جغرافياي استان گلستان در شاهنامه فردوسي
یادداشت |
متن سخنراني علي اصغر کياني، شاعر و شاهنامهپژوه گرگاني در انجمن شعر و ادب فخرالدين اسعد گرگاني
پيش از هر سخني لازم است بگويم، در مطالبي که عنوان ميکنم، ادعايي ندارم و قصدم اين است که کنجکاو بشويد. درباره جغرافياي شاهنامه، سخن بسيار است. بسياري از مکانهايي که در شاهنامه از آنها ياد شده، به گفته شاهنامه پژوهان بزرگ، شامل چند نقطه جغرافيايي است. مثلاً ميگويند، مازندران شاهنامه اين مازندران نيست، زابل شاهنامه، اين زابل نيست و همينطور بسياري ديگر از اعلام جغرافيايي ذکر شده در شاهنامه. ميگويند مختصاتي که ارائه ميدهد نقاط متفاوتي را براي يک شهر در شاهنامه متصور ميکند. مازندران را يکبار در همين جغرافياي ايراني و بار ديگر در هندوستان تصور ميکند.
از اينرو جغرافياي شاهنامه جغرافياي خاصي است؛ با اينهمه اشاراتي که فردوسي بزرگ به محدود جغرافيايي گلستان کرده است را با هم مروري ميکنيم. در داستان پادشاهي فريدون ميخوانيم که فريدون از اردبيل و آمل و ساري ميگذرد و به تميشه ميآيد. تميشه، در منابع قديم، شهري کهن در شرق طبرستان قديم، در مرز شرقي طبرستان و سرحد گرگان، در شانزده فرسخي مشرق شهر ساري (ساريه) واقع بوده است. جغرافياي امروزي آن شهر کنوني کردکوي است. بقاياي شهر قديمي تميشه و ديوار آن در غرب روستاي سرکلاته خراب شهر در جنوب کردکوي موجود است. به گفته برخي باستان شناسان اين شهر پايتخت يک سلسله محلي متعلق به اسلام تا دوره سلجوقي بوده و قدمت اين شهر بسيار بيشتر بوده و بخشي از عناصر حفاظتي شهر نيز در دوره ساساني و در زمان سلطنت خسرو انوشيروان ساخته شده است. تميشه پايتخت دوم فريدون بوده و تاجگذاري فريدون در تميشه اتفاق افتاده است. در شاهنامه به اينها اشاره شده و فردوسي روايت ميکند که فرانک، مادر فريدون براي مراسم تاجگذاري فرزندش به تميشه ميآيد. در حدود سي و چند کيلومتري تميشه روستايي است به نام «مهدريجه» که متعلق به گلوگاه مازندران است. اسم اين روستا هم حقايقي را براي ما روشن ميکند. به تلفظ نام اين روستا دقت کنيد. مهدريجه؛ مهد ايرج. ايرج يکي از سه پسر فريدون است. نام اين روستا هم بيمناسبت با شاهنامه نيست و اتفاقاً با تميشه که محل تاجگذاري فريدون است، نسبتهايي دارد و ممکن است محل تولد يا باليدن ايرج باشد، ايرجي که وجه تسميه ايران، نام اوست. بين نوکنده و گلوگاه، منطقهي «کُلباد» را داريم، در شاهنامه، کُلباد، يکي از سرداران لشگر توران بوده که در جنگ ايران و توران کشته ميشود و در منطقه مرزي دفن ميشود. اگر از اهالي کُلباد بپرسيد، کُباد که بوده، به شما خواهند گفت؛ کسي بوده که رستم، کتکش زد که مخفيگاه ديو مازندران را از او بگيرد. ميگويند زبان کُلباديها، ترکي است، حالآنکه زبان انها قرقيزي است و جالب آنکه همان زبان راميانيها را دارند.
