چند پرسش از خود
یادداشت |
■ مهدي فاضل
زماني به دروغ پناه ميبرم که حقيقت منجر شود آنانکه عميقاً دوستشان دارم، در رنج و تشويشي بسيار فرو بروند. اين امر هرگز توجيه اخلاقيِ دروغگوييِ مصلحتيِ گاه و بيگاه يا همان «دروغِ سفيد» نيست، امّا انساني که شيرهي جانِ او کشيده شده، چه بهرهاي ميتواند از حقيقت ببرد؟ حقيقت گاهي کارکردي جز در شيشه کردنِ خونِ ما ندارد. گاهي شمشير دو لبه است: دردناک و روشنگر! جالب اينجاست که در عين حال انتظار دارم همه، همهچيز را بگويند و اسراري باقي نگذارند حتي اگر موجب رنج و اندوهام شود. اين رويکردِ ناشي از پيچيدگيهاي احساسي و نيازهاي متضاد، اگرچه خودشکنانه و خودمحورانه است، مرا در ياري رساندن به ديگران و ياري رساندن به بخشي از وجود خود همراهي ميکند. اگر پرسش شما اين است که: کدام قسمت؟ پاسخ براي شماست: بخشي از روحِ خود که در ديگران ميبينيم - يک اسلايس از کيک انسانيتمان - بخشي که با ديدن آن در ديگري، از درد ديده نشدنِ آن در خود ما کاسته ميشود. اين معناي نهفته در پس پارادوکس انتظار است. هرچه نباشد فرافکني از ويژهترين راههاي شناخت مردم است.
گاهي به پدرم نگاه ميکنم و در او انساني را ميبينم که ميخواهد مرا بشناسد، چون غريبهاي که تمناي آشنايي دارد، و چون سايهاي که ميخواهد نزديکتر باشد. اگر تفسيرم از واقعيت درست است، بهراستي اين ناشناختني بودن از کجاست؟ و اين علامت-سوال-متحرک بودن از کجا ميآيد؟ انگار که يک انگليسيزبان بخواهد فارسي بياموزد! با اينکه احساس خويشاوندي، منشاء توهمات بسياريست، تمام آنچه از آن اطلاع دارم اين است که از ديد پدرم، پسر خوبي بودهام! يک پسر خوبِ بيگانه! هنگامي که کسي ميخواهد مرا بشناسد، پرسشهايي را مطرح ميکند و از پاسخهايام چيزهايي را درمييابد، امّا روشي که خود در پيش ميگيرم، سکوت کردن است و شنيدنِ پرسشهاي او و نيز تماشاي شياطيني که او در من ميجويد، امّا در خودِ او! همچنين اين تکنيک بهکار گرفته ميشود که با تعريف کردنِ خاطرات خود و صحبت کردن از گذشتهي خود، طرف مقابلمان را مجاب به مقابله به مثل کنيم، و هنگامي که چنين کرد، به نسبتهايي که در انديشهي او ميانِ گذشتهي او و گذشتهي ما وجود دارد دسترسي پيدا کنيم. به پيوندها فکر کنيم و به چراييِ بروز و چگونگيِ کسب معرفت نسبت به آنها. نکته اين است: پرسشگر الزاماً همان کسي نيست که ديگران را بيشتر ميشناسد، گاهي آنکه بيشتر سکوت ميکند و همه بر روزگار و وضعيت شناختيِ او اشک ميريزند، بيشتر به ريش همه ميخندد.