشد و عشق و روزگار چه بناي زيبايي گذاشت براي کسان اندک و بسياري که دنبال جايي بودند براي فهميده شدن و بالابردن دانش ادبي و رشد فرديشان.
مختار از همان سالهاي نخست راه اندازي بيدل، سکاندار شد و شاگردان بسياري پرورش داد. اگرچه زمانه به او استادي همراه و همدل نبخشيد اما او را به راهنمايي و استادي کسان بسياري گماشت از جنس همنسلان من و بسياري شما.
در طول سالهاي شاعرياش در بيدل، کمتر برنامهاي در استان برگزار شد که مختار، فرزندان ادبي خود را برندارد و به آنجا نبرد. ما نخستين حضورهاي خود را در پشت تريبونهاي ادبي، به مختار مديونيم. بهاندازهي تمام کساني که نبودند تا در مسير شاعرياش کمکش کنند، کمکمان کرد و برايمان وقت گذاشت. انجمن بيدل از سراسر استان هنرجو داشت و اين آمد و شدها در بيدل که به واسطهي نفوذ مختار در سطح استان اتفاق ميافتاد، نسل شعري ما را زود بالا کشيد، چهارشنبههاي مينودشت در آن اتاقک کوچک پارک شهرداري و آن سالن آمفي تئاتر نمور و قديمي ارشاد چه شور و حالي داشت.
يادش بخير! امروز يکسال از نبودن استاد پيشکسوت شعر؛ مختار رنجيدهي يامچي ميگذرد و به اندازهي هرثانيهاي که گذشت، نبودنش را حس کرديم.
پدر معنوي شعر مينودشت
محمدکاظم کاظمي، شاعر
رفتيم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستري ز قافلهي اعتبار ماند
شاعر گرانقدر، مختار رنجيده هم از رنج زيستن آسوده شد. شاعري که نام او نيز تداعيگر رنجهايي بود که در طول زندگي بر اين وجود نازنين حواله شده بود، به خصوص بيماري چندينسالهي پايان عمر.
مختار رنجيده را بايد از شاعران شاعرپرور دانست. از آنان که مصداق سخن سعدياند که گفت تنها گليم خود را از آب بيرون نميکشند، بلکه ميکوشند که غريق را هم نجات دهند، و اين غريق، در واقع زبان و ادبيات است، در اين روزگاري که تنگناها و دشواريها، همچنان که بر دوش همه انسانهاست، بر دوش اهالي شعر و ادب بيشتر نيز سنگيني ميکند و گاه حتي بيشتر.
اين بار سنگين ميتوانست هر شاعري را از ادامهي مسير منصرف کند، اما مختار رنجيده با همه دشواريهاي زندگي جنگيد و با همه مضايقي که بر سر راه فعاليتهاي ادبي وجود دارد، از گردانندگان و حاميان جلسات شعر در مينودشت بود. آنچه من از اولين سفر به اين شهر تا کنون به خاطر دارم، قريب به 25 سال کار مداوم است، از جواني تا ميانسالي، در کنار چند تن ديگر از شاعران پرانگيزه و پرتلاش اين شهر که چراغ شعر و محافل شعري را روشن نگه داشتند و برگزارکنندهي رويدادهاي مهم ادبي در اين شهر بودند. بهراستي مختار رنجيده را ميشد پدر معنوي شعر مينودشت دانست.
و دريغ که اين بيماري فرساينده که شاعر ما سالها به آن دچار بود، اين شاعر را در ميانسالي از ما گرفت، هرچند نه شعر او از خاطر ميرود و نه تلاشهاي مداوم او براي رونق شعر و محافل شعري و برنامههاي نقد و شعرخواني در اين شهر.
سخن را با غزلي از اين شاعر پرتلاش ختم ميکنم و براي روح او آرزوي آرامش و براي شهر او آرزوي تسلي دارم
در روزهايي با چنين آشفتهحالي
ما ماندهايم و دستهايي خشک و خالي
ما ماندهايم و شعرهايي سرد و بيروح
اينجا ميان شاعران بيخيالي
اي شاعران! اي هرچه باداباد گويان!
تا کي چنين گفت و شنيدنهاي خالي؟
کو آن حقيقتگوي پنهان آشکارم
تا وارهاند عشق را از خشکسالي
اينک بيا اي آشنا با نقشهايم
تنها نباشد دست من بر دار قالي
اينجا غريب و يکه و تاريک بيتو
تنها منم، تنها غريب اين حوالي
رنجيده؛ خصوصاً غزل مرجع معتبري بود
عبدالجبار کاکائي
خبر در گذشت شاعر فروتن و پيشکسوت مينودشتي، مختار رنجيده؛ تلخ و غم انگيز بود که با خاطرهي سفر چند سال پيشم به گرگان پيوست و بر تلخي اين خبر افزود.
دورادور پيوندي دوستانه با هم داشتيم و در جريان سفرم به گرگان که از نزديک محضر شريفش را دريافتم و لطف سخن و حُسن خلق و رفاقت پايدارش را ديدم در شعر خصوصاً غزل مرجع معتبري بود براي شاعران همزادگاهش. خدايش بيامرزاد!
رنج، سهم شاعراني که نميرنجند، شد
روحالله رجبي
عاقبت ديديد چاي شعرمان بيقند شد
تلخکامي زمانه، ارث اين فرزند شد
آنچه که روييد بر چشمم بلور اشک اشک...
آنچه که خشکيد بر روي لبم لبخند شد
اي فلک اينک گواهم باش از کل جهان
رنج، سهم شاعراني که نميرنجند، شد
خودمختار
بهمن نشاطي
در شهرِ هميشه خفته، او هشيار است
درسينهاش آتشکدهاي بيدار است
مستعمرههاي مرکزيم اما او
مانند ايالتي که خودمختار است
شاعر شعرهاي باراني
محمد حسن زاده
در عاشقياش طفل دبستاني بود
هر لحظه دلش به سمت ويراني بود
با ابر گريست و شعر نوشت
او شاعر شعرهاي باراني بود