باز داستان بيژن و منيژه را در شاهنامه داريم که با جغرافياي گلستان مرتبط است. اين داستان از آنجا آغاز ميشود که به کيخسرو خبر ميآورند که «ارمانيان» آمدهاند و از حمله پيدرپي گرازها به زمينهاي کشاورزيشان شکوه دارند و خواستار تدبير پادشاهاند. به اعتقاد بسياري از شاهنامهپژوهان، ارمانيان، ساکنان راميان امروزياند. از نظر آوايي و جنس کلمه، ارمانيان و راميان شباهت بسيار دارند. بيژن، براي دفع خسارات گرازها داوطلب ميشود اما پدرش گيو مخالفت ميکند ولي در نهايت بيژن به همراه گرگين که سنوسالي داشته و به آن منطقه آشنايي داشته به ارمانيان ميرود، و با کشتار گرازها، مردم آنجا را از گزند آنها آسوده ميکند. جالب اينکه الان هم کشاورزان رامياني، همين مشکل را دارند و از حمله گرازها در عذاباند. بيژن بعد از اين کار بزرگ، خيمهاي در دشت ميبيند، پيش ميرود و در آن ميان منيژه، دختر افراسياب، پادشاه توران را ميبيند و دل در گرو عشق او مينهد. بيژن با منيژه، سه روزي به عيش و نوش ميگذراند و تصميم ميگيرد به دربار کيخسرو، پادشاه ايران برگردد، منيژه از او ميخواهد بماند، بيژن قبول نميکند و منيژه در نوشيدني او داروي بيهوشي ميريزد و او را بيهوش به توران و به کاخ خود ميبرد. مدتي بعد، گرسيوز به افراسياب خبر ميدهد که پسري ايراني، هفتهاي است در کاخ دخترت ساکن شده است. افراسياب خشمگين ميشود و دستور ميدهد، بيژن را نزد او بياورند، بين بيژن و تورانيان درگيري پيش ميآيد و در نهايت گرسيوز قول ميدهد که در امان است اما افراسياب حکم به مرگ بيژن ميدهد و در اينجا پيران ويسه و قرهخان از وزيران دربار توران، افراسياب را بيم ميدهند که چنين نکند و عواقب ماجراي کشتن سياوش را به او يادآور ميشوند. قرهخان، پيشنهاد ميدهد بيژن را زنداني کنند. جالب اينکه، قرهخانيها، فاميل بزرگي در منطقه رامياناند و ارتباط قرهخاني که در شاهنامه به عنوان وزير افراسياب از او نام برده شده با اين فاميل بزرگ، بايست مورد کنکاش قرار گيرد. گفتيم که ارمانيان، در مرز ايران و توران بوده. جالب اينکه اکنون هم دو روستا به نام «توران ترک» و «توران فارس» در حوالي راميان و آزادشهر داريم. بيژن را به چاه ميافکنند و منيژه را از کاخ بيرون ميکنند،گرگين هم به دربار ايران بازميگردد و خبر مرگ بيژن را به کيخسرو ميدهد، کيخسرو، در جام جهانبين خود مينگرد و بيژن را در چاه ميبيند. چنان که در شاهنامه ميخوانيم، سرانجام بيژن به دست رستم که در جامه مبدل بازرگانان به توران ميرود و از آن چاه نجات مييابد. در راميان امروز، دشتي داريم که به «دشت بيژن» معروف است. چاهي داريم که به «چاه بيژن» معروف است؛ برخي از محليها به اين چاه، «چاه پيرزن» هم ميگويند. شباهت آوايي پيرزن به بيژن، جاي ترديدي نميگذارد که پيرزن، تصحيف و تحريفي از بيژن است.
در جاي ديگري در شاهنامه ميخوانيم که انوشيروان به گرگان ميآيد و مردم اين شهر که از حمله ترکان سرزمينهاي شمالي به تنگ آمدهاند، داد خود به درگاه او ميبرند و ميگويند؛ «نياريم گردن برافراختن/ ز بس کشتن و غارت و تاختن» و از او ميخواهند براي دفع تجاوزات آنها تدبيري بينديشد. فردوسي، به زيبايي و رسايي از زبان مردم گرگان دادخواهي ميکند؛ «نباشد به گيتي چنين جاي شهر/ گر از داد تو ما بيابيم بهر» انوشيروان دادگر متأثر ميشود؛ «سرشک از دو ديده بباريد شاه/چو بشنيد گفتار فريادخواه» و دستور ميدهد بهترين معماران را از سراسر جهان آن روز، گرد بياورند و ديواري در برابر اين تجاوزات احداث کنند. به دستور او معماراني از هند و روم و ديگر نقاط ميآيند و ديواري به طول دويست کيلومتر بنا ميکنند. اين ديوار تاريخي از گميشان تا گليداغ استان گلستان کشيده شده است. فردوسي در شاهنامه به وضوح به ساخت اين ديوار اشاره کرده است و حتي جزئياتي از بنا را بازگو ميکند. اشاره ميکند که هنگام آواز بلبل و فصل بهار بود و بخشي از ديوار در دريا احداث شده است؛ «يکي باره از آب برکش بلند/برش پهن و بالاي او ده کمند ـ به سنگ و به گچ بايد از قعر آب/برآورده تا چشمه آفتاب» و جالب آنکه سفارش ميکند بهترين معماران را به کار گماريد و بر آنان گنج بگشايد که خلاف داد و مردانگي است که ايرانيان در رنج باشند و گزند ببينند؛ «نبايد که آيد يکي زين به رنج/ بده هرچه خواهند و بگشاي گنج»
کتابهايي در زمينه جغرافياي شاهنامه نوشته شده، «فرهنگنامه اعلام جغرافيايي در شاهنامه با محوريت بخش اساطيري و پهلواني» نوشته سودابه خداکرمي و «ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎي ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ از ﻛﻴﻮﻣﺮث ﺗﺎ ﻛﻴﺨﺴﺮو» از ﺣﺎﻧﻴـﻪ ﺑﻴﺮﻣـﻲ از آن مياناند. اما لازم است، پژوهشگران محلي، در اين زمينه به تحقيق بپردازند. اين نشانگان و تشابهات که در داستان بيژن و منيژه و منطقه راميان وجود دارد ما را بر آن ميدارد که تحقيق گستردهتري انجام دهيم و بخشهايي ناشناخته و پنهان از شاهنامه را بشناسانيم. اين نسبتها که منطقه ما يعني جغرافياي استان گلستان با شاهنامه دارد، ما و فرزندان ما را به شاهنامه علاقهمندتر ميکند و اين علاقه آنها را به خواندن شاهنامه و بهره بردن از حکمتهاي درون داستانهاي آن تشويق ميکند. شاهنامه گنجينه فرهنگي ماست که راه و رسم درست زندگي کردن را در قالب داستانها و حماسهها و اسطورههاي جذاب به نسلها منتقل ميکند و حيف است که از فرزندان ما از آن بيبهره باشند.